نگاهی به فیلم زن جوان آیندهدار (Promising Young Woman)
کارگردان جوان آیندهدار؟!
سید مسیح میرجعفری| زن جوان آیندهدار (Promising Young Woman)، محصول 2020 اولین تجربه امرالد فنل 35 ساله به عنوان کارگردان در سینماست. فنل از سال 2007 فعالیت حرفهای خود در عرصۀ تصویر با نقشآفرینی در سریالهای تلویزیونی آغاز کرد. نقطه عطف کارنامۀ او سال 2019 بود. وی در این سال نویسندگی هشت قسمت از فصل دوم سریال «کشتن ایو»، را به عهده داشت. یک سال پس از آن حالا فنل اولین فیلم سینمایی خود را کارگردانی، نویسندگی و تهیه کردهاست. فنل تا کنون چهار کتاب هم نوشته است.
«زن جوان آیندهدار»، تاکنون در انجمنهای منتقدان ایالات مختلفی کاندیدا و برنده شدهاست. بیشترین کاندیدا شدن فیلم برای بخشهای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگری به این فیلم تعلق دارد. همین موضوع شانس این فیلم را برای حضور در اسکار افزایش میدهد. با انتشار نسخۀ بلوری این فیلم، در ایران هم این فیلم مورد توجه و تمجید بسیاری قرار گرفتهاست، بهویژه بازی بازیگر نقش اول، کری مولیگان.
فیلم با نمای پایینتنه چند نفر در حال رقص آغاز میشود، نماها به خودی خود جذابند، نورپردازی آن بسیار خوب است، امّا این جذابیت به کار نمیآید. بعد به سه مرد کات میخورد که در حال مکالمهاند. دیالوگها کاملاً گنگ هستند. طوری نوشتهشدهاند که ما از آنها سر در نیاوریم و برای فهمیدن اینکه چه میگویند فیلم را دنبال کنیم امّا این اطلاعات هیچ ربطی به بقیه فیلم ندارند. شاید نیمساعت اول فیلم تماماً به همین شکل است و هیچ اطلاعات مفیدی به شما داده نمیشود به شما دادهنمیشود. شما صرفاً رفتارها و صحبتهایی میشنوید که گنگ هستند؛ پس میخواهید بیشتر بدانید و فیلم را دنبال میکنید غافل از اینها در ادامه داستان به کار نخواهد آمد. این یک روش شنیع برای نگه داشتن مخاطب است و نتیجه درخشانی در پی نخواهد داشت. از جایی در فیلم متوجه میشویم که همه این کارها برای گرفتن انتقام دوست «کسی» (شخصیت اصلی)، نیناست، نینا قربانی تجاوز شدهاست. موضوع به خودی خود مهم است. احتمالاً کمتر انسانی در برابر این واقعه بیتفاوت باشد. امّا تنها انتخاب چنین موضوعی برای فیلم نباید آن را برای شما مهم بکند. من قطعاً با کسی که به او تجاوز شده همدردی میکنم امّا در فیلم مهم است که مختصات این رویداد چگونه تعریف میشود و ما چه شناختی از آن فرد داریم تا بتوانیم با او همدردی کنیم. فیلم همۀ اینها را گنگ و ناشناخته نگهمیدارد. سعی دارد بیشتر به زندگی شخصی «کسی» و فرایند انتقام بپردازد. حتی این انتقام هم میتواند برای ما توجیه شود. میتواند همۀ اینها طوری رقم بخورد که ما قدم به قدم همراه «کسی» برای انتقام گام برداریم. امّا چیزی مانع میشود تا فیلم و مشکلات زندگی شخصیت اول و حتی موضوع تجاوز، برای ما ملموس شود.
تصاویر فیلم پر از رنگهای متفاوت با درخشندگی زیاد هستند. استفاده از تعبیر زیبا در اینجا کاملاً غلط است و شاید به تعابیر مستفاد در عامه از زیبایی نزدیک باشد امّا چنین چیزی به معنای درست زیبایی نیست و صرفاً خوش رنگ و لعاب بودن است. از همان قابهای اول فیلم زمانی که رقص در کلاب را نشان میدهد یا آنجا که «کسی در دفترچه خود چیزی را علامت میزند و در کافهای که کسی در آن کار میکند ما در هر قاب با رنگهای مختلفی مواجه هستیم. این موضوع اصلیترین دلیلی است که فیلم برای ما ناملموس میشود. یک پلان در جایی که «کسی» دارد با صاحب کافه صحبت میکند، دوربین «از پشت ریسهها» به سمت راست تِرَک میکند. هیچ دلیلی ندارد که این نما از پشت ریسهها ضبط شود، امّا کارگردان این تصمیم را میگیرد؛ چرا که میخواهد قابهایش خوش رنگ و لعاب باشند و به احساس یا معنای آنها بیتوجه است. دوربین فیلم مدام در حرکت است. در جایی که یک مکالمه در جریان است، متوجه میشویم به آرامی دوربین در حال دالی کردن است. هیچ دلیلی برای این حرکت وجود ندارد. هیچ احساسی با آن ساخته نمیشود، مگر اینکه ما گیج شویم که چه چیزی را از دست دادهایم که متوجه علت حرکت دوربین نمیشویم. احتمالاً کارگردان تازهکار علاقۀ خاصی به استفاده از امکانات تکنیکی داشتهاست.
فیلم در نسبت ابعاد عریض فیلمبرداری شدهاست. کارگردان همچنین به نگاه داشتن سوژه در وسط قاب علاقۀ زیادی دارد. از اول فیلم جایی که «کسی» در کلاب روی مبل نشستهاست، او در وسط قاب است تا در اواخر فیلم زمانی که رایان در کافه به سراغش میآید. هنگامی که همکلاسی قدیمیاش فیلم ضبط شده از نینا را به او میدهد. یا زمانی که پایین تخت آل مونرو ایستاده است. در تمام این نماها فنل، کاراکتر را در میانه قاب جا دادهاست. نه یک کاراکتر ساده قهرمان قصهاش را. واضح است که چنین قابی بیشتر مناسب یک شخصیت خنثی است. این قاببندی هیچ حس قهرمانانهای به ما نمیدهد و استفاده مکرر از آن در تمام طول فیلم قطعاً درست نبودهاست. واقعاً جالب است که در اواخر فیلم که پلیس به سراغ رایان میآید، باز هم ما او را وسط قاب میبینیم.
داستان فیلم در شاهپیرنگ جریان دارد. یک قهرمان اخلاقی دارد که در پی انتقام است. همانطور که از چنین فیلمهایی انتظار میرود باید با به نتیجه رسیدن، قهرمان فیلم به پایان برسد. امّا اینجا چنین اتفاقی نمیافتد. قهرمان 15 دقیقه مانده به پایان کشته میشود! حالا قهرمان مرده، قصهاش به سرانجام نرسیده و ما میمانیم و چند شخصیت که خوب پرداخته نشدهاند و کارگردان که میخواهد این فیلم را 15 دقیقه دیگر ادامه دهد. اگر نویسنده میخواست قهرمان را در این مرحله بکشد و بعد داستان را ادامه دهد، نباید قهرمان را چنین یکهتاز بپردازد، بلکه باید بهسان بسیار دیگر از فیلمها و داستانها، یک دوست همراه در کنار قهرمان میپرداخت و بعد هنگام کشتهشدن شخصیت اصلی، آن دوست بود که باید انتقام «کسی» و نینا را میگرفت. چنین فردی میتوانست کاراکتر جوردن باشد که نهایتاً اطلاعات را در اختیار پلیس قرار میدهد یا حتی گیل که یک گردنبند با نام «کسی» برایش به یادگار میماند. امّا نویسنده نتوانسته از چنین فرصتی بهره ببرد. اگرچه اشکالاتی به کارگردانی فیلم وارد کردم امّا باید بگویم فیلمبرداری اثر بسیار خوب است، فیلمبردار هرچه را خواسته شدهاست به خوبی پیاده کردهاست. دوربین از این سو به آن سو میرود امّا کسی که باید بتواند براساس این حرکتها احساس یا معنا بسازد، کارگردان است که نتوانسته کار خود را درست انجام دهد. همچنین تدوینگر گمنام فیلم، فردریک توراوال، توانسته کار خود به درستی انجام دهد. کار طراحی لباس و گریم این فیلم هم بسیار قوی است. در تغییر چهره و لباسهای مدام کاراکتر اصلی بسیار خوب عمل شدهاست. بازی مولیگان هم یکی از موارد قابل تقدیر این فیلم است. او امسال در سریال «تاج» هم درخشید. اولین سینمایی فنل، را به واسطۀ تصویربرداری جذاب و تدوین خوش ریتم میتوان به آخر رساند امّا چیزی دستگیر ما نخواهد شد. فیلمی پر از نماهای استایلیزه که نهایتاً به شکل گرفتن یک سینمایی منسجم ختم نمیشود. «زن جوان آیندهدار» در آیندۀ نزدیک احتمالاً در اسکار حاضر خواهد بود. سخت است بتوان در سال حضور نولان و فینچر و سورکین شانسی برای فنل متصور بود امّا رقابت با آنها هم میتواند او را در یک قله قرار دهد.