وای فای
نوید حمیدی (نویسنده)از آخرین باری که به خاطر انجام دادن یک کار ممنوعه دچار ترس، استرس و البته نگرانی از کتک خوردن بودم، سالها میگذرد.
شاید نزدیک به دو دهه. از روی شوخی و البته نشان دادن اینکه توانایی انجام کارهای بزرگ را دارم چند سیب و پرتقال از میوهفروشی نزدیک به مدرسه کِش رفتم و با چنان غروری به سمت بچهها در حرکت بودم و کیسه میوهها را در آسمان میچرخاندم که اصلا باورم نمیشد تا لحظاتی دیگر قرار است خاطرهانگیزترین کتک زندگیام را بخورم و از آن سمت، بچهها فرار کنند و من را در این ماموریت غیرممکن تنها بگذارند و باقی راه تا خانه را با دست و پای چلاق و سر و صورت کبود به انجام برسانم.
اما حالا، به مانند یک طلایاب حرفهای که در جستوجوی آن کف زمین را به وسیله دستگاهش کنکاش میکند، از گوشه مغازهها و خانهها رد میشوم تا گوشیام وای-فای بدون رمز پیدا کند و بتوانم چند گیگابایت از سریالهای روز جهان را دانلود کنم.
بعد از چند کوچه و خیابان بالاوپایین کردن و رسیدن به نقطه ناامیدی، وای-فای مجانی و بدون رمز پیدا میکنم و چند لحظه بعد از لبخندی که روی لبانم نقش میبندد، چشمانم به سیاهی میرود و روی زمین میافتم.
هنوز در گیرودار این سوال هستم که بفهمم چرا و داستان از چه قرار است که ناگهان نیرویی با قدرت من را از روی زمین بلند میکند و وقتی سر میچرخانم میبینم مامور حراست هتل است و از روی ماسک، خشونت در چهرهاش نمایان است و میتوانم درجه خشونتش را حدس بزنم.
این بار فکر کنم ماجرا پیچیدهتر از قبل بشود و در مسیر رسیدن تا لابی هتل، فیلم راکی را در ذهنم پِلی میکنم تا با هر مُشتی که در ادامه خواهم خورد با او همذاتپنداری میکنم و به خودم بقبولانم که راکی با آن همه شهرت و آوازه کتک خورد.
تو جای خودت! پس ناراحت و ناامید نشو و این دقایق را طاقت بیار. البته اگر بتوانم.