بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نیم نگاهی بر اشعار هدی احمدی

مثل کوه پشت خودم ايستاده‌ام

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

احمدی چند دفتر شعر بر بساط نشر نشانده است که از این جمله‌‌‌‌اند: ‌‌«پشت دستم را می‌بوسم،  نشر مایا‌‌»، ‌‌«معشوق سنتی، نشر فصل‌ پنجم‌‌»، ‌‌«زیبایی، نشر سیب سرخ‌‌»، ‌‌«نیم آب، نیم خونابه، نشر قلم سوئد‌‌». ‌‌«زیباست قدم زدن در مه/اما نه وقتی که در گلویت گلوله‌‌ای سربی است...‌‌» وقتی اشعار احمدی را می‌خوانیم به این واقعیت پی می‌بریم که هیچ چیز زیباتر و رویایی‌تر از واقعیت نيست. احمدی وقتی در یک فضای مفرح و رؤیایی قدم می‌زند، یا زیر پایش مین می‌روید یا در گلویش، گلوله سربی می‌نشیند. یکی از اشکال و فرم‌های شعری احمدی با همین مقوله، قوام می‌گیرد. او در یک لمحه و لحظه‌، از عین به ذهن می‌رود و از ذهن به عین می‌زند. هنگامی که شاعر در عالم واقع، جامه‌‌ای از مه بر تن دارد، احساس می‌کند خواندن نمی‌تواند و گویی تیری در گلویش فرو رفته است. ‌‌«گلوله سربی‌‌» در عین آن که‌ اسم ذات است، در مفهومی استعاری و سمبولیک در متن نشسته‌ است. او می‌داند در این وادی وحشتناک، کسی از او دستگیری نمی‌کند و راه گریز و جای ستیز نیست، به همین دليل است که سرکشانه و در عین حال غمگنانه می‌گوید:‌‌«من مثل کوه پشت خودم ايستاده ام/و اشک‌هایم را به سر انگشت می‌گیرم/خب دیگر کوه است و رودخانه‌هایش‌‌». شاعر با یک کنايه ‌‌«پشت خود و کسی ایستادن‌‌» و با دو استعاره ‌‌«کوه و رودخانه‌‌» یک مفهوم و معنی بسیار اخذ کرده است‌. در شعر پیشین ‌‌«مه‌‌» و در شعر بعدی ‌‌«رودخانه‌‌» گویا نشانی از طراوت دارند، ولی شاعر از آنها مفهوم و معنای غمباری گرفته است. این چه کوهی است‌ که اشک می‌بارد؟ این راوی که مثل کوه پشت خودش ايستاده است در شعر بعدی از ریشه‌هايش جدا شده است:‌‌«غمگین می‌شوم که دوستت دارم/این‌که دوستت دارم/و فنجان بی‌دلیلت را وارونه می‌کنم بر ایوان/می بارانم بر گلدانی خالی/بغضم را می‌گذارم روی میز/در گوشم می‌گوید: بخواب، با تن چوبی من کنار خواهی آمد/من هم روزی از ریشه‌هایم دل کنده‌ام‌‌». کوهی که رودخانه‌ها در دامن دارد اکنون سر بر میز اتاقش گذاشته‌ و با میزی که از اصلش بریده شده سخن می‌گوید:‌‌«هرکسی کاو دور ماند از اصل خويش/بازجوید روزگار وصل خویش‌‌». راوی چون نی از نیستان عالم معنا بریده شده است و مثل کودکی که از ناف مادر جدا شده ناله سر می‌دهد. شکل دیگری از سرودهای احمدی، پایان‌بندی‌هایی است که سر را به تنه و نتيجه پیوند می‌زند و شکل دیگر اشعار احمدی وارونگی و آیرونی است. این وارونگی هم شامل معشوق شده و هم عاشق و هم فنجان و هم حتا میز وارونه شده‌‌‌اند. نکته‌ پایانی این شعر زيباتر است. او تن چوبی میز را عاشقانه در آغوش گرفته و با او همدردی می‌کند، چون او همچون راوی از اصلش جدا شده‌ است. ‌‌«درها‌‌» هم در شعر بعدی از ابژه‌ها و سوژه‌های شاعر شده‌‌‌اند. درهایی که منقبض نيستند. درهایی که به اختیار راوی باز می‌شوند و بسته می‌شوند. درهایی که به مار و کبوتر و باد اجازه ورود می‌دهند:‌‌«درها خوب‌‌‌اند/می‌توان آنها را باز کرد/می‌توان بست/از لای در می‌تواند ماری بيايد/یا کبوتری/یا تنها باد بيايد و برود‌‌». یکی از ویژگی‌های شعری احمدی این است:‌‌«به در می‌گوید که دیوار بشنود‌‌». این یکی از تکنیک‌های نوین شعر فارسی است‌. فروغ هم می‌گويد:‌‌«در لحظه‌‌ای که باید، باید، بايد/مردی زیر چرخ‌های زمان له شود/مردی که از زیر درختان خيس می‌گذرد.‌‌» فروغ در شعر بالایی، اشک‌هایش را به درخت‌ها داده‌ است و احمدی درددل‌هایش را با ‌‌«میز و در‌‌» در میان می‌گذارد. راوی در یک هوای پارادوکسیکال زندگی می‌کند. هوای قله و کوه هم همین حالت را دارد. این هوا گاهی بارانی است و زمانی پر از چشمه سار و دارودرخت و گل می‌شود.راوی به این دوگانگی عشق می‌ورزد. او بیش از آن که به چشم کسی دل ببندد به یاد چشم‌های خود دل می‌بندد:‌‌«این چروک‌های ریز خواهند پوسید/و ذراتی از عشق/به طعم تن این ديوانه خانه‌اضافه‌ خواهند کرد‌‌». در زیر این سر، سر دیگری است، در زیر این چشم، چشمی دیگر و در زیر این دل، دلی دیگر وجود دارد و به این دلیل راوی خودش را ‌‌«ديوانه خانه‌‌» می‌نامد. او خودش را تکيه گاه خودش می‌داند و این بی‌تکيه گاهی در سراسر اشعار شاعر سايه می‌زند.