رژه اضطراب در خیابانِ خشم!
امید مافی (روزنامهنگار)شهر خسته است. شهر در خنکای بهار تب دارد.هیچ کس انگار رویاهای کودکی خود را به یاد نمیآورد. هیچ کس رد پایش در سطرهای مملو از آرامش یافت نمیشود. آنجا در غرب تهران هنوز چراغ سبز نشده بود که اتومبیل پشتی پا را روی پدال گذاشت و با ترمز ناگهانی تاکسی جلویی در وسط چهارراه محکم به خودروی زرد کوبید.بعد هر دو راننده پیاده شدند و تا دلتان بخواهد از شرمندگی هم درآمدند.اما وقتی راننده تاکسی قفل فرمان را رو کرد تا به قول خودش کار را تمام کند، چند عاقلهمرد افتادند وسط و هر طور شده آنها را از هم جدا کردند.شاید اگر راننده تاکسی با آن حجم از عصبانیت قفل فرمان را بر سر راننده دیگر کوبیده بود اتفاق وحشتناکی در ازدحام آدمها میافتاد و پس از فحشهای رکیک و آن همه فضاحت آژیر سفید دیگر به گوش نمیرسید. این فقط یک تصویر برآماده از عصبیت شهری است که زیست بیهیاهوی خود را فراموش کرده. شهری که در کوچهها و خیابانهایش آدمهایی مثل اکبر خرمدین قدم میزنند و از اینکه دست تطاول به خویش گشودهاند غمگین نیستند که هیچ، با انگشتانشان پیروزی متوهمانه را به یادمان میآورند. شاید وقت آن رسیده باشد که پژوهشگران رد این همه ماجرای خوفناک را بگیرند و با پژوهشهای عمیق روانشناختی و البته جامعهشناختی نسخهای برای این شهر غریبه با آرامش بپیچند. نسخهای که بوی خون را از مشام آدمهای عاصی پاک کند تا سقف زندگی بر سر یک خانواده،یک شهر و یک سرزمین آوار نشود و همه چیز رنگ اضطراب به خود نگیرد. بیشک برای این زمین زشتِ بیشکوه باید فکری کرد و به این اندیشید آنکه غربال به دست دارد از عقب کاروان میآید و این روزهای تهی از رستگاری را به قضاوت خواهد نشست.