بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


انتقاد قطب‌الدین صادقی از وضعیت تئاتر کشور در گفت‌وگو با همدلی:

ما نان بیات‌خور دیگران شده‌ایم

همدلی| علی نامجو: در کردستان شغل حدود 200هزار نفر از مردم کولبَری است. شاید عده‌ای از ما، معنای این آمار پررنج را ندانیم. کولبَری یعنی کاری که عده زیادی با قرار دادن بارهای سنگین روی شانه‌های سرد و خسته به جان می‌خرند تا خانواده‌هایشان از گرسنگی در امان باشند. اما فشارِ انجام این کارِ سخت، به‌قدری زیاد است که مرگ کولبر در حین بردن بار اصلاً چیز عجیبی نیست. چه اتفاقی باید افتاده باشد که ماجرای تلخ و مبهوت‌کننده‌ای چون مرگ یک انسان عجیب نباشد؟ مرگ پی‌درپی کولبران در اثر فشار وارده به قبل و مغزشان. احمد عزیز‌پور، یکی از همین کولبران بود که دو سه سال قبل، در سیلاب گرفتار شد و براثر فشار وارده، سکته قلبی کرد. دو فرزند خردسال و نوزادی که بعداً به دنیا آمد، یتیم شدند و خانواده داغ‌دیده‌اش جنازه این مرد نان‌آور را از بیمارستان صلاح‌الدین ایوبی شهر بانه تحویل گرفتند. این ماجرا، قصه‌ای تکراری است. کولبری، مرگ خاموش کارگران بیکار است و در کردستان همچنان قربانی می‌گیرد. قطب‌الدین صادقی نویسنده و کارگردان تئاتر، نمایشی درباره کولبران را به روی صحنه برد، اما خودش می‌گوید: «چون عرصه مطبوعات تبدیل به جولانگاه عده‌ای خاص شده و رسانه‌های مختلف دائماً از آن‌ها می‌گویند و می‌نویسند، آن‌چنان‌که باید موردتوجه رسانه‌ها قرار نگرفت». صادقی، پرداختن به جامعه و مشکلات مردم روزگار را وظیفه هنرمندان می‌داند و معتقد است هرکسی درد و رنج مردم زمانه خویش را نادیده بگیرد، به‌زودی محو خواهد شد. با این مدرس نام‌آشنای تئاتر که شرط ماندگاری اثر هنری را توجه به جامعه و فرهنگ برآمده از آن می‌داند، گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که شرح آن در ادامه می‌آید:

با توجه به تمرکز شما درزمینه تئاتر، مشکلات این بخش را در ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در ابتدا باید بگویم که عرصه مطبوعات تبدیل به جولانگاه عده‌ای خاص شده و مطبوعات دائماً از آن‌ها می‌نویسند و به کار آن‌ها می‌پردازند. این قشر فقط رسانه‌ای شده‌اند وگرنه اصلاً بزرگ نیستند. با تبلیغات معروف شده‌اند. عقل مردم هم که به چشمشان است.

درباره رسانه‌ای شدن برخی از گروه‌ها و آدم‌ها سخن گفتید. لطفاً بیشتر توضیح دهید...

بله. امروز به دلیل سوءاستفاده از رسانه‌های جمعی، با کمترین کار می‌توانی بیشترین شهرت را به دست آوری. طرف مجری است و با مردم مصاحبه می‌کند، اما دستمزدش نجومی است. من نمی‌دانم این چه مسخره‌بازی است و چرا باید این‌طور باشد آن‌هم درحالی‌که خلاقان واقعی نه نامی دارند و نه کسی آنان را می‌شناسد. در طول این سال‌ها کارهایی را از جای‌جای ایران را دیده‌ام که شرافت و سطح فرهنگی‌شان از خیلی‌ها بیشتر بود، اما این افراد در گوشه‌ای از ایران‌اند و خبرگزاری‌ها و اصحاب رسانه به خودشان زحمت نمی‌دهند تا کار آن‌ها را ببینند و درباره آن‌ها چیزی بنویسند. اغلب رسانه‌ها حالا نه مسئولیت‌شان را می‌شناسند و نه کارشان را. من چند سال قبل دو تجربه عظیم انجام دادم که یکی بر اساس جام حسنلو و آیین‌های ایران باستان بود، به نام «یادگارِ گادر» و یکی دیگر به نام «تازیانه‌های بهرام» که در مشهد و برای 7000 نفر در یک میدان ورزشی اجرا شد. شما و همکارانتان در مورد آن یک خط نوشتید؟ من بر اساس اسطوره‌ها و آثار باستانی که در موزه ایران باستان اشیاء آن نگهداری می‌شود و موجود است، نمایشی را به صحنه بردم. کار دیگرم را بر اساس شاهنامه انجام دادم اما کسی از دوستان و همکاران شما چیزی درباره این آثار ننوشت. من آلان دارم نقد فرهنگی می‌کنم و ضعف کار را می‌گویم. روی صحبتم هم با شما نیست بلکه به کل سیاست حاکم بر مطبوعات نقد دارم. 

فکر می‌کنید اگر آثار نمایشنامه‌نویسان بااستعداد و جوان، به‌صورت مکتوب دربیاید و البته اطلاع‌رسانی خوبی هم از جانب روابط عمومی نشرها و تئاترهای مختلف به خبرنگاران انجام شود(تا درباره این کارها پوشش خبری صورت گیرد)، می‌توان به حضور نسل جدید در عرصه تئاتر ایران امیدوار بود؟ 

بله حتماً همین‌طور است. چون وقتی کاری به شکل کتاب دربیاید، در دسترس همه قرار خواهد گرفت. البته هدف مؤسسات انتشاراتی و دبیرخانه‌های جشنواره‌هایی مثل فجر یا کودک و نوجوان این است که این آثار به‌صورت مکتوب در دسترس علاقه‌مندان قرار بگیرد. این روندی طبیعی است و باید انجام شود و از اولین کارهایی است که می‌شود کرد. این‌ها اقدامات درستی است، اما آنچه به نظر من باید انجام بشود، این است که نویسنده‌های جوان را باید به دوری از تقلید رهنمون کرد و آن‌ها را تشویق کرد که آثار تألیفی و ایده‌های خودشان را به روی کاغذ بیاورند.

چه تفاوتی بین ترجمه آثار ادبیات نمایشی از زبان‌های دیگر با تألیف نمایشنامه‌های داخلی وجود دارد؟

همیشه که نباید مفسر دست‌وپاشکسته تئاتر و جهان‌بینی دیگران باشیم. پس خودمان کجاییم؟ شکل‌هایی که در طول تاریخ فرهنگمان ساخته‌شده کجاست؟ معضلات خود ما چه می‌شود؟ تئاتر یا فرم‌های دیگر هنری مثل رمان و شعر یا سینما باید در وهله اول در مورد مسائل مربوط به زمانه خودش سؤال مطرح کند و آن شرایط را تجزیه‌وتحلیل کند و درباره آن‌ها حرف بزند تا مردم با عمق بیشتری با آن مسائل روبه‌رو بشوند و تحلیل بیشتری از قبل در چنته خود داشته باشند و چیزی بیاموزند و در زندگی به کار ببرند. هنر برای کمک به انسان‌ها است. 

در این میان، هستند کسانی که با این نظر مخالف‌اند و می‌گویند هنر هیچ وظیفه‌ای بر عهده ندارد. با این توضیح شما بنا به چه دلیلی این الزام را برای هنر مطرح می‌کنید؟

همه مردم که شانس این را ندارند تا استادان بزرگ را ببینند یا کتاب‌خانه‌های بی‌نظیر را در اختیار داشته باشند. آبشخور فکری توده‌های مردم از مواجهه با آثار هنری پر آب می‌شود. ما باید کمکشان کنیم و درباره آن‌ها و دورانشان حرف بزنیم. بنا بر این ‌نگاه است که من معتقدم تقلید و بازنویسی جوابگوی نیاز ما نیست. اگر همچنان سرگرم تقلیدهای بی‌سروته و بازنویسی‌های بی‌فایده باشیم، انگار داریم لباس دسته دوم و کهنه آن‌ها را می‌پوشیم. پس لباس ملی خودمان که برآمده از شرایط ملی و فرهنگی ماست، چه می‌شود؟ مشکل همین است، تقلید! آنچه ویرانگر است تقلید است. 

اگر شما مدیر تئاتر ایران بودید، با چه دیدگاهی هنر نمایش ایران را اداره می‌کردید؟

من اگر مدیر تئاتر بودم به بسیاری از این تئاترها اجازه اجرا نمی‌دادم. می‌دانید چرا؟ چون ما امروز به نان بیات‌ خور دیگران تبدیل شده‌ایم. ما پس‌مانده غذای دیگران را با 70 یا 80 سال فاصله می‌خوریم. هنوز که هنوز است در سالن‌های تئاتر این کشور، کارهایی اجرا می‌شود که تقلید صرف از فرم‌های مربوط به چند قرن پیش‌اند. اجداد ما با دست‌خالی در بدترین شرایط اقتصادی و فرهنگی و تاریخی چیزهایی را آفریده‌اند که بی‌نظیرند. 

پس چرا ما نتوانیم چنین کنیم؟ 

ما باید دستاوردهای اجدادمان را نگه داریم و علاوه بر این، آنچه با تلاش و کوشش به دست می‌آوریم، به آن بیفزاییم. در این میان، باید بدانیم که با تقلید و بازنویسی یا اقتباس‌های احمقانه نمی‌توانیم کاری از پیش ببریم. برای نمونه مثالی از یکی از تئاترهایی که دو سه سال قبل روی صحنه رفت، برایتان بازگو می‌کنم. یکی از آقایان نمایشنامه‌ای درباره مردی نوشته بود که پسرش مفعول است و دامنی برای خود خریده و حالا می‌خواهد عمل کند و تغییر جنسیت بدهد. آخر این چه موضوعی است که در مورد آن نمایشنامه می‌نویسند؟ جالب اینجا است که یکی از سالن‌های این مملکت را به مدت دو ماه در اختیار چنین کاری می‌گذارند. در آن نمایشنامه مادر در آمریکاست و پدر در تهران زندگی می‌کند. پدر از پسر می‌پرسد که چرا همان‌جا پیش مادرش و در آمریکا عمل نکرده است؟ در جواب این سؤال، پسر پاسخی می‌دهد که خیلی مضحک است. می‌گوید: من می‌خواهم به ریشه‌های نیاکانم برگردم! انگار نیاکان ما همه مفعول بوده‌اند. من باورم نشد چنین موضوعی در این نمایشنامه وجود دارد تا این‌که متن را خواندم. در مسابقه‌ای داور بودم که دیدم با وقاحت تمام این اثر را برای مسابقه فرستاده بودند.

البته ممکن است ما چنین افرادی را در جامعه داشته باشیم اما احتمالاً توضیح شما معطوف به فراگیر بودن یا نبودن مفاهیم موجود در نمایش‌هاست!

این نمایش به چه درد جامعه ما می‌خورد؟ کدام بحران را حل می‌کند؟ کدام وضع اقتصادی، فرهنگی یا معیشتی مردم را تحلیل می‌کند یا راه‌حل ارائه می‌دهد؟ من نمی‌گویم کسانی با چنین مشکلاتی در جامعه وجود ندارند، اما درک اولویت‌ها و ضرورت‌ها در کار هنری خیلی مهم‌اند! شکسپیر، مولیر و گوته اولویت‌ها و ضرورت‌های جامعه خودشان را کشف کردند! نویسندگان بزرگ خودمان هم به این ضرورت‌ها توجه داشته‌اند. کسانی مثل رادی، بیضایی، مفید یا ساعدی که در دهه 40 مطرح شدند، همین‌طور بودند. نمایشنامه‌های آن‌ها یک اتفاق بود. الآن صدها نمایش اجرا می‌شود، اما کسی باخبر نمی‌شود.

چرا هیچ‌کس از صدها نمایش در حال اجرا، باخبر نمی‌شود؟

چون برآمده از هیچ اولویت و ضرورتی نیستند و نسخه‌هایی احمقانه و شخصی‌اند. این ویژگی‌ها مرا نگران می‌کند! آن تئاتری که موضوع اجتماعی داشته باشد و نسبت به جامعه‌اش احساس مسئولیت کند کجاست؟ با این وضعیت، تئاتر روزبه‌روز تجریدی‌تر و شبه روشنفکری‌تر می‌شود و بیشتر از مردم دور می‌شود. درنتیجه مردم نمی‌روند تئاتر ببینند چون با آن نسبتی احساس نمی‌کنند و مسائلش را متفاوت با مسائل خودشان، می‌بینند. به نظر من، این بحران اصلی ما است که بازتابش را در نمایشنامه‌ها می‌بینیم.

شما به لزوم توجه به میراث ملی در نمایش اشاره کردید، این بدان معنا است که فعالیت انتشاراتی را که در حوزه ترجمه فعال‌اند، ازاین‌جهت باید موردانتقاد قرار دهیم؟ 

ما نمی‌توانیم دیوار دور خود بکشیم و از نتایج فرهنگی دیگران محروم شویم. ما باید آن‌ها را بخوانیم و یاد بگیریم و تکنیک و روش‌شان را بیاموزیم و با تفکرشان آشنا شویم. نمی‌توان این نکته را نادیده گرفت که با هر ترجمه جدید، فکری جدید به جامعه تزریق می‌شود و فضای جامعه رنگی‌تر و غنی‌تر می‌شود. ترجمه‌ها باید چاپ شوند تا چیزهای جدید به جامعه تئاترمان اضافه شود. ما که جزیره‌ای جدا از دنیا نیستیم. داعش که نیستیم. نکته مهم و قابل‌توجه دراین‌بین، آن است که هم‌زمان با آشنایی با آثار ترجمه‌شده معاصر باید ذوق و استعداد ما نیز شکوفا بشود. سینمای ایران چرا موفق است؟ برای این‌که فعالانش، جدیدترین آثار دنیا را می‌بینند و از آن‌طرف کم‌کم دارند یاد می‌گیرند چگونه با این مدیوم حرف خودشان را بزنند. چرا تئاتر چنین وضعیتی را نداشته باشد؟ در دهه 40 پیشروترین هنر ایران تئاتر بود، اما حالا چنین وضعیتی ندارد. از نام بعضی از کارها بی‌شعوری می‌بارد. نامشان پر از اشارات جنسی است و هر کار مبتذل احمقانه‌ای هم انجام می‌دهند تا مخاطب جذب کنند. در چنین کارهایی معمولاً پول می‌دهند و چند چهره هم می‌آورند تا آخر سر، عده‌ای آدم پولدار و بی‌فرهنگ بیایند و پول بلیت‌های گران این آثار را بدهند و ببینند. بی‌ذوقی از اسم چنین کارهایی می‌بارد، حالا بروید و تهش را ببینید. ببیند بیضایی یا ساعدی تیتر آثارشان را چقدر باذوق و بامسما انتخاب می‌کنند!؟

در بخشی از آثار تئاتری که روی صحنه می‌روند، هیچ انگیزه اجتماعی نمی‌بینیم. با این توضیح، دست‌اندرکاران این آثار معتقدند که هیچ التزامی برای کارشان وجود ندارد. شما به‌عنوان کسی که هم در آثار و هم در آرای‌تان معتقد به رویکرد اجتماعی و تحلیلی هستید، چه لزومی برای چنین رویکردی(نگاه اجتماعی) می‌بینید؟

هنر برآمده از شرایط جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی، سیاسی و فکری است که در آن زاییده می‌شود. شما چرا حافظ را می‌خوانید و از آن لذت می‌برید؟ چون پشتش به چهار لایه فرهنگ و اسطوره ایرانی است و نقد اجتماعی منحصربه‌فردی از زمانه و روزگار خودش دارد. مولانا از بحران دین در دوره خودش می‌گوید. فردوسی از بحران هویتی حرف می‌زند که از بالا توسط ترک‌ها و از پایین توسط عرب‌ها مورد تهدید قرار گرفته است. او از استقلال، تاریخ، دین، زبان و فرهنگ ما که درخطر هجوم اقوام بیگانه قرار گرفته است، سخن می‌گوید. آن‌ها برای این ماندگار شده‌اند که از مسائل دوران خودشان حرف زده‌اند. با این توضیح، باید هم ماندگار شوند. توجه به این نکات نه‌تنها ذره‌ای از عظمت کارشان کم نکرده بلکه به آن بزرگی و مانایی داده است. در زمان فردوسی شاعر زیاد دیگری بوده‌اند که برای خوانین و شاهان شعر می‌سروده‌اند، سفره‌هاشان هم از طلا و نقره پر بود و اعتقادی به مسائل اجتماعی نداشته‌اند. اما امروز از آن‌ها چهار بیت هم باقی نمانده است، طبیعی هم هست که نمانده باشد. یکی از وظایف هنر این است که با مردم دوران خودش بی‌ارتباط نباشد. من دوست ندارم خیلی درباره برخی مسائل صحبت کنم، اما کسانی که در مورد تئاتر تجربی حرف می‌زنند چرا یکی مثل «یوجینو باربا» را نمی‌بینند که برای خودش و تئاترش در روستایی کار می‌کند و حتی به شهر هم نمی‌آید. او و گروهش نزدیک به 50 سال است، بر روی تئاتری کار می‌کنند که هدفش نه فروش است و نه شهرت، بلکه انگیزه زیستی و مسئله اگزیستانسیالیستی است. او مردم‌شناسی زبان نمایش را تجربه می‌کند. آخرین چیزی هم که به آن می‌رسد مانیفستی است که به تئاتر سوم معروف است؛ او تئاتر اول را آن نوع آثار هوچی‌گری می‌داند که شبه تجربی‌اند. تئاتر دیگر را آن آثار تجاری می‌داند که به دنبال فروش و معروف شدن هستند، اما تئاتر سوم را تئاتری می‌داند که انگیزه‌اش چیزی نیست مگر خود تئاتر که مبتنی بر اصالت، هویت و اسطوره‌هاست. 

منظور از این‌که هدف این نوع تئاتر خود تئاتر است، دقیقاً یعنی چه؟

این نوع تئاتر، یک دستگاه فکری فلسفی است. یعنی یک هوچی‌گری تبلیغاتی برای فروش بیشتر و پول به جیب زدن نیست. تئاتر تجربی اصلاً به دنبال فروش بیشتر و تماشاگر نیست. در گوشه‌ای کارهایی می‌کنند و بعد در جشنواره‌ها که محل اصلی آثار تجربی است، اجراهایی خواهند داشت تا دستاورد آنان توسط هنرمندان حرفه‌ای مورداستفاده قرار بگیرد و تئاتر دوران خودشان را وسیع‌تر و بهتر بکنند(تئاتر تجاری که به دنبال درآمد و اداواصول است، نمی‌تواند ادعایی در مورد تجربی بودن داشته باشد). بازیگرِ این تئاتر، بازیگری برایش نوعی تذهیب نفس است. بنابراین، تمام تئاترهای بزرگ به‌نوعی برآمده از شرایط اجتماعی‌اند آن‌چنان‌که حماسه‌ها و اشعار ماندگار برآمده از مسائل دوران خود هستند. آثار هنری، ناچارند که برای مردم‌شان حرف بزنند، چراکه مخاطب‌شان همان مردم هستند. آثار درِ پیت فلان نویسنده آمریکایی چه مشکلی از جامعه من را حل می‌کند؟ من باید برای مردم خودم حرف بزنم. او برای جامعه خودش آن‌ها را نوشته است. همه‌اش که نباید زیر سایه دیگران باشیم. این نگاه‌ها که حاصلش اقتباس و کپی‌کاری‌های غیرقابل‌توجیه است به خاطر نداشتن اعتمادبه‌نفس و آگاهی کافی است. من باید بدانم که فرزند این دوره و هم‌زمان مردم این زمانه‌ام و وام‌دار آن‌ها هستم. پس باید در مورد آن‌ها، حرف بزنم. همه بزرگان تاریخ به این دلیل که متعلق به دوران خودشان هستند،هم چنان در عمق جان‌ها فرورفته‌اند و آثارشان ماندگار شده است. این‌که کارهای دیگران را دست‌وپاشکسته تکرار کنیم هنر واقعی نیست.