بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


همه‌ ما کارتن‌خوابیم

خشایار کرمی بهمنیاری (فعال اجتماعی)

در دنیای انسانی که هرکه به‌جز ‌‌‌‌«بودن‌‌‌‌» چیزی ندارد، هم به زحمت انسان شمرده می‌شود و حتما باید چیزی از جنس‌‌‌‌«داشتن‌‌‌‌» به او چسبیده باشد تا انسان به حساب آید‌‌‌‌؛ کارتن‌خواب اما حسابش جداست. او در مرز انسان و ناانسان ایستاده است. او از تمام چیزهای انسانی گریزان شده‌است و به هیچ قاعده‌ انسانی پایبند نیست. نه آنچه انسان‌های معمولی می‌پوشند برایش اهمیتی دارد، نه آنچه تناول می‌کنند. هرچه دم دستش بیاید می‌خورد و می‌پوشد. همان‌جایی که می‌خوابد قاذورات و فضولاتش را همانجا و در انظار دیگران بیرون می‌دهد. خواه به نیروی مخرب اعتیاد و خواه به دلخواه خودش؛ او ظاهرا از مرز آنچه در نگاه دیگران «انسان» است، گذشته و همه از او می‌ترسند چرا که می‌پندارند چنین موجودی برای آنان خطرناک است. از همین منظر با چنین بی‌قیدی که به آداب و سلوک انسان‌ها دارد، او خواهد توانست تهدیدی برای دیگران به حساب آید و به تعبیر عموم‌‌‌‌«هر کاری از او برمی‌آید‌‌‌‌». جورجو آگامبن در کتاب‌‌‌‌«بازمانده‌های آشوویتس‌‌‌‌» به نقل از «پریمو لوی» که از آن اردوگاه مرگ جان به‌در برده بود، تصویری از زنان و مردانی به نمایش گذاشته است که با دیدن حمام‌های گاز و کوره‌های آدم‌سوزی که سرنوشت محتوم همگی آنان به‌نظر می‌آمد، ‌‌‌‌«واداده ‌‌‌‌» و ‌‌‌‌«بریده ‌‌‌‌» بودند. برای آنان هیچ کدام از آداب دیگر انسان‌ها اهمیتی نداشت. در انظار دیگران بول و غائط می‌ریختند و ...دیگران آنها را نادیده می‌گرفتند. کافی بود وادهند و تسلیم شوند. کافی بود از آن لحظه و آن نقطه‌ که آن تسلیم شده‌ها گذشته‌اند آنها هم بگذرند. آن نقطه جایی میان ‌‌‌‌«انسان‌‌‌‌» و ‌‌‌‌«ناانسان‌‌‌‌» بود. ‌این‌که این‌طرف بمانی، درد بکشی و رنج‌ ببری و انسان بمانی یا آن‌طرف بروی و ... 
به نظر می‌آید جایی به هولناکی اردوگاه مرگ و آن موجودات دیگر به قصه‌ها پیوسته است، اما تصویر آن جماعت که به آخر خط رسیده بودند اینک در قامت ‌‌‌‌«کارتن‌خواب‌‌‌‌»‌ها به همان قوت و رنگ پابرجاست و خیابان‌های شهر هرکدام چون آشویتس هولناکی هوش از سر می‌برند و زهره بر دل می‌ترکانند. هرجایش نظر اندازی جماعت کارتن‌خواب دیدگانت را به شلاق می‌بندد، اما نه!این تمام داستان نیست. در درون همه‌ما انسان‌های برخوردار که نگاهمان را از این ‌‌‌‌«ناانسان‌‌‌‌‌»‌‌های ژولیده و عفن می‌دزیدیم، نشانی از حیات آن نگون‌بختان نهفته‌است. ما که در زیر هزار پوشش آبرومند کلاه از سر همسایه می‌دزدیم، ما که در این طوفان مهیب نابسامانی اجتماع، تنها کلاه ‌خودمان را می‌چسبیم و ما که بر منبر وعظ برای دیگران تزویر و در پستوی خلوت خودمان آن‌کار دیگر می‌کنیم، هم از مرز انسان گذر کرده‌ایم. ما که به حکم نانوشته‌ ساختارهای جامعه به هر ریسمان‌کثیفی برای برخوردار شدن و ‌‌‌‌«داشتن‌‌‌‌» چنگ می‌زنیم، کافی است که ‌‌‌‌«قانون‌‌‌‌» اجازه دهد و نه اخلاق و نه انسان‌های دیگر اهمیتی ندارند؛ آری ما هم واداده و تسلیم‌شده‌ایم. بسیاری ازما مدت‌هاست که از آن نقطه گذر کرده‌ایم و الباقی هم نگاهمان برآن نقطه خیره مانده‌است تا کی گذر کنیم. پنداری که اردوگاه مرگ اکنون به فراخنای تمام جهان انسانی ما گسترده‌است. در جهان به‌ظاهر انسانی، ما همه از هم می‌ترسیم، چرا که همه‌ ما کارتن‌خواب هستیم.