رئیس جمهور باید جراح باشد
علی داریا (شاعر و عکاس)- چندی است که من عزیز شدهام
شیرین و خوشمزه مثل مویز شدهام
بی مرغ و بیبرنج و گوشت
یک چند البته که مریض شدهام
- استراگون! استراگون! باز نمیدونم تو کدوم وادی سیر میکنی از صبح روی مخ منی میفهمی، روی مخ من!!
- حق داری ولادیمیر! من انتخاب خودمرو کردم، من سرانجام بعد از غور و تفحص فراوان استعداد ذاتی خودم رو در شعر طنز اجتماعی پیدا کردم، بله، طنز اجتماعی شاعرانه این انتخاب اصلح من است.
-ها ها ها! انتخاب اصلح رو که در چنین مواردی به کار نمیبرند! این اصطلاح بیشتر در فرهنگ زبان سیاست روز کاربرد داره؛ مثلا ترجیح این کاندیدای ریاست جمهوری به آن دیگری.
- اما من بین مجسمهسازی که نیازمند یاد گرفتن طراحی و کار با مواد و مصالح هست و عکاسی که نیاز به دوربین داره و من توان خریدنش رو ندارم و آواز که جوونی و صدام رفته دیگه و نقاشی که رنگ و بوم میخواد و نوازندگی که ساز میخواد و رقص که محدودیتهایی داره، شعر رو داره: شعر طناز و طنزآمیزرو انتخاب کردم.
- ای داد من! استراگون عزیز شعر و شاعری هم اسباب خودش رو نیاز داره و اینطوری نیست که هرکس از راه برسه شعر بسراید و شاعری کند.
- مگر نه اینکه هرکس حق انتخاب داره.
- بله،در یک چارچوبی هرکس حق انتخاب داره، این به آن معنا نیست که تو همین فردا کنار خیابون مطب بزنی و بگی من جراحم.
- ولی خیلی از کسانی که کاندیدای ریاست جمهوری هم شدند جراحی بلد نیستند.
- اولا رئیس جمهور قرار نیست جراح باشد.
- نه! ابدا! اتفاقا اتفاقا در چنین شرایطی رئیس جمهور مردم باید جراح باشد! منتها جراح علم اقتصاد و البته سیاست.
- بله در این بخش متاسفانه با تو موافقم!!
- چرا متاسفانه؟!
- برای اینکه این مطلب توسط تصمیمسازان و تصمیمگیران اغلب نادیده گرفته شده و ایجاد هر نوع تحولی در جوامع از جمله تحول در اقتصاد یک جامعه نیازمند فرد و یا افراد متخصص و البته مسدولیت و متعهد خودش هست.
- اما من دیدم که بسیاری افراد با صرف زمان و هزینه و البته زمان در یک شکل آزمون و خطا شاعر میشوند.
- بله، شاعر شدن امری فردی است و شاعری ممکن است بدون طی مسیری آکادمیک با استعداد ذاتی خود به مرور زمان به قول مولانا: لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن، اما داستان رئیس جمهور مردم بودن در زمانی چهار ساله خود روایت دیگری است.
- بگذریم ولادیمیر راستش را بخواهی من بیقرار چیزی شدنم! حالا شاعر بشوم یا نه؟
- از من میشنوی همان استراگون باش، این چه کاری است یک روز میخواهی ستون نویس بشوی، یک روز رئیس جمهور و روز دیگر شاعر.
- راستش من از سکون و ایستایی بیزارم، دلم میخواهد مثل رودخانه جاری باشم.
- حس خوب و قابل تحسینی است استراگون اما یک کرگدن میتواند حداکثر یک کرگدن خوب باشد نه یک زرافه.
- تو میگویی چه بشوم؟
- هیچ! یک استراگون خوب و همراه.
- آن وقت این وضع نابسامان اقتصادی را چه کسی درست کند؟
- دست بردار استراگون این شعر و شعارها به تو نیامده، درست کردن اقتصاد آدم خودش، امکانات خودش و برنامه ریزی خودش را میخواهد؛ همانطور که شعر گفتن هم آدم خودش را میخواهد.
- باشه ولادیمیر بازم تو برنده شدی، من میرم بالای اون درخت کمی فکر کنم.
- آفرین، فکر و تامل کردن پیش از گام نهادن در هر مسیری، به باور من ما پیش از اینکه رئیس جمهور بشویم، بهتر است ابتدا رئیس جمهور سرزمین وجود خویش باشیم.
- نگو ولادیمیر! گریهام میگیره، من به تازگی خیلی خیلی تحت تاثیر حرفهای تو قرار میگیرم.
این نشون میده استراگون من و تو هنوز حرفی برای گفتن و شنیدن داریم، مراقب باش خوابت نبره و از درخت نیفتی دوست من.