داینامیک ناآرامیها و اعتراضات روسیه
دکتر صلاحالدین هرسنی (کارشناس مسائل بینالملل) مسکو به همراه سنت پترزبورگ و سایر بخشهای اروپایی روسیه در روزهای اخیر شاهد تظاهرات و اعتراضات گسترده بوده است. این تظاهرات که به حمایت از «آلکسی ناوالنی» از مخالفان سرسخت کرملین و منتقدان ولادیمیر پوتین به راه انداخته شد، به بزرگترین اعتراضات در چند سال اخیر در روسیه یاد شده است. نظر به آنکه این اعتراضات به صورت خشونتآمیز مورد سرکوب نیروهای امنیتی و پلیس روسیه قرار گرفته به نظر نمیرسد که فروکش کند، چراکه دومینوی این اعتراضات از مسکو به دهها شهر دیگر روسیه نیز رسیده است. حال و با توجه به دومینوی این اعتراضات ضد دولتی، پای این پرسش به میان میآید که داینامیک چنین ناآرامی و اعتراضاتی چیست و آیا اساساً حمایت از الکسی ناوالنی و تبدیل شدن آن به یک جنبش جدید ضد دولتی میتواند شروعی برای پایان پوتینیسم و شروعی برای تحولات بهار مسکو باشد؟
از منظر علتشناسی،گذار روسیه به اقتدارگرایی علت اصلی ناآرامیها و اعتراضات اخیر روسیه است و صرف راهاندازی تظاهرات و دومینوی آن به شهرهای دیگر، آن هم با هدف حمایت معترضان از آلکسی ناوالنی، در حکم تقلیل دادن ریشه و علل ماجرا و نیز تحلیل ساده مسائل جاری در روسیه است. چراکه الکسی ناوالنی تنها فرد منتقد و مخالفی نیست که در لیست سیاه ولایمیر پوتین با سم مسموم شده باشد. در گذشته نیز نام منتقدان فراوانی در لیست سیاه پوتین قرار داشته که او آنها را از صحنه قدرت و از مدار اپوزیسیون خارج کرده است. سرگی اسکریپال و دخترش یولیا، پیوتر ورزیلوف فعال حقوق بشری، ولادیمیر کارا مورزا، امیلیان گبروف تاجر اسلحه، الکساندر پرپلیچنی کارآفرین تبعیدی روسی، آنا پولیتکوفسکایا روزنامهنگار منتقد، کارینا موسکالانکو وکیل آنا پولیتکوفسکایا، آلکساندر لیتوینینکو جاسوس سابق و منتقد دولت روسیه و یوری شیکوچیکین روزنامهنگار و سیاستمدار همگی در زمره مخالفان و چهرههای مطرح اپوزیسیون ولایمیر پوتین بودهاند که همه آنها به یک روش و مشخصا از طریق مسمومیت از صحنه قدرت خارج شدهاند. اگر چه مسمومیت و از صحنه خارج کردن همه این منتقدان دستمایه اعتراضاتی در روسیه شده است، اما به نظر میرسد که قضیه آلکسی ناوالنی که او نیز سرنوشتی جز مسمومیت با سم برایش نوشته نشد،کمی جدی است و میتواند عامل شتابزا و کاتالیزوری برای پایان پوتینیسم و سر آغاز جنبش ضد دولتی و شروعی برای تحولات بهار مسکو باشد. به عبارت دیگر آلکسی ناوالنی علت قریب اعتراضات نیست، اما میتواند علت بعید باشد و علت قریب و داینامیک اصلی ناآرامیهای روسیه همان اقتدارگرایی و رفتارهای گریز از مرکز ولادیمیر پوتین است. انتخابات یکقطبی و تکحزبی و پایین بودن آستانه مدارا و تسامح در مواجهه با مخالفان و اپوزیسیون و برگزاری رفراندوم برای ریاست جمهوری تا سال ۲۰۳۶ همگی از نشانههای نظام سیاسی اقتدارگرایی است که در روسیه تحت صدارت ولادیمیر پوتین به کرات به نمایش در آمده است.
به این ترتیب و با نوع الگوهای رفتاری و کنشهایی که از ولادیمیر پوتین دیده میشود، دیگر شکی باقی نمیماند که او نه تنها وارث نظام سیاسی اقتدارگرایی بلکه نشانه اصلی آن است. البته پوتین ناسیونالیسم روسی و رویای تجدید تزاریسم را دستمایه این اقتدارگرایی میکند. البته اقتدارگرایی همه میراث ولادیمیر پوتین نیست. او مبدع الگویی جدیدی از پوپولیسم با محوریت پوتین- مدودیف نیز بوده که در برخی کشورها خود را تکثیر کرده است. قطعا الگوی چاوز- مادورو در ونزوئلا، الگوی اردوغان- ییلدریم در ترکیه و حتی الگوی احمدینژاد- بقایی از آبخشور میراث پوتین مایه گرفته است. به نظر میرسد سازماندهی اپوزیسیونی با محوریت ناوالنی و تداوم اعتراضات بتواند موجب تغییراتی اساسی در روسیه شود. البته به شرط آنکه این اعتراضات به صورت مدنی برگزار شود و رادیکالیزه نشود. افزون بر این، هر گونه توفیق این جنبش به منظور عقب نشاندن پوتین، متضمن بازتعریف و ارائه مدلی جدید از الگویی دموکراتیک برای نظام سیاسی روسیه است و چنین جنبشی نباید به صرف نمایش هیجانات دموکراسیخواهانه آن هم از سوی اپوزیسیونهای ناهمگن به اجرا در آید. قطعا همگنی اپوزیسیونها در تحقق اهداف میتواند تا میزانی معطوف به نتیجهای شود که معترضان به دنبال آن هستند. اما به نظر میرسد که اپوزیسیون وقت حاضر به پیشوایی ناوالنی برای رسیدن به نقطه مطلوب و همگن، راه دشوار و درازی در پیش دارد و دشواری این کار بیش از همه ریشه دواندن پوتینیسم در سپهر سیاست روسیه است. در واقع پوتین با اتکا به یکهسالاری خود به اعتمادی به نفسی دست یافته است که بعید است اعتراضاتی از جنس جنبش و اپوزیسیونی چون ناوالنی بخواهد او را به عقبنشینی وا دارد. همچنین پوتین در شکست جنبشی با محوریت ناوالنی در شرایط حاضر مستظهر به تجربه و نتایج انقلابهای مخملی در حیاط خلوت مسکو و همچنین ماجرای کریمه در قضیه اوکراین است. به رغم آنکه از فاصلههای سالهای 2003 تا 2005 ما شاهد انقلابهای رنگین و مخملی در گرجستان، اوکراین و قیرقیزستان بودهایم، اما هر یک از دولتهای غربگرا در این کشورها قدرت ایستادگی و تابآوری در قبال دولتهای روسیگرا نداشته و هریک از مسند قدرت به کنار گذاشته شدند. افزون بر این، تجربه اعتراضات بلاروس نیز به پوتین آموخته است که چگونه بخواهد به قلع و سرکوب مخالفان و عقیم کردن اهداف و آرزوهای آنان روی آورد. ترامپ در کاخ سفید نیست و قطعا اگر پوتین در کرملین نباشد، جهان زیباتر خواهد بود.