بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


سیفی

حسن صفرپور (داستان نویس)

سیفی پسر خوشتیپ، با معرفت و تحصیلکرده‌ای بود؛ پسری قانون مدار که برای اجتماعش مفید بود و تا حدودی می‌شود گفت پاستوریزه، اما نه منفی بلکه مثبت و پر انرژی و لبخندی همیشگی همراه جواب‌هایش بود وقتی حتی کسی سلام ساده‌ای به او می‌کرد. نه ‌این‌که چون دوست من بود از او تعریف می‌کنم، این را همه اطراف و در و همسایه می‌گفتند و باور داشتند. وقتی سیفی کارمند بانک شد خیلی از مردم خوشحال شدند، چرا که کار روزانه‌شان را سالم و بدون غرزدن انجام می‌داد و برایشان حسابی وقت می‌گذاشت. در همان اوایل کار نامزدی کرد و با آغوش باز به استقبال دنیای جدید رفت. اعتقاد داشت نیمه گمشده‌اش را پیدا کرده و هر کاری او بگوید حاضر است انجامش دهد. بعد از مدتی اسمش را عوض کرد و در جواب من که خوب حوصله‌ای داری برای این کارها! با خنده معمولش گفت: ‌‌«خب اون ازم خواسته و تو میدونی که من ناتوانم در مقابل خواستهاش‌‌». چند ماهی که از زندگی مشترکش گذشت دنبال خونه پیدا کردن و بیرون زدن از خونه پدری بود؛ می‌گفت: ‌‌«عزیزم میگه دیگه بسه زندگی پیش پدر و مادر، باید مستقل بشیم تا رشد کنیم و سروسامونی بگیریم‌‌». من گاهی می‌گفتم سیفی حواست نیست که دربست گوش به فرمان شدی و اون با خنده قضیه را جمع می‌کرد. هوای انتقالی به مرکز استان که به سرش افتاده بود فهمیدم که در خیابان یکطرفه‌ای گیر افتاده و قدرت برگشت ندارد. بعد از دو سالی که کمتر خبری از او داشتم، شبی تلفنم زنگ خورد و سیفی از آن سوی خط شروع به احوالپرسی و درددل کرد، آدرس داد که پیشش بروم، رفتم، در زدم و داخل شدم؛ دود قلیان در راهرو و اتاق تاب می‌خورد و بوی دوسیب در هوا پراکنده شده بود؛ سیفی ساکت و کم توجه بود. خسته و پکر بود و یله شده بر فرش زیرپایش و طوری قلیان را دودستی چسبیده بود که انگار می‌خواست تکیه‌گاهش باشد. تلفنش زنگ خورد و همسرش گریه‌کنان التماس می‌کرد بگذار به زندگی برگردم و قول می‌دهم دیگر در کارهایت دخالت نکنم و حتی مشورت ندهم، اما گوش سیفی بدهکار نبود و خط و نشان‌هایش را که کشیده بازگو کرد و تلفن را در حالت هواپیما قرار داد و به گوشه‌ای هل داد. شب با سیفی بودم و موقع خواب به او فکر کردم و ‌این‌که چرا او با آن همه انگیزه و توان کم آورده است؟!