میرفتاح شفیعی؛ الگوی معلمی
سیدخدایار مرتضوی (مدرس دانشگاه)در روزگار غریبی بهسر میبریم. سایه مرگ بیش از هر زمانه دیگری به ما نزدیک شده است و بهقول فیلسوفان مرگاندیش معاصر اکنون مرگ در مقابل چشمان ما رژه میرود. امروز همه جهانیان چهره در چهره مرگ دوختهاند و او با بیرحمی تمام در پی شکار خویش است. در این روزها هر لحظه هراسناک از اینکه گوشی همراه خود را روشن کنیم و وارد فضای مجازی شویم و با خبر مرگ دوستی، آشنایی و همسایهای مواجه شویم، نیک میدانیم که به سفری بیبازگشت میروند و به همین سبب احساس تنهایی میکنیم و با از دست دادن کسانی که ورای هیاهوهای زمانه از طمانینه و آرامش خاطری برخوردار و اهل خردورزی و ارتباطات اجتماعی سالم بودهاند احساس تنهاییمان دوچندان میشود. «میرفتاح شفیعیسوق» چنین انسانی بود با چند ویژگی مهم. در بعد اجتماعی فعالیت او در قامت یک مصلح در شهر زادگاهش دوران درخشانی از زندگانی اوست. این دوران که به اذعان همکارانش تلاشی بیپوقفه و خستگی ناپذیر از خود نشان داد سهم بهسزایی در کاهش اختلافات، ترویج دوستی و تحکیم همبستگی در شهر «سوق» داشت.اما دوران درخشانتر حیات شفیعی دوران فعالیت در آموزش و پرورش بود که دورهای زمانی بیش از پنجاه سال را دربرمیگیرد. اولین سال تدریس او در روستایی اطراف مهاباد گذشت که ساکنان زبان فارسی نمی دانستند و او با تحمل چه دشواریها و مشقاتی توانست آنها را به مدرسه جذب کند و بدانها ابتدا زبان فارسی و سپس دروس دیگر یاد دهد و این سرآغاز نیم قرن معلمی او شد. در این نیم قرن او نماد و نمونه شاخص یک فرهنگی ممتاز بود و چه به لحاظ سطح آگاهی و دانایی و چه از منظر شیوه آموزشی و تربیتی و چه به لحاظ اخلاق مداری و بزرگ منشی در میان همتایان خویش برجسته بود و در زمره بزرگان عرصه تعلیم و تربیت جنوب کشور جای داشت. شفیعی ابتدا در دوران ابتدایی به تدریس اشتغال یافت و سپس دبیر ادبیات فارسی دبیرستان شد و تا آخر عمر هم در همین رشته و همین پیشه ماند و هرگز جو مدرکگرایی او را نفریفت و به فکر ارتقای سطحی و ظاهری تحصیلات نیفتاد ولی در عوض هرگز خود را از مطالعه و دانشاندوزی بی نیاز احساس نکرد و تا توان و رمقی در بدن داشت کتاب را زمین نگذاشت. او درپاسخ به اینکه اگر دوباره فرصت انتخاب داشته باشید چکار میکنید به صراحت پاسخی داد که مرحوم «روزبه» موسس و مدیر مدارس روزبه تهران در اواخر عمر و در حالت بیماری گفته بود که اگر بار دیگر همین عمر را در اختیار داشته باشم، همین مسیری را طی میکنم که تاکنون طی کردم. پاسخ شفیعی نیز چنین بود:«باز هم دوست داشتم دبیر ادبیات میشدم.» میرفتاح در تعلیم و گسترش میراث غنی و گرانبهای ادب فارسی و فرهنگ ایران زمین در خطه کهگیلویه کم نظیر و بلکه از جهاتی بی نظیر بود. حکمت و دانش فرزانگانی چون فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا را چه شیوا و دلنشین درس میداد و چه جانهایی که از مضامین اخلاقی و اجتماعی شعر و نثر ادیبان پارسی گوی این سرزمین سیراب نکرد و چه جرقههای پرباری که در اذهان دانش آموزانش نزد و چه استعدادهایی که زمینه شکوفایی شان را مهیا نکرد. دامنه کلاس درس شفیعی محدود به کلاسهای رسمی و متعارف و استفاده از گچ و تخته سیاه نبود بلکه به پهنه قلمرو زندگیش بود و درهر نشست و برخاستی درسی میآموخت. کما اینکه منزل او هم در دوران تدریس و بویژه بازنشستگیاش محل دیدار با شاگردانی بود که عمدتا مدارج عالیه علمی را طی کرده و با تخصصهای گوناگون در جاهای مختلف کشور مشغول خدمت بودهاند. از این جهت نیز شفیعی در قیاس با سایر همقطارانش نمونهای خاص و مثال زدنی است. او از متانت و آرامشی استثنایی برخوردار بود، خیرخواهی و دلسوزی در سیمایش موج میزد و خوشرویی و خوش سخنیاش لحظه لحظه همنشینی با او را شیرین و جذاب میساخت و چه خاطرهها که از دیدار با او در حافظه شاگردان و دوستان و همکارانش نقش نبست.بار اجتماع بر دوش چنین انسانهایی است و با رفتنشان شکافی در بنیان جامعه پدید میآید که نگران کننده و اضطراب آور است. گشاده رویی و مهرورزی او زبانزد عام و خاص بود و در عین حال در برابر نابسامانیها و ناملایمات زندگی چون کوه استوار بود.بدون تردید، نقشی که او در موفقیت تحصیلی چندین نسل از دانش آموزانش، داشت بسیار تعیین کننده و سرنوشت ساز بود، همان نقشی که الگوی معلمی او یعنی بهمن بیگی داشت:«الگوی بنده در این مسیر مرحوم محمد بهمن بیگی بوده... ترک قشقایی بود. (اما) به همان میزان که برای طایفه خود تلاش میکرد برای دیگر مناطق هم به همان اندازه تلاش میکرد.» با همت و پشتکار او و با پیگیریهای مستمر و دلسوزانه او و امثال او بود که در برخی سالها درخشش فرزندان سوق در کنکور سراسری آنچنان تابناک شد که ناظران انگشت حیرت به دهان گرفتند و بدنبال آن درخشندگی چه نگاههایی که از سوی شهرها و روستاهای همجوار به سمت این شهر کوچک معطوف نشد. زیست ساده، پاک، بی آلایش شفیعی و حیات شرافتمندانهاش و مشی مردمداری و نرمخویی او سبکی از زیست مسلمانی را به نمایش میگذارد که مبنا و بنیان مرصوص آن بر صفا و صمیمیت و آرامش درون استوار شده است. اکنون چهل روز است که دیگر جسم شفیعی در میان ما نیست. اما، سبک زندگی، سلوک انسانی و اخلاقی او جلوی دیدگان ماست و میتواند الگویی باشد برای همه آنان او را میشناختند و یا با او حشر و نشر داشتند. ازین جهت است که مرگ او بیش از همه چیز یادآور و یا ترجمان این شعر است که:«از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش.»