بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نیازمندی‌های من

علی داریا (شاعر و عکاس)

- من نیازمندم ولادیمیر.
- به چه چیزی نیازمندی استراگون؟  
- من به خود نیاز نیازمندم، بهتر بود بپرسی به چه چیزی نیاز ندارم.
- حالا لطفا هرطور می‌خواهی توضیح بده استراگون. 
-  از هرم مازلو چیزی می‌دونی ولادیمیر ؟
- یه چیزایی می‌دونم استراگون. 
-  قربون آدم چیز فهم.
-  ببینم تو گفتی آدم؟ 
- بله، دقیقا، چطور مگه 
- آخه من تردید دارم آدم باشیم، کاش بکت بود. 
- تردید نکن ولادیمیر، ما آدمیم همانطور که بکت آدم بود، مثل آدم زندگی کرد مثل یک آدم مرد.
- پس نتیجه می‌گیریم که من ولادیمیر  و تو استراگون آدم هستیم و مثل ه. آدم دیگه‌‌ای نیاز‌هایی داریم.
- بله ولادیمیر، مثلا نیاز به یه قوطی کبریت. 
- قوطی کبریت نه استراگون،این خطرناکه،نکنه تصمیم‌های بد بدی گرفتی استراگون؟ 
-  نه ولادیمیر عزیز، منظورم یه خونه نقلی هست، مثلا بیست متر یا بیست و پنج متر.
- خونه نه ولادیمیر، بهتره از نیازهای ممکن حرف بزنیم مثلاهوایی برای تنفس.
- یه نون تازه و داغ خشخاشی 
- لبخند یه عابر.
- بازم رفتی تو مسایل دور از دسترس. 
- من اول از همه فکر می‌کنم باید به فکر یک بدن باشیم. 
- بله، یک بدن، بدن سالم،بادستی برای لمس کردن، چشمی برای دیدن.
- پایی برای راه رفتن،رفتن تا‌ این میوه فروشی سر نبش، موز‌های طلایی ش رو دیدی؟! اونا با چه احترامی چیده تو پلاستیک و آویزانش کرده! مثل طلا برق می‌زنه، مثل طلا.
- تو هم ! حالا چرا گیر دادی به موز؟ نیازهای مهم تراز موز وجود داره! 
- درسته ولادیمیر! اتفاقا دیروز دیدم مادره چطور دست پسرش رو که از او موز می‌خواست کشید و گفت حالا بعد پسرم ،فعلا چیزای مهم تری نیاز داریم 
- ما هم چیزهای مهم تری نیاز داریم! 
-  مثلا یه کالسکه دو اسبه جون میده برای ویراژ دادن توی این شهر، تازه هوا رو هم آلوده نمی‌کنه! 
- بله، ولی شاید فقط اسباب بازیش رو بتونیم بخریم والی اسب خریدن راحت تر از خریدن ماشین نیست! 
- من هرچی می‌گم میزنی تو ذوقم ولادیمیر.
- ببخش حالا،فکر نمی‌کردم ذوقی هم برای تو مونده باشه با این آرزوها و ناکامی‌ها. 
- یافتم، یافتم!
- چی چی رو یافتی, نکنه دوباره چرخ یا قانون جاذبه رو کشف کردی آقای نیوتون!! ما باید تصور کنیم، خیل کردن آنچه می‌خواهیم!!
- یعنی چی؟ من که نمیتونم بفهمم. 
- ببین استراگون ما تو عالم واقع با داشته‌هامون نمی‌تونیم خونه، ماشین، کالسکه یا حتی موز بخریم، در عوض تا دلت می‌خواد می‌تونی تخیل کنی. 
- خدای من! خیالش هم خیال انگیزه، فکرشو بکن ولادیمیر، قوطی کبریت، با یه تراس نقلی رو به آفتاب با چندتاگلدون، 
 - کاکتوس سگ جون تره! 
- و یه درخت موز تو حیاطش! 
- نه استراگون، سعی کن خیالت هم هزینه زا وغیر ممکن نشه! باید جابشه تو خیالمون! 
- موافقم، ولادیمیر! یه نون خشخاشی بزرگ، ده گرم پنیر. 
- ولی نمیشه استراگون! 
- آره! نمیشه ولادیمیر! آخه ما بدن نداریم!
-  پس بهتره اول از همه چی بدن بخریم! 
-  مگه بدن هم خریدنیه؟! 
-  پول باشه شاید، البته قطعاتش تو بازار هست!! 
-  درسته هست کلیه،کبد ،سیراب شیر دون!
-   ولی ما پول نداریم ولادیمیر! 
-  درسته ،پس بهتره از نو فکر کنیم. 
-  و به میزان معینی تخیل.
-  و اول از همه از بکت بپرسیم: مرد حسابی مگه بیکار بودی!
-  بالاغیرت مارو برگردون تو نمایش!!