دو تجربه، دو خطا
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)هر دوران شرایط و خصوصیاتی متفاوتی با دورانهای بعد دارد، اما تشابه و تکرار حوادث هم به نوعی وجود دارد. یونان سرزمین علم ریاضی، طبابت، ستارهشناسی و سکاندار علم بود و دانشمندان و فیلسوفان برجستهای داشت و هنگامی که علم در حال ترقی بود و اشتیاق به علم در بین یونانیان رایج بود؛ یونان همچو مدرسه بزرگی شده بود که همه طالب علم بودند، اما مهم این بود چه کسی باید تعلیم دهد؟ عدهای این تحولات فرهنگ و باورهای گذشته و حتی افکار دانشمندان را به چالش کشیدند(سوفسطاییان) بدون اینکه جایگزین مناسبی برای پرکردن این خلأ فرهنگی باشند. در این بازار اشتیاق به علم چالش کشیدن باورهای رایج پیشین عدهای از شاگردان سخنوران و طالبان علم گوی سبقت از اساتید خود ربودند و اخلاق و ایمان و اصول جامعه وحتی نظرات فلسفی را زیر مهمیز خود گرفتند وهدف اصلی را فراموش کرده و برایشان سخنسرایی و اثبات نظرات خود مهم بود. سوفسطاییان چنان افراط کردند که حتی پروتاگوراس و گورجیاس سردمداران اصلی سوفسطازی که به باورهای مردم کمابیش احترام میگذاشتند و چنین اهداف افراطی نداشتند، کنار گذاشته شدند. در نتیجه هر کس اندک اطلاعی از علم داشت به علمفروشی در شهرهای مختلف پرداخت. مردم از این وضع هرج و مرج اجتماعی و به چالش کشیدن همه باورها خسته شدند و به خشم آمدند و پروتاگوراس هفتاد ساله را تبعید کردند، خطیبان و سخنوران را گوشهنشین کردند، عدهای از آنها هم به دیگر دیار رفتند. پروتاگراس خود را در آب غرق کرد، سقراط بیگناه را که خود از مخالفان سوفسطاییان بود جام شوکران نوشاندند و کشتند. شاگردان سقراط هم به دولتشهرها و حتی ممالک دیگر رفتند، اما دست از تعلیم علم و ایجاد مکتب برنداشتند. افلاطون که این وضع را چنین دید دوازده سالی در مصر و ایتالیا به سر برد و در چهل سالگی به آتن باز گشت و آکادمی خود را بنا نهاد و اوضاع آرام گرفت و فلسفه و علوم مختلف دوباره در یونان شکوفایی یافت، زیرا آزادی و دمکراسی و علم در یونان پایگاه محکمی داشت. در مقایسه اما در کشور ما که اهداف مهمی داشتیم و انتظار میرفت که با به چالش کشیدن حکومت گذشته گامهای مهمتری در راه توسعه و پیشرفت و رفاه مردم برداشته شود و تغییرات و اصلاحات صورت پذیرد، اما متاسفانه عدهای به صورتی افراطی همه ارزشها و دستاوردها و فرهنگ پیشین را به چالش کشیدند و به میراث گذشتگان و دستاورد آنها و شخصیتهای علمی– تخصصی و.... به دیده تحقیر نگریسته و خط بطلان کشیدند، اما نتوانستند جایگزینی مناسب و متناسب با شرایط نوین و علایق جوانان ارائه دهند و خلأ فرهنگی ایجاد شده را پر کنند؛ زیرا نه کارشناسان جدید تربیت یافته و نه اعتمادی به کارشناسان قدیم و تجارب جهانی بود و نه اهمیت لازم به علم داده شد. وقتی خلأ فرهنگی و اجتماعی همراه با بیکاری و ناامیدی و آیندهای نامعلوم و بدون دورنما همراه شود منحر به ناهنجاری و هنجارشکنی میشود. در نتیجه زمینه برای رشد بدلفروشان و نزول ارزش علم و کار تخصصی مهیا شد و در عرصه علم همچون بازار مکاره فروش پایاننامه و رساله و مقاله و پروژه گسترده شد و معیارهای غیرتخصصی و غیرعلمی جامعه را فرا گرفت. در یونان هرج و مرجها و هنجارشکنی و تهی شدن جامعه از ارزشهای فرهنگی بعد از چندی پایان یافت و افلاطون به آتن بازگشت و آکادمی خود را بر پا ساخت و شاگردان زیادی از جمله ارسطو پا به عرصه فلسفه و اقلیدس و ارشمیدس پا به عرصه دیگر علوم نهادند و باز آزادی و دمکراسی یونانی وشکوفایی علم دوباره برقرار شد. سئوال بزرگ اینکه؛ آیا درغیاب توجه به اهمیت علم و دانش و همچنین عدم توانایی و اراده بازنگری در سیاستهای رایج توسط دستاندرکاران امور، در ایران نیز چنین امکانی رخ خواهد داد؟ و ما سهم درخور توجهی در کاروان علم ودانش وتوسعه و پیشرفت خواهیم یافت؟