اهمیت بازخوانی انتقادی مطالعات دینپژوهی؛ اسلامشناسی شریعتی
سیّدحسین حسینی (استاد دانشگاه)«مطالعات دینپژوهی» در دورۀ معاصر با آسیبهای چندی روبهرو است. از جملۀ این گونه آسیبها میتوان به «چالشهای متدیک» اشاره کرد و بر این اساس، «نقد روش شناختیِ» مطالعات دین پژوهی راهی است تا پژوهشگر را در مسیر «بازخوانی انتقادی» یاری کند. بازخوانی انتقادی، نه به معنای پذیرش یا نفی محتوای نظری یک دیدگاه، بلکه نوعی سنجش و مقایسه و نسبتسنجی متون مطالعات دین پژوهی با مولفههای آسیبشناسی است. چنانچه «نقدعلمی» در قلمرو علوم انسانی را شامل نقد شکلی و نقد محتوایی بدانیم و نقد محتوایی را نیز در دو دستۀ محتواییِ ساختاری و محتواییِ نظری، تقسیمبندی کنیم، میتوان نگاههای متدیک و مسایل روشی را در قِسم ساختاری جای داد که به مراتب از دو قِسم دیگر اهمیت بیشتری دارند، زیرا نقدهای روش شناختی، در قلمرو تعیین چارچوبها و سازمان بندی یک پژوهش قرار میگیرند و تا شاکلۀ یک پژوهش، تنظیم معقول و منطقی نیابد، نوبت به محتوای نظری - مفهومی و سپس مولفههای شکلی - صوری نخواهد رسید. به این ترتیب اهمیت نگاههای متدیک در مطالعات دین پژوهی، بسیار مورد توجه است چرا که به مثابۀ نقاط کلیدی و تعیین ساختارها عمل میکنند. از جملۀ موضوعات و آسیبهایی که در زاویۀ نقد روششناختیِ مطالعات دینپژوهی میتوان به مصادیقی از آن اشاره کرد مانند: جزیی نگری، سطحینگری، ساده لوحی، آنارشیست روشی، فقدان رویکرد فلسفه تاریخی، عمومیسازی مسایل دینی، تحریف، علتیابی ناقص، تیغ اوکام، خطای مقولهای، مغالطۀ آدمک پوشالی یا کاریکاتوری، مصادره به مطلوب و دور، مُدواژه و ساده سازی مسایل دینی، فقدان نگاه مسئله محور، پَرش روشی، توسل به نادانی، تعمیم احکام جزئی بر کلّ، تعصبورزی افراطی، سوگیریهای غیرعلمی، نگاه غیرمتدیک و غیرروشمند، یا «فقدان نگاه سیستمی» است. از جمله نمونههای مطالعات دینپژوهی که میتوان به مطالعه و بررسی آن پرداخت، کتاب «اسلام شناسی» دکتر شریعتی است تا از زاویۀ شاخصۀ ضرورت «نگاه سیستمی و مجموعهنگر»، آن را مورد تحلیل انتقادی قرار داد و نهایتاً بر این نتیجه تاکید شود که بازخوانی انتقادی متون دینپژوهی برای جامعۀ ما، یک ضرورت بایسته است. نکته اما اینجاست که با چه روشی و در مسیر کدام چارچوب متدیک؟! از اینرو برای همه افرادی که علاقهمند به سه ضلع: مطالعات دین پژوهی، نقدپژوهیِ روششناختی، و شریعتیپژوهی باشند، این دست پرسشها یا طرح مسئله میتواند ایجاد انگیزه کند. بر این اساس، پس از تبیین شاخصۀ نگاه سیستمی و مجموعهنگر و توجه به دوآفت «جزیینگری» و «ردیف انگاری» در نبودِ این رویکرد روشیِ مهم، با مرور بر سرفصلهای کتاب اسلامشناسی و تقسیمبندیها و چندگانههای دکتر شریعتی در تحلیلهای خود، میتوان نشان داد که این اثر فاقد نگاه سیستمی و از سوی دیگر، واجد آسیب ردیف انگاری است. این مسئله در طرح عنوان پایههای چهارده گانۀ اساسی اسلام در کتاب اول (اسلام چیست؟)، و تعریف تاریخ در کتاب دوم (محمد(ص) کیست؟)، و مولفههای ده گانۀ تحلیل شخصیت پیامبر اکرم(ص) در کتاب سوم (شناخت محمد(ص))، و مبحث چهرههای نمایان سه گانۀ تاریخ در کتاب چهارم (سیمای محمد(ص))، نمایان است. شاید یکی از دلایلی که دکتر شریعتی در این کتاب، به جای رویکردی منظومهای، به سوی ردیفانگاری تمایل پیدا کرده، همانا روش وی در فهم مسایل دینی و عمدتاً منظر جامعهشناختی در تحلیل مسایل دینپژوهی و پررنگ شدن چنین زاویۀ دیدی بوده است. از سوی دیگر اما، میتوان حدسی کاملا متفاوت را دنبال کرد که وی در هر مبحث و مسئلهای، از روشی متفاوت استفاده کرده و این امرسبب شده نتواند روشهای گوناگون را با یکدیگر به وحدت برساند و در نتیجه شاکلۀ مفاهیم و تحلیلها، از روش نظاممندی برخوردار نشده است. آیا حدس دیگری هم میتوان طرح کرد؟ پژوهش پیرامون این حدسها و علتیابیها میتواند مسیر متدیک دینپژوهی امروزین را برای ما هموارتر سازد.