بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


گفت‌وگو با جواد توسی در باب یک بدفهمی‌؛

نوستالژی در ایران اسیر سیاست‌ است

همدلی| علی نامجو - مهدی فیضی‌صفت: برای بسیاری از مردم، تمام زیبایی‌ها گویی در گذشته نهفته است؛ از فیلم و سریال تا کارتون و کتاب، از خانه پدر و پدربزرگ تا شعر و موسیقی. نوستالژی بخشی از هویت هر جامعه محسوب می‌شود، اما به نظر می‌رسد در یکی، دو دهه اخیر روند تولید نوستالژی متوقف شده است. کمتر اثری در دو دهه گذشته؛ چه در حوزه سینما و چه در عرصه موسیقی می‌توان مثال زد که بخشی از حافظه مردم را تسخیر کرده باشد. در این میان، بسیاری از خاطره‌سازان، دیگر در قید حیات نیستند یا سال‌ها پیش به دلایل مختلفی؛ خواسته و ناخواسته بار سفر بسته‌اند و راهی غربت شده‌اند.
جواد طوسی، منتقد سینما، سیاست‌زدگی را یکی از دلایل عمده فترت نوستالژی در ایران می‌داند. او معتقد است دوری جغرافیایی چهره‌های شاخص فرهنگ و هنر از وطن، انزوا و انفعال در پی دارد و در نتیجه تولید نوستالژی را متوقف می‌کند. گفت‌وگوی ما با این منتقد سینما در باب نوستالژی را در ادامه می‌خوانید:

بسیاری از چهره‌های خاطره‌ساز فرهنگ و هنر در دهه‌های اخیر مهاجرت کرده‌اند. آنها در ایران، آثار ماندگاری خلق کردند، ولی در خارج از کشور نتوانستند نوستالژی‌های دیگری بیافرینند. به نظر شما دلیل این ناکامی چیست؟

بعضی از افرادی که در حوزه فرهنگ و هنر، چهره‌ای شاخص، هنرمندانه و در عین حال حرفه‌ای پیدا کردند، کارنامه‌ای قابل دفاع و تاریخ‌ساز از خود به جای گذاشتند، ولی گاهی خصایص و شرایط فرهنگی، اجتماعی و زیست‌محیطی جامعه برای آنها موقعیتی ایجاد می‌کند که از سرزمین خود بکَنند و در جغرافیای بیگانه‌ای قرار بگیرند؛ در این شرایط در فترت اسفبار و غم‌انگیزی واقع می‌شوند و نمی‌توانند جولان‌دهی هنرمندانه را تکرار کنند؛ اتفاقی که متأسفانه برای بازیگری مثل بهروز وثوقی و آهنگساز صاحب‌سبک و مستعدی همچون اسفندیار منفردزاده رخ داد که تحصیلات آکادمیک کاملی هم نداشت.آنها به اضافه چهره‌های دیگری مانند ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز، وقتی از سرزمین خودشان کَندند و در انزوا و غربت قرار گرفتند، متأسفانه نتوانستند دوران نوستالژیک ما را تکرار کنند، حتی بعضی از آنها عملاً به انزوای طولانی‌مدت رفتند که توأم با آثار و تبعات وارده به شخصیت هنرمندانه‌شان بود.

یعنی دوری از وطن و ریشه به انقطاع حسی می‌انجامد؟

بعضی از این افراد، ساحت هنرمندانه خود را در روابط و مناسباتی پایه‌ریزی می‌کنند که باید از یک‌سری لهجه و حضور حسی و عاطفی برخوردار باشد، یعنی این مناسبات باید به یک گروه تبدیل شود و موجبات یک پاتوق خیلی خودمانی دوستانه را فراهم کند؛ اتفاقی که بین بهروز وثوقی، اسفندیار منفردزاده، مسعود کیمیایی و نعمت حقیقی رخ می‌داد. وقتی شیرازه این مجموعه و حوزه رفاقت به‌هم خورد و از هم پاشید، می‌بینیم تا چه اندازه روی ادامه مسیر کاری و هنری این افراد، تأثیر عمده داشت، چون خصوصیت این افراد در یک‌سری از مناسبات فردی و اجتماعی بروز می‌کرد.
ممکن است در غربت نیز بتوانند یک‌سری آدم‌ها را پیدا کنند، ولی باز هم سرزمین خودشان نمی‌شود، باز آن مناسبات اجتماعی خودجوش شکل نمی‌گیرد تا بتوانند از خود جامعه ارتزاق کرده و به جامعه‌شناسی به‌هنگام و مرحله به مرحله تبدیل کنند و این نوع نگاه، دید، جهان‌بینی و حس کنجکاوانه بتواند در انتخاب، اثر، هوشمندی، روان‌شناسی و جست‌وجوگری آنها، نقش مؤثر و کاربردی داشته باشد، به همین دلیل اساساً کَندن از یک سرزمین و کنار آمدن با غربت و مهاجرت، گاهی اوقات به شکل بی‌رحمانه‌ای می‌تواند کارنامه بعضی از این هنرمندان را در افول و فترت ناگزیری قرار دهد.از جایی به بعد انگار همه‌چیز کات شده است. این کات شدن قدر مسلم می‌تواند لطماتی به مخاطب‌شناسی وارد کند، چه بسا اگر همین افراد در حوزه‌های مختلف شعر، ادبیات، سینما، تئاتر و موسیقی در این مناسبات قرار نمی‌گرفتند؛ مناسباتی که گاهی با وضعیتی بیش از حد سیاست‌زده آمیخته می‌شود؛ می‌توانستند کارنامه پُررونق و پُر و پیمانی از خودشان به جای بگذارند. نسل‌های این زمانه نیز می‌توانستند به آن اقتدا، استناد و اتکا کنند و در دوره‌های بعدی بتوانند نوستالژی‌های یک دوره را پوشش دهند، ولی متأسفانه این مهاجرت‌های اجتناب‌ناپذیر یا گاهی اوقات خودخواسته، باعث می‌شود جفایی در حق مجموعه‌ای از نسل‌های دوره تاریخی دیگری صورت بگیرد و آنها نتوانند هم انتخاب به‌هنگام و معاصری داشته باشند و هم در سیر انتقالی بعدی، نوستالژی به درستی بار معنایی خودش را پیدا نکند و در گستره تاریخ به درستی ضبط و ثبت نشود.شخصاً معتقدم نوستالژی فی‌نفسه برای جوامعی مثل ما که به هر دلیلی بیش از حد در رفتارشناسی سیاست‌زده قرار گرفته، چیز بدی نیست. نوستالژی می‌تواند نقطه امن و پناهگاه باشد، دغدغه‌مندی در پی داشته باشد و فرهنگ‌سازی کند. همچنین می‌تواند در تاریخ، به موارد پیشنهادی سازنده تبدیل شود. نوستالژی فقط در گذشته‌بازی و غم غربت خلاصه نمی‌شود. متأسفانه در حوزه‌های روشنفکری ما بعضی از واژگان از جمله همین نوستالژی، گاهی اوقات در بدفهمی به غلط مورد تفسیر قرار می‌گیرند.

امر نوستالژی، امر مبارکی است، اما باید تولید شود، ولی انگار از زمانی به بعد تولید نوستالژی در ایران متوقف شده است؛ تولید نوستالژی پُررنگ و لعاب خاطره‌انگیزی که بتوان به آن مراجعه کرد. متولدین دهه پنجاه و شصت می‌بینند دهه چهل و پنجاه با اتفاقاتی مانند قهرمانی‌های تیم ملی کشتی یا فیلم‌هایی مانند «قیصر» بسیار خاطره‌انگیزتر از دهه هشتاد است. به نظر می‌رسد امر نوستالژی در دهه‌های اخیر، غلظت و عطر و طعم دهه‌های قدیمی‌تر را ندارد...

به طور مستقیم و غیر مستقیم جامعه سیاست‌زده‌ای را آسیب‌شناسی می‌کنم که می‌تواند در تعارض با ساحت فرهنگی باشد. نوستالژی، موجودیت خود را از دل جامعه‌ای اخذ و کسب می‌کند که چراغ فرهنگ در روشنایی خودجوش و طبیعی قرار بگیرد. در واقع باید پاتوق وجود داشته باشد. علی‌رغم تمام اختلاف نظرهایی که نسل ما با یکدیگر دارند، همدیگر را تصحیح و کامل می‌کنند. به‌موقع به سراغ همدیگر می‌روند، به بهانه‌های مختلف به پست یکدیگر می‌خورند، دیالوگ رد و بدل می‌کنند و پینگ‌پنگ کلامی صورت می‌گیرد. آیا این اتفاق در جامعه سال‌های اخیر ما وجود داشته است؟
نمونه متأخرش؛ دو سالن سینما بوده که در حال تغییر کاربری است. سینما رادیوسیتی و عصر جدید. سینما رادیوسیتی به عنوان یکی از بهترین سینماهای قبل از انقلاب، اصلاً بازسازی نشده است. چگونه می‌خواهیم نوستالژی را برای این دوران تجدید کنیم؟ در همان دهه‌های 30 و 40، افرادی مثل کلنل وزیری، روح‌الله خالقی، پرویز یاحقی، علی تجویدی، مجید وفادار و مرتضی‌خان محجوبی با کمترین امکانات توانستند نوستالژی‌های زیبایی بسازند. همچنین می‌توان به ارکستر گل‌ها اشاره کرد. وقتی اجرای «بوی جوی مولیان» را می‌شنویم، حیرت می‌کنیم که چگونه این ارکستر در آن زمان و با کمترین امکانات تا این حد زنده و سر پا بوده است؛ چنین آثاری به نوستالژی‌های دوره‌های بعد تبدیل می‌شود. صدای بنان، مرضیه، محمودی خوانساری، دلکش و... نیز همین ویژگی‌ها را دارند.
تمام این هنرمندان، انگیزه‌های خود را از دنیای پیرامون‌شان می‌گیرند. وقتی آن موج وجود نداشته باشد، به نقش مؤثر و جریان‌ساز تبدیل نمی‌شود. چرا در فاصله سال‌های 57 تا 59، آهنگسازانی مثل پرویز مشکاتیان، حسین علیزاده و محمدرضا لطفی با وجود دیدگاه‌های سیاسی خود، سرودهای ماندگاری را که تا این اندازه نقش تهییج‌کننده داشت، به جامعه تزریق کردند و چرا از جایی به بعد آقای مشکاتیان به انزوای ناخواسته کشیده شد؛ انزوایی که با خودزنی توأم بود؟ از جایی به بعد، آقای لطفی مهاجرت کرد و هر چند برگشت، اما دیگر لطفیِ قبل از مهاجرت نشد.
متأسفانه قدر این آدم‌ها را به عنوان نخبگان حوزه‌های مختلف فرهنگی، هنری و موسیقایی نمی‌دانیم و شأن و منزلت آنها را حفظ نمی‌کنیم. از جایی به بعد به قدری فضای جامعه را در آن نقطه آسیب‌پذیر و بیش از حد سیاست‌زده و دفرمه قرار می‌دهیم که این افراد اصلاً به ناگزیر در انزوا قرار می‌گیرند و در چنین جایی نوستالژی، موضوعیت و محلی از اعراب پیدا نمی‌کند.

در حقیقت سلبریتی‌ها، خوانندگان تازه از راه رسیده، وضعیت نابسامان سینما و تئاترهای لاکچری، محصول نگاه سیاست‌زده‌ای بوده که در این مدت عارض شده است و شما معتقدید اگر امروز به این درد دچار هستیم، حاصل نگاهی است که داشته‌ایم و به آن تن داده‌ایم...

نوستالژی من، «فرهاد» و «ویگن» بود؛ آیا نوستالژی این نسل واقعاً امیر تتلو خواهد شد؟! آدمی که به شکلی مشمئزکننده، تصویری کاملاً کج و معوج از خود در فضای مجازی به نمایش می‌گذارد. مرز هنرمندانه آدمی با مرز پایین‌تنه‌ای او اصلاً مشخص نیست. این آدم چگونه می‌خواهد الگوی جامعه فرهنگی باشد؟ جالب این‌که حتی اعتراض می‌کند؛ اعتراضی که به لودگی، غریزه توأم با افراط و تمنای جسمی بیمارگونه آمیخته است، این آدم می‌خواهد در ساحت نوستالژی بعدی قرار بگیرد؟

اگر نوستالژی را مساوی با ماندگاری بدانیم، به نظر می‌رسد امروز دیگر وجود ندارد. اگر به 10 سال پیش برگردیم، کمتر اثری با وجه ماندگاری می‌یابیم و گویی عملاً نوستالژی به پایان می‌رسد...

آدمی که به درستی نوستالژی خلق می‌کند، کاسب نیست. آدمی که به نوستالژی اعتقاد دارد و بدون این‌که ادا دربیاورد، آن را در موجودیت خود رقم می‌زند؛ دیدگاه، جهان‌بینی و انتخابی درست دارد و  درک صحیحی ارائه می‌دهد. جایگاه محمدرضا شجریان به سهولت به دست نمی‌آید. با وجود تمام بایکوت شدنی که در دوره‌ای رخ داد، قدر مسلم در تاریخ ما به وضوح وجود دارد. حتی به عقیده من محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان با تمام مشکلاتی که پیدا کردند، هنوز هم نقاط شاخص اصلی موسیقی و آهنگسازی ما هستند و حداقل در یک دوره مبتنی بر نگاه و حس دغدغه‌مندی آرمان‌خواهانه خود، آثاری تاریخ‌ساز و ماندگار خلق کردند.

در پایان؛ بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوید؟

امیدواریم از همین فرصت‌ها که هر چند با فترت و انفعال غم‌انگیزی توأم است، به درستی استفاده کنیم و شرایط بهتر و تاریخ‌ساز دیگری رقم بزنیم. افرادی که به هر دلیلی تریبون و موقعیت فرهنگی و اجتماعی پیدا کرده‌اند، به سهولت این موقعیت را در نقطه آسیب‌پذیر و مخدوش‌شونده قرار ندهند. باید بیشتر با خصایصی سازگاری داشته باشند که می‌تواند برای بالامنشی یک انسان، نمونه قابل استناد و قابل دفاعی باشد. بهتر است که ما آن وجوه هنری را در رفتارشناسی درست اجتماعی به نمایش بگذاریم.