بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


این زمرد بدخشان نیست!

مجید خورشیدی (کارشناس روابط بین‌الملل)

سفر «ملاعبدالغنی برادر» از مقامات ارشد طالبان به تهران از سرخط‌های جالب توجه و تامل‌برانگیز جهان مشوش سیاست در روزهای گذشته بود. این که هیأتی در این هیبت به طور رسمی به تهران سفر کنند و خبر دیدار رسمی و بی‌پیرایه اعلان شود، بازتاب و تحلیل‌های یکسره متفاوتی را در فضای تهران و کابل و در میان اهالی دیگر نظر و خبر باعث شد. به این مناسبت شاید بتوان سطوری را در باب تهران و طالبان یا آن‌سان که برادران افغان می‌خوانندشان طالب‌ها قلمی کرد و خسته خاطری را از دوش بعض مخاطبان تلخ‌اندیش برداشت.

اول) حکایت تلخکامی، قصه، قصه جدایی

سربرآوردگان مدارس سعودی ساخته در پاکستان، اول بار حکومت مجاهدین را در افغانستان به چالش کشیدند و یک تراکنش غیرمعمول و نامعقول امنیتی در مرزهای شرقی ایران را باعث شدند. تصرف کابل و محدود شدن مجاهدین به دره پنجشیر و شیرش شهید احمدشاه مسعود، خود نیشتر این جماعت بر تن تبدار مردم افغانستان که سربلند از جهاد با اشغال روس‌ها به‌در آمده بودند، شد و سیلی از بحران‌ها را نیز روانه این جغرافیای لبالب از سیلابهای سیاسی-امنیتی کرد. اوج تلخکامی را می‌توان در به شهادت رسانیدن دیپلمات‌های جمهوری اسلامی ایران در مزارشریف به‌وسیله این اشقیا دانست. جنایتی که ایران را تا مرز جنگ با این جماعت هم پیش برد، اما تدبیر و مصالح بالاتر برادری با ملت رنج کشیده افغانستان توانست لهیب آتش را به گلستان تدبیر پیوند بزند.

دوم) روایت اجنبی و اشغال

مردمان سرفراز دیار هندوکش و هرات همه‌گاه صعبی طبیعت و خست آسمان را تاب آورده‌اند، لیک بر اشغال اجنبی شوریده‌‌اند و ناگردن‌فرازی را بر خود گران شمرده‌‌اند. به انتهای قرن پرآشوب نوزدهم و مولودش ابتدای سده بیستم که نظری بیفکنیم، یگانه مردمانی در مشرق که مقابل اشغال و استیلای بریتانیا دست به ماشه بردند و ظفرمند برون آمدند، اهالی افغانستان بودند که توانستند مهابت ارتش استعماری هند بریتانیا را زایل کنند و معاهده تاریخی گندمک را به لرد متفرعن تحمیل کنند.
در ادامه که شیوع کمونیسم آتش بر جان و میراث بسیاری از سرزمین‌های کهن انداخت، در کابل نیز رفیقی از جنس سرخ‌فام‌ها در میانه ایستاد تا حکم براند بر سرزمین زمرد و لعل، لیک کار که به مداخله و اشغال ارتش سرخ رسید، باز این مردمان رشید تاب نیاوردند و کمر همت به «به دست آهن تفته کردن خمیر-به از دست بر سینه پیش امیر» برگماشتند و چنان که افتد و دانید، ذیل نام مجاهدین، روس‌ها را از سرزمین به جان بسته‌شان راندند و از نو کابل، کابل جان گلعزار شد.
کار که به اشغال سال 2001 توسط ارتش ایالات متحده رسید، باز نمودار ناخرسندی این مردمان غیور هویدا بود. جمهوری اسلامی ایران که برآمده از یک انقلاب اسلامی و بالیده ذیل قاعده الهی نفی سبیل است، همواره بر نفی هرگونه استیلا و بهره‌کشی تاکید موکد داشته است تا رسم آمدن از ماورای بحار به نخوت و عزم چیرگی و تخفیف حریت و منابع ملل مسلمان را کردن برای همیشه برافتد. در مورد مشخص افغانستان، جمهوری اسلامی ایران که خود در کنفرانس بن در سال2001 میاندار برقراری دولت و تدوین آیین جدید ملکداری آن بود، این روال صریح‌تر و مورد اهتمام بیشتری نیز هست. حضور نیروهای فرامنطقه‌ای که جز دنبال کردن میراث شوم برجای مانده از دو سده استعمار و استحمار و آیین «بازنهادن پاره استخوانی میان زخم‌های ناسور» کمتر ثمری برای مردمان رنج کشیده داشته‌‌اند. قطعا و حتما مطبوع و مطلوب جمهوری اسلامی ایران، خروج تمام قدرت‌های فرامنطقه‌ای و داشتن یک امنیت مبتنی بر کشورهای حاضر در این جغرافیا سیاست «لاریب فیه» تهران در این موضوع است. رهبر معظم انقلاب، اخراج نیروهای اشغالگر ایالات متحده از منطقه را منتهای انتقام سخت از اقدام تروریستی واشنگتن در جنایت جانسوز ترور شهید سلیمانی دانستند. از این باب فارغ از مشی و گذشته غیر قابل قبول نحله‌هایی از طالبان، نفس جهد این جماعت برای اخراج یانکی‌ها از سرزمین‌شان محل اعتنا و توجه است. لیک در منطق جمهوری اسلامی ایران خروج سربازان خارجی مفهوم تعارف و بفرما برای قبضه قدرت و چرخاندن قبضه شمشیر ظفر در دستان یک گروه مشخص نیست و این بازی‌های رسانه‌ای هرگز نباید موجب شود که برادران افغانستانی گمان کنند که تهران در مقابل بازگشت تباهکاری و وحشت‌آفرینی در افغانستان تماشاگری صرف خواهد بود؛ حاشا و کلا. تهران چنان شأنیتی برای مردمان همسایه کهن قائل است از معبر گفت‌وگوی بین‌الافغانی و بی‌قنداق و گوانتانامو کمال مطلوب یا ممکن را برای همسایه فراهم آورد.

سوم:

گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد/جنبیدن آن پشه عیان از نظر ماست...
چکامه ناصرخسرو قبادیانی، آن شاعر بالیده در جغرافیای فرهنگی پارسی را گواهی بر صدق و زلالی کنش‌های سیاسی تهران در موضوع خاص طالبان و کابل آوردم.
در تاریخ به خط جلی آورده‌‌اند که تا صبح دمی که تانک‌های مهیب ارتش هیتلر خطوط دفاعی نازک شوروی را شکستند و قصد تسخیر آن سرزمین سرد را کردند، هنوز گرمی دست‌های فن ریبن تروپ و مولوتوف وزرای خارجه کبار دولتین آلمان و شوروی گرمابخش و اطمینان خاطر اهالی مسکو بود. چنان که تا کمی قبل‌ترش سیاست «به گرگ فرمان خفیه ی دریدن و به میش دلگرمی برای دویدن» هیتلر باور کارسازان و کادرسازان شوروی آمده بود و از دسیسه‌های پنهانی غافل‌شان کرده بود. حالیا در سیاست خارجی یکسر منفعت محور و گاه مزور و متظاهر، شاید بتوان با جعل و تمارض واداشتن واژگان بی‌دفاع این‌سان رفتارها را توجیه کرد لیک در جمهوری اسلامی ایران که اساس‌ها ریشه در یک بنیان الهی دارد، چنین راهبردی نه استعمال می‌شود و نه قابل تفسیر و توجیه است. به‌سان قدرت‌های جهانی و حتی نیم و ربع سرجنبانان منطقه می‌شد پشت پرده و در لوای دیگر که در این جهان گسترده چنان که افتد و دانید هم مسبوق است و هم ممکن، با طالبان نشست و برخاست و «آن کار دیگر کرد». آن گونه که دکتر امیرعبداللهیان روایت می‌کند، شهیدحاج قاسم سلیمانی از ایشان می‌خواهد به وزیر امور خارجه، دکتر ظریف، بگوید که اطلاع واثق دارد که یک هواپیمای آمریکایی پر از ادوات در موصل داعش زده، بر زمین نشست و پس از چند ساعت مکالمه با عفریته‌های جرار و تخلیه بار با چراغ خاموش پرواز بازگشت را انجام داده است! این یک سیاست و رفتار است که صلاح مردمان در آستین نهان می‌شود و لبخندهای مزورانه و صحنه‌آرایانه به‌خورد رسانه و مردم داده می‌شود. دیگر اینکه جمهوری اسلامی ایران طالبان را که یقینا مطلوب و مطبوع تهران نیستند با اطلاع دولت کابل در تهران می‌پذیرد، چرا که می‌پندارد این گروه علی‌رغم همه سیاهکاری‌ها ریشه در بخشی از سرزمین و باورهای مردمان کشور برادر و همسایه دارند، پس باید به حساب آیند و هر آنچه می‌تواند گامی و قدمی ولو به قدر سرانگشتی باشد، برای زیست و زمانه این مردمان بلاکشیده و رنج‌دیده محل هیچ ابا و امتناع نیست.
برای اختتام آنکه دکتر محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه، در گفت‌وگویی با روزنامه همدلی چاپ تهران، سیاست خارجه را  عرصه قربانی شدن و نه قهرمان شدن خواندند که شاید روح سخن در جسم این نوشتار جاری و ساری باشد و باز در پاسخ به سوال یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در باب یک دیدار، پاسخ دادند که ایشان علی‌رغم میل باطنی‌شان و به حکم وظیفه و تکلیف با صدام حسین مقبور و منفور نیز دیدار و گفت‌وگو داشته‌‌اند.
حالیا می‌گویند زمرد استحصالی در کوه‌های بدخشان در جهان یگانه است و کمتر چشمی‌ست که به آن خیره نماند. حکایت برخی دیدارها حکم همان سخن دربالا رفته ساکن میدان مشق است...که چون زمرد بدخشان مقبول و چشم به تحیر  و درخشندگی ایستا کن نیستند، لیکن ناگزیرند و در حکم «اکل میت».