تک نگاهی به اشعار بهمن زدوار
شاعران در زمانه عسرت
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)بهمن زدوار از نسل شاعران کهن و یادگاری از شاعران متعهد و مسئول عصر نيمايی است. زبان زدوار، در غزل به زبان شعری حسین منزوی و نصرت رحمانی نزدیک است. زدوار با حسین منزوی و زبان و نگاه او دمخور بود و همین همسایگی و سلوک صمیمانه آن شاعر بزرگ در زدوار بیتاثیر نبود. با این تفاوت که زبان زدوار به لونی مردمیتر و به روزتر است. زبان زدوار آمیختهای از زبان رسمی و محاوره است که گاهی با لحنی پرخاشگر و حماسی ارائه میشود:«قایقی فرسوده در غوغای طوفان داشتم/ساحلی آسوده در ذهن پريشان داشتم/می زدم پارو ولی در قعر گرداب خیال/وهمی از توجيه نقش ناخدایان داشتم/...نه میان آتش رگبار تهمت پیشگان/وحشتی از جوخه اجرای فرمان داشتم/من همیشه بر سر این سفره بیرنگ و بو/حسرتی از اتفاق نام دندان داشتم...» غزل تا همین جا هم ساختار بیرونی و درونیاش را حفظ کرده، یعنی شاعر با آوردن کلمه دو منظوره «رگبار» در بیت پنجم، تناسب این واژه را با واژگان «قایق، طوفان، ساحل، گرداب، ناخدایان، آب و باران» به لونی حفظ کرده است، ولی در ابیات بعدی هم حماسه مصاف افت میکند و هم کلام به «حسرت» مینشیند. سرودههای زدوار اغلب با زبانی حماسی استارت میخورند و بعد به تغزل مینشينند و سرانجام در مرثيه غرق میشوند. سبک غالب زدوار در سرودن غزلها سمبولیستی است. در همین غزل، کلمات «طوفان، ساحل، گرداب، باران» در نمایی نمادین ظهور کردهاند. یکی دیگر از ویژگیهای اشعار زدوار این است که او در یک «آن» که کس به شگردش پی نمیبرد میان عین و ذهن پیوند میزند. این پیوند نیز میان کلمات رسمی و روزمره و ضربالمثلها هم دیده میشوند:«از این غريبی کهنه غبار روبی کرد/جزای خیر ببیند چه کار خوبی کرد/تنام تنوره نقشی عجيب و سرکش شد/از آن حرارت دستی که خالکوبی کرد/«خيال خام پلنگم» به روی ماه افتاد/گرفت دامن آن قرص و پایکوبی کرد...». حسین منزوی در کلاس درس سمینار علوم انسانی دانشکده ادبيات دانشگاه تهران گفت:«شهريار یکی دو بیت اول را خوب شروع میکند ولی در ابیات دیگر اسیر قافيه میشود و افت میکند. مثلا شهريار در غزل:«تا هستم ای رفيق ندانی که کیستم/روزی سراغ بخت من آیی که نیستم» خوب شروع میکند ولی در پايان غزل میگوید: «سرهنگ گو بایست به فرمان ایستم». از نگاه من زدوار هم در غزلیات چند بیت مشعشع را با شور و شوق حماسی و تغزلی آغاز میکند، ولی در نهايت گاهی کم میآورد.
مثلاً باز در بیت پنجم همین غزل، بهمن زدوار میگويد:«شکوه سرزدهاش یک طلوع مانا بود/که روح تنگ مرا مرز بیغروبی کرد». شاعر باید در هرکجا توانست غزل را ختم به خیر کند. بهمن زدوار یک شاعر رمانتیک سمبولیک-انقلابی است. گاهی برعکس غزلهای پیشین با زبانی نزدیک به زبان ایرج ميرزا بسیار شفاف و ساده آغاز میکند ولی بعد شعرش به استعاره و سمبل مینشيند و جوهریت میيابد:«ما با شما غریبه و اصلا میان ما/فرق است بین جد شما با کیان ما/از تازش برهنه بادآور شما/سبزا سرسلامت و سرخا زبان ما». یکی از شگردهای بیانی بهمن زدوار، همآوایی زبانی و هماهنگی فکری با شاعران زمانه و پیشین است. سياوش کسرایی میگوید: «هرشب ستارهای به زمین میکشند و باز/این آسمان غمزده غرق ستارههاست». یکی از بهترین کارهای زدوار، شعر «باغ بیدر و پیکر» است:«وقتی که باغ بیدر و پيکر یتیم بود/پاييز بود و ابر تنعم عقیم بود/این غنچههای ترگل و ورگل چقدر زود/تقدیرشان نبود عبور نسیم بود/تفهیم اتهام حضور شکوفهها/سرپیچی از اوامر طوفان بیم بود/آفت به باغ آمده از حمله ملخ/برجان هر گلی که در این جا عقیم بود/تبت یدا شما و تبردارهایتان/با هرکه در چپاول گلها سهيم بود». غزل بالایی وجه شاعرانگی و زیباشناختی و انسجام درونیاش از ديدگاه چگونگی قدرت گزارهها در بیان خبر عظيم و انهدام نسل گلها در بحث برجستهسازی هنری در شعر قابل تامل و قابل تقدیر است. بخشی از سرودههای بهمن زدوار مربوط به نقشهای کلی رویدادهای اساطیری بهويژه رویدادهایی است که راوی در نقش یک مصلح اجتماعی و سیاسی، جانب کسانی را میگيرد که قربانی حاکم بر زمان حال تاریخی اجتماعی هستند:«این یخ آویزه بیجان نه فقط قندیل است/نامهی منجمدی از قلم قابیل است/«قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود»/این هم از فاجعه فلسفه تأویل است/نعره در نعره نخشکیده که سبز است هنوز/هرکجا حس حضور پسرهابیل است...».