بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


رودررو با علی‌اکبر صادقی درباره نیم‌قرن هم‌نشینی با پرویز کلانتری

هنرمندی برای عوام و خواص

همدلی|  کوروش شیرازیان| هنرمندان بزرگ همواره هم‌نشینانی دارند که بسیار با آن‌ها در معاشرت بوده‌اند و حتی آثارشان را در حضور آن افراد خلق کرده‌اند یا ایده‌اش را طرح ریخته‌اند. علی‌اکبر صادقی یکی از آن آدم‌هاست که دوست نزدیک هنرمندی بزرگ به نام پرویز کلانتری بوده است. 
پرویز کلانتری؛ نقاش، طراح، نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر ایرانی و از نقاشانِ مطرح نوگرای ایرانی زاده یکم فروردین‌ماه 1310 در شهر زنجان بود که سی‌ویکم اردیبهشت‌ماه سال 1395 چشم از جهان فروبست. بسیاری از نقاشی‌های کتاب‌های درسی در نظام قدیم ازجمله «روباه و خروس»، «چوپان دروغ‌گو»، «حسنک کجایی؟»، «مرغابی‌ها و لاک‌پشت» و «روباه و زاغ» از آثار او بودند. 
علی‌اکبر صادقی خود نیز هم‌حرفه پرویز کلانتری و از نقاشان معاصر ایرانی است که آثارش فضایی ایرانی دارد، اما سبکی دیگر را روی بوم رقم می‌زند. صادقی سال‌های زیادی با کلانتری در ارتباط بوده و به قولی باهم رفیق گرمابه و گلستان بوده‌اند. به بهانه سالگرد درگذشت پرویز کلانتری به سراغ علی‌اکبر صادقی رفتیم تا با او درباره دوست قدیمی‌اش گپی زده باشیم. مشروح این گفت‌وگو پیش روی شماست: 

آشنایی شما با آقای کلانتری از چه زمانی آغاز شد؟ 

من پنجاه‌وهفت سال است که او را می‌شناسم، ما ازآنجا همدیگر را شناختیم که آقای افجه‌ای در سازمان برنامه با آقای کلانتری همکار بود. آقای کلانتری سفارشی گرفته بود که در آن قرار بود بر روی دیوار رستورانی نقاش بکنند، بعد آقای افجه‌ای من را برد آنجا چون می‌خواست به آقای کلانتری کمک کند و آنجا بود که ما باهم آشنا شدیم. آشنایی ما هم همین‌طور ادامه داشت تا زمانی که او ما را ترک کرد. ما حداقل 40 سال با هم رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم و شاهد خیلی چیزها در زندگی هم بودیم؛ از بزرگ شدن بچه‌ها تا سفرهایی که باهم می‌رفتیم. باهم خیلی دوست بودیم. من در شمال ویلایی داشتم که چند بار آمد آنجا و مهمان من بود، او هم همان حوالی ویلایی در آنجا خرید و ما زمانی که شمال می‌رفتیم هم باهم بودیم و خانواده‌هایمان باهم رفت‌وآمد داشتند. بعدها دخترش بچه‌ای به دنیا آورد و نوه آقای کلانتری که نیلوفر نام داشت در آغوش من بزرگ شد. روزی هم که آقای کلانتری فوت کرد، من و همسرم و خانم او در کرج مهمان یکی از دوستان بودیم که دخترش نگار تماس گرفت و خبر فوت او را به ما داد. ما هم از همانجا آمدیم به منزلش که دیدم آرام چشمانش را بسته و روی تخت خوابیده است. او  مرگ فوق‌العاده غم‌انگیزی داشت. برایش گریه کردم و یاد خاطره‌های خوبی افتادم که باهم داشتیم.

 نقاط مشترک بین شما و آقای کلانتری در زندگی و آثارتان زیاد است؛ آثار شما کمترین تأثیر را از نقاشی غربی گرفته است. در کارهای آقای کلانتری هم می‌شود این ویژگی را در سراغ گرفت. نگاه شما به نقاشی‌های روانشاد کلانتری چگونه است؟

آقای کلانتری اعجوبه‌ای بود که در تاریخ نقاشی ما آمد و کارهایی را به یادگار گذاشت که بی‌نظیرند. من فکر نمی‌کنم کسی بتواند مثل او کار بکند یا از او تقلید کند. دیدگاه‌هایی که پرویز داشت خیلی اصیل بود. اصالتاً اهل پشندک طالقان بودند. در محیطی خوش آب‌وهوا بزرگ شده بود یا دست‌کم به‌طور مرتب به آنجا رفت‌وآمد داشت. این مکان به شکلی بود که خیلی دست‌نخورده باقی مانده بود و چشم‌انداز بسیار زیبایی داشت. به نظر من، چنین جغرافیایی باعث شد آن اصالت ایرانی در آثارش به وجود بیاید. او دیدگاه خاصی نسبت به ایران و کویر ایران داشت. شما وقتی به کویر می‌روید، می‌بینید در یک آبادی خانه هست و مسجدی هم در کنارش و شاید 2 یا 3 درخت در آنجا وجود داشته باشد. شاید 50 کیلومتر که جلوتر بروی به‌جاهای آبادتری می‌رسی اما مردم در قدیم همان‌جا که خاک اجداد و نیاکانشان بوده، زندگی می‌کردند. پرویز هم چنین مناظری برایش خود زندگی بود و با آن زندگی می‌کرد. دید خیلی خوبی نسبت به معماری ایران داشت. یکی از کارهای او دریکی از سازمان‌های بین‌المللی قرار دارد که نامش دقیقاً در خاطرم نمانده اما بودن اثری از او در آن مکان برای ایران افتخار است. او را نمی‌شود با هیچ‌کسی مقایسه کرد، ما باهم دوست بودیم اما نوع کارمان باهم فرق داشت و شاید تأثیری آن‌چنانی از هم نمی‌گرفتیم؛ البته بحث هنری زیاد می‌کردیم و درباره کارهای هم حرف می‌زدیم.

 البته وجه اشتراک آثار شما و آقای کلانتری همین ایرانی بودن است که ویژگی مهمی هم به حساب می‌آید زیرا انگار برای نسل جدید این قضیه چندان مهم نیست و بیشتر کپی از آثار غربی را می‌پسندند...

یک عده فکر می‌کنند اگر درخت و اسلیمی  در کارشان بگذارند، می‌شود ایرانی اما آن چیز دیگری است؛ باید حال و هوای ایرانی بودن را درک بکنید. یک هنرمند تا در آن محیط زندگی نکند و همه چیزش را حس نکند و نگاه ایرانی را به دست نیاورد، آن کاری را که باید نمی‌تواند انجام بدهد و تلاشش فایده‌ای ندارد. متأسفانه هیچ‌کس نتوانسته این کار را بکند. شاید برخی از نقاشان مکتب سقاخانه به این سمت رفته باشند که فکر می‌کنم آن‌ها هم به چیزهای دیگری اشاره می‌کنند و حتی خود پرویز هم نقاشی‌هایی با الهام از مفهوم سقاخانه دارد. به نظرم کسانی که می‌خواهند ایرانی کار کنند باید مطالعه زیادی در مورد هنر ایران و ایران باستان انجام دهند. حتی وقتی یک کوزه کوچک را که مربوط به تاریخ است، نگاه می‌کنند باید در دیدنش دقت به خرج دهند، نه این‌که از روی نقوش آن کپی بکنند، خیر، بلکه در ذهنشان آن نقش‌مایه‌ها را به سمتی که می‌خواهند هدایت کنند.

 شما در کانون پرورش فکری کودکان با پرویز کلانتری همکار بودید؟

آقای کلانتری رئیس قسمت تعلیم کانون بود، یعنی کسانی که قرار بود فیلم‌سازی و تصویرگری یا  سفال و غیره به بچه‌ها آموزش بدهند، مدیریتش بر عهده آقای کلانتری بود. خیلی از هنرمندان بزرگ ما از بچه‌های کانون بودند که فردی مثل او مدیریتش را بر عهده داشت. من خودم هیچ‌وقت استخدام کانون نبودم و برای فیلم‌هایی که می‌ساختم با آن‌ها قراردادی کار می‌کردم.

 خیلی‌ها دوران حضور او در کانون را نقطه عطفی در زندگی‌اش می‌دانند. با این توضیح، از نگاه شما، حضور روانشاد کلانتری در انتشارات فرانکلین و کانون چقدر در کار خودش تأثیرگذار بود و چقدر بر آن نهادهای آموزشی تأثیر گذاشت؟

آقای کلانتری از فرانکلین تصویرگری کتاب‌های کودکان را شروع کرد؛ او به همراه آقای زمان و دیگران این کار را انجام می‌داد. بعدازآن او به استخدام سازمان برنامه در آمد و در قسمت آمار کار می‌کرد. کانون نخبه‌ها را جمع می‌کرد و برای کار فرامی‌خواند. آقای کلانتری هم جزو کسانی بود که در همین پروسه جذب کانون شد چون دیدند او آدم خاصی است و کارش متفاوت است. خیلی از هنرمندان امروز مدیون دیدگاه خاص او و تأثیراتش بر کانون هستند.

 نسل ما(دهه60 به قبل) خاطرات زیادی از تصویرگری‌هایش دارد. شاید گاهی داستان آن شخصیت‌های کتاب‌های درسی چندان برای ما جالب نبود اما تصاویرشان  همیشه  در یادمان ماندگار شد. چرا طرح‌های پرویز کلانتری کلانتری این‌قدر خوب در ذهن ما مانده است؟

من وقتی در آثارم فضای پهلوانی را به تصویر می‌کشم برای خلق آن خودم را جای پهلوان می‌گذارم، آقای کلانتری هم خودش را جای بچه‌ها می‌گذاشت و با دید آن‌ها به تصاویر نگاه می‌کرد. این خیلی مهم است یک هنرمند فقط خودش را به تصویر نکشد بلکه جای آن قصه باشد مثلاً بارها پیش می‌آمد که به من سناریو یا داستانی می‌دادند که فضای کارش قدیمی بود و من می‌دیدم اصلاً نمی‌توانم با آن رابطه برقرار کنم، ذهن من طوری بار آمده که از بچگی پرده‌دارها و نقال‌ها را دیده‌ام و وقتی فضای قدیمی را می‌خواهم تصور کنم نگاهم آن‌طور است. البته من در زمان دانشجویی و بعد که آتلیه داشتم در سبک‌های مختلف مدرن و آبستره کار کرده‌ام تا شناخت پیدا کنم، خیلی از آن‌ها را هم دارم و در کتابم نیز چاپشان کرده‌ام. درنهایت باید بگویم یک هنرمند برای موفقیت اثرش، باید خودش را جای مخاطب بگذارد؛ خصوصاً هنرمند فعال برای کودکان. او باید بفهمد بچه‌ها چگونه فیلم را می‌بینند یا با داستان ارتباط برقرار می‌کنند. من در کتاب پهلوانان را مثل کشتی گرفتن بچه‌ها تصویر کرده‌ام بچه‌ها دوست دارند با آدم‌های معروف عکس بگیرند پس من هم اولین تصویرم در این کتاب بچه‌هایی را نشان دادم که در کنار پهلوانی ایستاده‌اند و دارند عکس می‌گیرند، باید هر کس خودش را جای بچه‌ها بگذارند.

خیلی‌ها کار کلانتری را با مارکو مقایسه می‌کنند. نظر شما درباره این مقایسه چیست؟

نه؛ به نظرم آثار این دو اصلاً شبیه هم نیستند؛ کار مارکو خیلی مدرن و انتزاعی است اما پرویز به شکلی کار می‌کرد که همه آثارش را دوست دارند، چه هنرمندان و مردم عادی و چه کلکسیونرها. همه کار او را می‌فهمند که به نظرم خیلی مهم است...

 نظرتان درباره آثار آخر آقای کلانتری چیست؟ شنیده‌ام که اثری دارد که در آن یکی از تی‌شرت‌هایش را روی بوم چسبانده یا اثری دیگر که گله ویولون نام دارد...

بله، در آن اثر ویولونی متعلق به پدرش بوده و او در آن کار، با کاهگل و این‌جور متریال ها تابلوی بسیار زیبایی خلق کرده است.

 شما این آثار را هم در راستای کارهای دیگرش می‌دانید؟

آدم دوست دارد گاهی وقت‌ها کارهای دیگری بکند که خودش را خیلی تکرار نکند؛ پرویز دوست نداشت خودش را تکرار بکند. بعضی وقت‌ها بومی را پر از کاهگل می‌کرد و تنها دو نیم‌دایره رویش می‌انداخت و خطی میان آن، کارش هم بسیار زیبا بود و می‌خواست بگوید حتماً اثرش نباید آن دیوارها و مناره‌ها و ساختمان‌ها باشد، بلکه می‌تواند به همین سادگی هم ارائه شود. من فیلمی از پیکاسو دیده بودم که روی بوم خطی کشیده بود و می‌دیدی همان یک خط چقدر کامل و درست است؛ پرویز هم همین‌طور بود. کارهایش بسیار مدرن و نوآورانه بود، در دنیای هنر نوآوری مهم است. البته سبک خاص هرکسی فرق می‌کند؛ ممکن است شما امروز آجری روی بوم بچسبانید آن‌هم به شکلی که هیچ‌کس این کار را نکرده است؛ دنیای امروز دنیای نوآوری است، به نظرم پرویز تمام این ویژگی‌ها را داشت.

کمتر اثری در حوزه هنر می‌شود یافت که هم خواص به آن نمره قبولی بدهند و هم موردتوجه عوام قرار بگیرد. اگر بخواهیم در حوزه تجسمی به این مسئله اشاره کنیم چطور می‌شود تحلیل کرد موقعیت امروز و اکنون کلانتری را؟

آقای کلانتری خیلی کارهای مدرن دارد که خیلی کم دیده شده، اما کارهای بسیار خوبی است. این تفکر که از سوی برخی عنوان می‌شود و بر اساس آن اگر کاری موردتوجه مردم رار بگیرد، بد است و از هنر دور اصلاً درست نیست. به نظر من، اگر کسی بیاید یک پرتره خیلی خاصی را نقاشی کند که خیلی هم کلاسیک است و به حال کسی این کار را نکرده باشد، این هم یک کار مدرن است. مدرن این نیست که رنگ بپاشید و .... مدرن بودن یعنی خلاقیتی در کار باشد به این صورت که تابه‌حال کسی این مسیر را بپیموده باشد. البته پاسخ قطعی سؤال را باید از خود هنرمند پرسید و متأسفانه او امروز دیگر در بین ما نیست. 

 نکته‌ای که درباره اخلاق و رفتار آقای کلانتری بارها و بارها پیشتر هم با آن مواجه شدم، این بود که این مرد پشت سر کسی حرف نمی‌زد و همیشه هم از خوبی آدم‌ها می‌گفت...

او آدم بسیار پاکی بود. هیچ‌وقت ندیدم از کسی بدگویی کند. برای مردمی که درد و غم داشتند آن‌قدر غصه می‌خورد که مسئله به اشک ریختن می‌رسید. او آن‌قدر روحیه و لطافت داشت که همیشه می‌گفتند پرویز هنوز بچه است. روحش غبار نداشت؛ همان‌طور که صورتش مثل یک بچه لطیف بود. پرویز محبت عجیبی به آدم‌ها داشت. وقتی فرزندان من خیلی کوچک بودند چون به هنر علاقه داشتند، می‌نشست و ساعت‌ها با آن‌ها صحبت می‌کرد. بدون اینکه خسته بشود هر آنچه می‌خواستند را برایشان فراهم می‌کرد. اگر غذا قدری کم بود، خودش نمی خورد و می‌گذاشت دیگران بخورند. پرویز یک فرشته واقعی بود.