پزشک جمهور برای ایران
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2453
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


سپری برای ترس‌های خیابان

علی داریا (شاعر و عکاس)

-من می‌ترسم ولادیمیر.
- از چی می‌ترسی استراگون. 
- از همه چی ولادیمیر، از خود ترس می‌ترسم، از آژیر آتیش‌نشانی و پلیس، از کرونا می‌ترسم.
- کمی خسته ای استراگون. 
- نه! من فرق بین خستگی و ترس رو می‌فهمم، من از سایه‌ها، هر سایه ای می‌ترسم، از سایه کامیون‌ها؛ از سایه درخت‌ها و آدم‌ها، از ورجه وورجه موش‌ها، از کرونا ...
- برطرف میشه. عزیزم، استراگون تو کمی دچار وسواس شدی، این‌ها ناشی از همین نگرانی‌های روزمره است.
- من می‌خوام ماسک بزنم، دوتا ماسک! 
- چه خنده دار، فکرش رو بکن! تو ذهنیتی، بدون بدن استراگون! اگه دو تا ماسک بزنی، مردمی که در حال عبور هستن وقتی دوتا ماسک معلق در هوا رو ببینن از ترس کالبد تهی خواهند کرد. 
- من نمی‌خوام ذهنیت باشم، بکت هم باید این رو فهمیده باشه.
- بکت الان هفت تا کفن پوسونده استراگون! الان تو مثل موم توی دست‌های ستون نویس یه لاقبای یه روزنامه ای که شاید فقط من و تو مخاطبش باشیم تا روزگار خیابونی رو سپری کنیم.
- هرچی که هست من می‌ترسم، ترسم واقعیه، من از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسم، من از امروز دو تا ماسک می‌زنم!
 - اگه خیلی اصرار داری می‌تونی دوتا ماسک آویزون کنی به درخت بکت پشتش سنگر بگیری! 
- نه ولادیمیر من دیگه بچه نیستم. حتی شخصیت‌های بکت، ویلیام شکسپیر و حتی آرتور میلر هم در طول زمان تغییر می‌کنن!! 
- استراگون! من دارم از این بهانه‌ها و ترس‌های تو می‌ترسم، تو انگاری حالیت نیست پسر!! داری از ذهنیت نویسنده ات عبور می‌کنی! 
- درسته، نویسنده ام هم ترسیده، اصلا همه دنیا ترسیدن، خوب منم قطعه ای از این دنیای ترس زده ام، به نظرم این خیابون هم ترسیده، ببین بی خودی نیست هی داره مدام نشست و فروکش می‌کنه، موش‌های توی جوی کنار خیابون بی خودی نیست که این همه بی قرار به این سمت و اون سمت میرن!
- موش‌ها فقط گرسنه‌اند استراگون! 
- نه اونا هم ترسیدن، گربه‌ها هم ترسیدن، این خیابون هم ترسیده، به نظرم اگر می‌شد این خیابون ماسک بزنه همه مصون می‌شدیم. 
- امان از دست تو استراگون! خیابون ماسک بزنه؟ حتی فکرش هم خنده داره.
- هیچم خنده دار نیست، سرعت دادن به واکسیناسیون یه راه حله، تو خودتم می‌دونی این یه سپره در برابر ترس‌ها، ترس‌هایی که اولیش حتما کروناست، بیکاری، احساس پوچی و بیهودگی هم هست و خیلی چیزهای دیگه که من توی این خیابون شاهدش هستم و به این خاطره که می‌ترسم.
- تو چقدر تغییر کردی استراگون!! نیاز دارم برم بالای این درخت مثل مرتاض‌های هندی بنشینم و یه کم فکر کنم.
- باشه ولادیمیر، خوشحالم که می‌خوای فکر کنی ولی مواظب باش خوابت نبره و از درخت نیفتی چون من بدون تو ولادیمیر میشم یه استراگون تنها و اون وقت از تنهایی هم می‌ترسم.