حکایت خردمند اثربخش
محمدعلی نویدی (مدرس دانشگاه)در روزگاران گذشته در یک روستای دورافتاده در ایرانزمین مردی زندگی میکرد که به خردمندی و خیرخواهی شهره بود و این بلندآوازی و محبوبیت در حد روستا تنها در گفتهها و ذهن بافتهای او نبود، بلکه در میدان عمل و اثر و ساحت زندگی و تجربه زیسته کاملاً عیان و آشکار بود. به راستی، خردورزی و خیرخواهی با هم قرین و قریب هستند. هیچ خردمند عقل پرورده و جان صیقل داده بدخواه و شررسان نیست و برهان و تاریخ چنین کسی را سراغ ندارد. اما محبوبیت و اثربخشی این مرد اندیشه و عمل را دو دسته بر نتافتند؛ یکم، حاسدان. و دوم، حاکمان. حسودان، همواره آلودگی و کاهلی جان و جسم خود را با بروز و پمپاژ حسادت و بخالت «بخل» نسبت به اندیشهورزان و خیرخواهان، نشان دادهاند و موجب هدر رفت مغزها و متفکران و تباهی ملک و مردم شدهاند. حسود هم خود هرگز نمیآساید و هم خیرین و کوشایان را مانع و رادع از خیر و خردمندی است. و حاکمان نیز مرد خردمند را برنتافتند و تحمل نکردند با تهمت و طعنه به آزار و اذیت وی پرداختند؛ حاکمان دنبال حکومتاند نه حکمت. هر حکایتی حکمتی دارد. خردمندی را با اثرهای اصیل آن که همانا خیرخواهی و ارتقای آگاهی است، میتوان شناخت. مرد خردمند اغلب اوقات در اندیشه و عمل بود و میگفت چاره مشکلات در غلبه بر صغارت و خامی اندیشگی و فراموش نکردن اندیشیدن توأم با کوشیدن است. مرد پرتلاش قصه ما سعی میکرد بذر خرد و خیر بیفشاند و به آبادی و آبادانی روستا یاری رساند. اما، حاسدان و حاکمان زمانه مانع میشدند و روستای جاهل و جامد را بیش از روستای آگاه و آباد دوست داشتند. در تاریخ خواندم مرد دوستدار خرد و خردورزی در حالی که با خود شعر خواجوی کرمانی را زمزمه میکرد: «مرا هر آینه لازم بود جلای وطن/چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست». اندک اندک روستای خود را به قصد ناکجاآباد ترک کرد.