نیازمندیهای من
علی داریا (شاعر و عکاس)- من نیازمندم ولادیمیر.
- به چه چیزی نیازمندی استراگون؟
- من به خود نیاز نیازمندم، بهتر بود بپرسی به چه چیزی نیاز ندارم.
- حالا لطفا هرطور میخواهی توضیح بده استراگون.
- از هرم مازلو چیزی میدونی ولادیمیر ؟
- یه چیزایی میدونم استراگون.
- قربون آدم چیز فهم.
- ببینم تو گفتی آدم؟
- بله، دقیقا، چطور مگه
- آخه من تردید دارم آدم باشیم، کاش بکت بود.
- تردید نکن ولادیمیر، ما آدمیم همانطور که بکت آدم بود، مثل آدم زندگی کرد مثل یک آدم مرد.
- پس نتیجه میگیریم که من ولادیمیر و تو استراگون آدم هستیم و مثل ه. آدم دیگهای نیازهایی داریم.
- بله ولادیمیر، مثلا نیاز به یه قوطی کبریت.
- قوطی کبریت نه استراگون،این خطرناکه،نکنه تصمیمهای بد بدی گرفتی استراگون؟
- نه ولادیمیر عزیز، منظورم یه خونه نقلی هست، مثلا بیست متر یا بیست و پنج متر.
- خونه نه ولادیمیر، بهتره از نیازهای ممکن حرف بزنیم مثلاهوایی برای تنفس.
- یه نون تازه و داغ خشخاشی
- لبخند یه عابر.
- بازم رفتی تو مسایل دور از دسترس.
- من اول از همه فکر میکنم باید به فکر یک بدن باشیم.
- بله، یک بدن، بدن سالم،بادستی برای لمس کردن، چشمی برای دیدن.
- پایی برای راه رفتن،رفتن تا این میوه فروشی سر نبش، موزهای طلایی ش رو دیدی؟! اونا با چه احترامی چیده تو پلاستیک و آویزانش کرده! مثل طلا برق میزنه، مثل طلا.
- تو هم ! حالا چرا گیر دادی به موز؟ نیازهای مهم تراز موز وجود داره!
- درسته ولادیمیر! اتفاقا دیروز دیدم مادره چطور دست پسرش رو که از او موز میخواست کشید و گفت حالا بعد پسرم ،فعلا چیزای مهم تری نیاز داریم
- ما هم چیزهای مهم تری نیاز داریم!
- مثلا یه کالسکه دو اسبه جون میده برای ویراژ دادن توی این شهر، تازه هوا رو هم آلوده نمیکنه!
- بله، ولی شاید فقط اسباب بازیش رو بتونیم بخریم والی اسب خریدن راحت تر از خریدن ماشین نیست!
- من هرچی میگم میزنی تو ذوقم ولادیمیر.
- ببخش حالا،فکر نمیکردم ذوقی هم برای تو مونده باشه با این آرزوها و ناکامیها.
- یافتم، یافتم!
- چی چی رو یافتی, نکنه دوباره چرخ یا قانون جاذبه رو کشف کردی آقای نیوتون!! ما باید تصور کنیم، خیل کردن آنچه میخواهیم!!
- یعنی چی؟ من که نمیتونم بفهمم.
- ببین استراگون ما تو عالم واقع با داشتههامون نمیتونیم خونه، ماشین، کالسکه یا حتی موز بخریم، در عوض تا دلت میخواد میتونی تخیل کنی.
- خدای من! خیالش هم خیال انگیزه، فکرشو بکن ولادیمیر، قوطی کبریت، با یه تراس نقلی رو به آفتاب با چندتاگلدون،
- کاکتوس سگ جون تره!
- و یه درخت موز تو حیاطش!
- نه استراگون، سعی کن خیالت هم هزینه زا وغیر ممکن نشه! باید جابشه تو خیالمون!
- موافقم، ولادیمیر! یه نون خشخاشی بزرگ، ده گرم پنیر.
- ولی نمیشه استراگون!
- آره! نمیشه ولادیمیر! آخه ما بدن نداریم!
- پس بهتره اول از همه چی بدن بخریم!
- مگه بدن هم خریدنیه؟!
- پول باشه شاید، البته قطعاتش تو بازار هست!!
- درسته هست کلیه،کبد ،سیراب شیر دون!
- ولی ما پول نداریم ولادیمیر!
- درسته ،پس بهتره از نو فکر کنیم.
- و به میزان معینی تخیل.
- و اول از همه از بکت بپرسیم: مرد حسابی مگه بیکار بودی!
- بالاغیرت مارو برگردون تو نمایش!!