مواجهـه ناعـادلانه هنــر و سیـاســت
بهرام دبیری (نقاش)بر اساس قاعده، سیاست نباید با هنر کاری داشته باشد، ولی ما در دورانی زندگی میکنیم که سیاستِ حکومتها در تمام شئون ذهن و زندگی و فکر و سلیقه مشغول دخالت کردن است. همین رویه هم باعث شده جهان به جایی غیر قابل تحمل تبدیل شود. این فاجعه در سراسر جهان وجود دارد و تنها محدود به یک منطقه خاص جغرافیایی نیست. سیاست همواره به دنبال تأمین منافعش بوده، بنابراین به محیط زیست، آموزش و پرورش، روابط میان آدمها در یک جامعه، هنر و هر چیز دیگری صدمه زده است. با همه اینها، از آنجایی که آدم خوشبینی هستم باور دارم که هنر هرگز در مواجههاش با سیاست تسلیم نخواهد شد و کاری را که باید؛ با وجود همه مشکلات و سختیها انجام میدهد. در این میان، اما نباید فراموش کنیم که همگی ما در دوران دستگاههای بیپایان ارتباط جمعی زندگی میکنیم و این دستگاهها همگی جزو املاک سیاسیون قرار میگیرد، در نتیجه این یک مبارزه کاملا ناعادلانه است؛ هر چند هنرمند به آن ادامه خواهد داد.
اگر به تاریخ صد سال گذشته نگاهی بیندازید، کم نیستند هنرمندان مختلف از فیلمساز و موزیسین و نقاش و مجسمهساز و... که انسانخواهی خودشان را در آثارشان مطرح کردند، به دنبال ارزشها بودند و خودشان را به قدرت و سیاست نفروختند. در این وانفسا قدرت شبکههای تحت امر سیاست با پولهای کلان و بیپایانی که در اختیار دارد، به شکل ترسناکی زیاد است و بر همین اساس شاید نفوذش در میان عموم مردم از شخص هنرمند بیشتر باشد، به خصوص اگر درباره جوامعی سخن بگوییم که هنرمند در آن برای رساندن صدا و نگاه و ایدهاش با محدودیتهای زیادی هم روبهرو باشد.
مواجهه ناعادلانه هنر و سیاست در ایران مربوط به امروز و دیروز نیست. همیشه چنین وضعی وجود داشته و نفوذ و اقتدار همواره از آن سیاست بوده است، منتهی شاید باید پرسید که در ادوار مختلف چه کسانی حکام این سرزمین بودهاند؟ ما در تاریخ ایران، هم میتوانیم دورانی را سراغ بگیریم که در آن حکام حامی شاعران و نویسندگان و هنرمندان بودند و هم از روزگاری یاد کنیم که صاحبان قدرت برای هنرمندان سیاهچال میساختند. به احتمال، با من موافقید که در دوره حاکم وطنپرست، دلسوز مردم و باورمند به بهروزی سرزمین در طول تاریخ، میدان برای هنرمند و هنرش بیشتر فراهم بوده و افراد این طبقه از امکان فعالیت آزادانه در حوزه تخصصیشان برخوردار بودند. در حالی که در دوره حاکم نادان این فضا برای هنر و هنرمند فراهم نبوده و هنرمند نمیتوانسته در زمینه مورد علاقهاش کار کند یا دستکم امکان ارائه آزادانه آثارش به مردم را نداشته است. در این بخش از سخنم، مایلم یادآوری کنم که وقتی در حال سخن درباره هنرمندان هستیم، در حقیقت مشغول حرف زدن درباره شناسنامه و هویت فرهنگی یک ملتیم.
در این زمان کارهایی مورد حمایت و تشویق حاکمیت قرار میگیرد که ممکن است نماینده واقعی هنر و فرهنگ ایران نباشد. گاهی از خودم میپرسم چرا ناصر تقوایی و بهرام بیضایی نمیتوانند فیلم بسازند یا چرا کتاب محمود دولتآبادی معطل میماند و به تیغ سانسور دچار میشود؟ در عین حال، اما به باور من زیر پوست فرهنگ ایران رنسانسی فرهنگی در جریان است. اگر نگاهی گذرا به آمار علاقهمندان شاخههای مختلف هنری بیندازیم که توانستهاند به جرگه فعالان عرصههای گوناگون هنر، خودشان را اضافه کنند، درخواهیم یافت که علیرغم وجود تنگناها و راهبندانها در طول 30، 40سال گذشته، جامعه ایران در زمینه هنری فعال و پویا بوده است.
گفتوگویی از آلن دلون را میخواندم که نگاه این هنرپیشه صاحبنام در آن برایم واقعا جالب بود. او در بخشی از سخنانش گفته بود:«دهه 60 و 70 قرن بیستم دهه آرمانها، آرزوها و ایدهآلها بود. جهان امیدوار بود و اینقدر به جهنم تبدیل نشده بود». این تصویر مربوط به موسیقی، سینما، تئاتر، نقاشی و زوایای مختلف جهان در آن دوران بود، اما واقعا چه کسی فکر میکرد نیم قرن بعد، جهان به این جهنمی که الان هست، تبدیل شود؟
قدیمترها، در افغانستان مردم ساکنان کشوری زیبا و چوپانی بودند، اما افغانستان واقعا به جهنم بدل شد؛ تصویر امروز افغانستان محصول رفتار و سیاستهای حکام در قبال فرهنگهاست. عدهای گِله میکنند و میگویند همین سیاستها باعث شد یک هنرمند ایرانی برای برگزاری نمایشگاهی در خارج از کشور با مشکلات زیادی روبهرو شود، اما به گمان من این فقط یک اثر کوچک از سیاستهای تخریبگر حاکمان و سیاستمداران جهان است. شما به شرایط سالهای اخیر سوریه و عراق و افغانستان نگاه کنید و ببینید با این کشورها چه کردند؟ نام این کشورها برای من معنایی ندارد، چون همگی جزء فلات ایران است، با یک فرهنگ و یک تاریخ؛ منطقهای که از دیواره شرقی مدیترانه آغاز میشود و به هند میرسد. نقشه این سرزمین را امروز جلوی چشمانتان بگذارید و ببینید چه بلایی به سر بناها، مجسمهها، آثار، دین، مذهب و فرهنگ موجود در آن آوردهاند؟ همه چیز نابود شده است.
روزی دوستی میگفت اگر یک روز صبح مردم از خواب بیدار شوند و به بقالی سر کوچه بروند و ببینند پودر رختشویی گیر نمیآید، امکان دارد شور و بلوایی به وجود بیاید، اما اگر در همین جامعه از فردا صبح دیگر هیچ کتاب شعری پیدا نشود، شاید هیچ اتفاقی نیفتد و اصلا مردم نیاز به وجود چنین چیزهایی را فراموش کنند. این وضع مربوط به جوامعی است که مردم در آن به طور بطئی در شرایطی زیستی قرار گرفتهاند که این نیاز را از یاد بردهاند. هنر، جان و روان جامعه است و بدون حضورش هیچ سرزمینی بهسامان نمیرسد. نبود هنر، هرج و مرجی پیش میآورد که امروز شاهدش هستیم؛ جامعهای که نتواند از ذهن فرهیختهاش بهرهمند شود و حضورش را در زندگی روزمرهاش ضروری بداند، دارد کله پا راه میرود.