بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


به یاد ماموستا قادر عبدالله‌زاده؛ چهره‌ نامدار شمشال‌نوازی کردستان

مردی که با مرگ اسطوره شد

همدلی|  علی جاذبی| «عاشق شمشال سید شده ‌بودم. چند بار رفتم پیشش و به او پیشنهاد خرید شمشالش را دادم، ولی قبول نکرد. پس از مدتی مریض شد و مُرد. من هم شمشالش را از پسرش با یک رأس گوسفند، که آن زمان ۵ قِران قیمت داشت، معاوضه کردم.» عجب شمشالی هم بود؛ یک شمشال طلایی‌رنگ که در دستان پیرمرد چون شمشی زرین می‌درخشید. شِمشال نوعی ساز بادی و شبیه به نی‌لبک است. جنسش از آلیاژی فلزی است، همانی که از آن سماورهای طلایی‌رنگ می‌سازند و صدای حزن‌انگیزی دارد. در گذشته‌، این ساز مقدس مناطق کردستان را از استخوان بال عقاب یا چوب آلبالوی وحشی می‌ساختند. داخل آن را هنرمندانه تراش می‌دادند، بعد درون ظرفی شیر می‌‌گذاشتند و پس از جذب کامل شیر، آن را هفته‌ها درون سوراخ مورچگان می‌نهادند تا از آن پوسته‌ای نازک و ظریف بماند. آنگاه به‌تناسب شش تا هفت سوراخ در آن ایجاد می‌کردند و با دمیدن هنرمندانه در آن ساز صدای ملکوتی‌اش را در دامان طبیعت رها می‌کردند.  فکر کنم کلاس اول یا دوم ابتدایی بودم. همراه پدرم برای خرید لوازم مدرسه به مرکز شهر آمده بودیم. پیرمرد، سر چهارراهی روی آسفالت گرم نشسته بود و شمشال طلایی‌رنگش زیر تلالو آفتاب گرم مهر بوکان می‌درخشید. آوای خوش سازش را بیشتر مردمان شهر در خیابان‌ها یا قهوه‌خانه‌ها شنیده بودند. پیش‌ترها پدرم تعریف می‌کرد که زمانی که «استاد حسن زیرک» یا «استاد سید علی‌اصغر کردستانی» به داخل شهر می‌آمدند مردمان تا ابد عاشق هنر کرد، به احترامشان کرکره‌ی مغازه‌هایشان را پایین می‌کشیدند، دور هنرمندانشان می‌نشستند و چه لذت‌ها که از این موهبت الهی می‌بردند. اما پیرمرد زیادی غمگین بود. آن غم غریب چشمانش هیچ‌گاه رهایش نکرد. همیشه ساکت بود و جز به زبان شمشال‌نوازی با زبان دیگری سخن نگفت. زبانی که با آن تمام رنج و غصه‌های مردمانش را فریاد می‌زد. استاد «قادر عبدالله‌زاده» در سال ۱۳۰۴ در روستای کولیجه از توابع «مهاباد» به دنیا آمد. روزگار کودکی‌اش مانند بیشتر هم‌نسلانش با شغل چوپانی در «بوکان» و روستاهای اطراف آن گذشت. پدر و پدربزرگش از نوازندگان سنتی نی بودند و او این هنر را به لطف حافظه قوی و شنوایی فوق‌العاده‌اش فراگرفت و با تلفیق آن با طبیعت بکر کردستان آن را جاودانه ساخت. برای همین هرگاه از او می‌پرسیدند: «شمشال زنی را از کجا یاد گرفتی؟ » جواب می‌داد :«از استادم؛ خدا...». در اوان جوانی به لطف نجابت و آرامش کلام و رفتار و تواضعش، «شیخ محمد برهان» از بزرگان قابل‌احترام منطقه به او لقب «قاله‌مره» به معنای «قادر آرام و فروتن» داد. هنرش را در روزهای عاشقی و هجران دوری از معشوقش به اوج رساند و شد مهمان ثابت ده‌ها و صدها فستیوال موسیقایی در بیش از بیست کشور جهان.  «یک‌بار رفته بودم به یک مراسم بزرگ مولودی خانی که «ملاکریم شهریکندی» برگزار کرده بود. قرآن تلاوت می‌کردند و در رثای پیامبر بزرگ اسلام مولود نامه می‌خواندند و دف می‌زدند. شمشالم را در دستم گرفتم و از روی قرآن خواندن آیات آن را با نوای حزین نی شروع کردم. مرحوم «ملا جلال شفیعی» اشک‌ریزان در آغوشم کشید و گفت:«سبحان‌الله؛ عجب توانایی داری مرد. » عجیب است در این مملکت وجه مشترک تمامی بزرگان موسیقی نواحی ایران فقر است و نداری. فرقی هم نمی‌کند استاد «عثمان محمد پرست» خراسانی باشد یا استاد «دلدار رسول‌زاده»ی تربتی. استاد «رحیم گری خیوه‌لی» ترکمن باشی یا ماموستا«قاله‌مره» کردستانی. هرکدامشان ده‌ها و صدها جایزه‌‌ داخلی و خارجی دارند و صدها مسئول بارها پز حمایت از آن‌ها را می‌دهند،کنارشان عکسی به یادگار می‌گیرند و آخرسر هنرمندان می‌مانند و فقر و تنگدستی بی‌آنکه شبی فارغ از وعده‌ی نان فردایشان بیاسایند. آخرین بار که سعادت دیدار ماموستا «قاله‌مه‌ره» نصیبم شد، در جشنواره‌ای در «فرهنگسرای بهاران» تهران بود و پس از شمشال‌نوازی شکوهمند استاد و در میان تشویق حاضران و در بین دو اجرا دستانش را گرفتم و به پشت‌صحنه بردم. دنبال فضایی آزاد می‌گشت تا سیگاری دود کند. غر زدم و گفتم که مردمانی که از کشیدن سیگار در فضای باز می‌رنجد چرا دیدن رنج فقر هنرمندانشان عذابشان نمی‌دهد. همان‌جا وینستونی برایش روشن کردم و روی چهارپایه‌ای چوبی نشاندمش. شمشال طلایی سحرآمیزش را در دستمالی پیچید و گذاشت زیر آستین لباس کردی‌اش. سر حرف را باز کرد و از سال‌ها نداری و فقر گفت و ده‌ها جشنواره‌ای که در آن از او تجلیل شد اما غم نان تا واپسین سال‌های عمرش رهایش نکرد. از شمشال طلایی‌رنگش گفت که دو برابر خودش عمر دارد و شب‌ها زیر بالشش می‌خواباندش تا هزاران وعده‌ی مسئولان برای رفاهش. شوخ طبعانه گفت: «اگر بمیرد اسطوره می‌شود.» که شد. پدرم را می‌شناخت و کلی توصیه کرد برای قدرشناسی از پدران که رنج و درد ستون‌های ثابت زندگی‌شان بوده است. چقدر غصه خورد برای هنرمندانی که در این سرزمین قدرشان شناخته نمی‌شود. می‌گفت ۱۷۰ «مقام» موسیقی را در این سن از حفظ است . حرف آخرش را بغض‌آلود گفت که :« همه او را یگانه استاد شمشال نوازی موسیقی مقامی می‌دانند اما هیچ‌گاه هیچ‌کس حاضر نشد کلاسی برایش دایر کند که شاگردانی تربیت کند تا هنرش همراه او دفن نشود.» شاید برای همین بود که  وصیت کرده بود تا شمشال باارزشش را پس از مرگ به موزه اهدا کنند... استاد «قادر عبدالله‌زاده»  از نخستین تحسین‌شده‌های جشن هنر شیراز در سال ۱۳۴۷بود. در چهارمین دوره موسیقی فجر در سال ۱۳۶۷ جایزه‌ی ویژه هیئت‌داوران را به او دادند.  سال ۱۹۹۳ جایزه‌‌ی بهترین و اصولی‌ترین نوع نی نوازی را از فستیوال موسیقی آلمان دریافت کرد اما فقر  مالی اجازه نداد تا برای دریافت جایزه‌اش به آن کشور برود! سال ۱۳۸۱ در فستیوال موسیقایی «پیره‌میرد» در شهر سلیمانیه کردستان عراق، جایزه یک‌عمر فعالیت هنری را دریافت کرد. یک‌بار دیگر در بیستمین جشنواره موسیقی فجر و در برنامه‌ی ویژه «شب نای» از وی تجلیل شد و در جشنواره‌ی موسیقی نواحی ایران در کرمان نامش کنار بزرگان موسیقی فولکلور جای گرفت. در جشنواره‌ی موسیقی سنندج با شمشالش قطعه‌ای قدیمی در شیون مادری نواخت که کودکش را در رودخانه‌ی سیروان از دست داده بود که هنوز هم معروف‌ترین قطعه‌ی هنری استاد است. سرانجام ماموستا «قادر عبدالله زاده» در واپسین ساعات اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۸۸ در بیمارستان بوکان براثر ایست قلبی دربازکن را وداع گفت. مراسم تشییع‌جنازه‌اش که تا به امروز بزرگ‌ترین تشییع‌جنازه‌ی یک شخصیت کرد است، در میان خیل هوادارانش برگزار شد و پیکر پاکش را بنا به وصیتش در دامنه‌ی کوه «نعل‌شکن» بوکان و در جوار قبر استاد «حسن زیرک» به خاک سپردند. روحش قرین آرامش.