مجازستان
- شنبهها به قدری سرکار رفتن سخته که اگه بهجای مدیر عامل شرکتمون بودم هادی عامل رو استخدام میکردم جلوی در شرکت وایسه و وقتی کارمندها میخوان برن داخل به هر کدوم سه بار بگه: خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان، شیر مادر حلالت که صبح شنبه به موقع میایی سرکار.(ژنرال)
- بابام وسط خونه تکونی داد زد «این چیزای اضافی چیه نگه میدارید؟ مثلا همین!ببین اگه اینو نمیخواین بندازمش دور» و من همونجور که داشتم تلاش میکردم از سطل آشغال بیام بیرون داد میزدم که مامان بگو نندازتم دور، لازم میشم.(یوفو)
- احتیاج دارم به یه نفر تا بهش بگم میشه همیشه توی زندگی هم باشیم؟ اونم بگه نیکی و پرسش؟(منطقه۵۱)
دیدین وقتی بارون میباره یه غم شیرین وجود آدم رو میگیره؟ فکر کردن به بعضی از آدمها که دیگه نیستن هم همین حس رو داره.(متواری)
ناموساً سالی که گذشتو نباید بزنن به حسابمون، اقلا نیمبها حساب کنن ۶ ماه دیگه اعلام کنن عیده.(ولادیمیر دابانف)