مشکل ملکالشعرا بهار و شاعران عصر مشروطیت
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)مشکل بزرگ بهار و شاعران همعصر او این بود که در دوران پرآشوبی زندگی میکردند. شاعرانی مثل بهار، ادیبالممالک، عشقی و ایرج میرزا پس از ورود به صف آزادیخواهان، سرودههایشان رنگ و بویی اجتماعی و سیاسی گرفت.
لحن و زبان معترضانه و گاه عصبانی و خشمگین این شاعران جایی برای ایهام و ابهام در شعر باقی نمیگذاشت. لحن بیان در شعر فارسی از اهمیت بسیاری برخوردار است. حافظ با اشراف به اصل ابهام و سایهگون بودن کلمات به همراهی طنزی رندانه در مقام شطح (یا لبریخته) و همنشینی واژگان متضاد، موجب میشد که گاه کلمات و ترکیبهای تشبیهی و استعاری و واژگان متناقضنما، عکس معنی خود را به ذهن متبادر میکند.
از این نمونه است:«پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد».
به بیان دوگانه و تضادآمیز حافظ، کلمه «آفرین» در معنی عکس خود هم قابل تفهیم است. همچنین به بیت زیر نگاه کنید: «این قصه عجب شنو کز بخت واژگون/ما را بکشت یار به انفاس عیسوی». یا بیت بعدی:«من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد/لااقل این قدرم عقل و کفایت باشد».
در هردو بیت بالا، طنز و تضاد و پارادوکس و ایهام به حد والا یافت میشود. اشعار سعدی و حافظ برآمده از حوزه زبان است؛ ولی زبان منوچهری و خاقانی که بهار به متابعت از آنان شعر میگوید، صرفا برآمده از حوزه تخیل است. مثلا خاقانی میگوید:«صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من/چون شفق در خون نشیند چشم خون پالای من». خاقانی در این نوع اشعار برای نمایش قدرت تخیل و سخنوریاش وارد صحنه شده است.
مفهوم این بیت مطنطن این است:«وقتی صبحدم آه دود آسای من خیمه میاندازد. دیدگان من به جای اشک خون میریزد». آهی که خیمه بسته استعاره مکنیه و تشخیص دارد. چشم خونپالا، به شفق تشبیه شده، خون هم استعاره از اشک است. در شعر سعدی، زبان تنها وسیله نیست، که هدف اصلی است.
وقتی سعدی میگوید:«تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم/که جفا کنم ولیکن تو نه لایق جفایی». در این بیت به جز تکرار واژه «جفا» که خود به زیبایی آمده است، به جمله «نه من نمیتوانم که جفا کنم» نگاه کنید که به مفهوم مثبت و منفی آمده است. همچنین به جمله «تو نه لایق جفایی» دقت کنید که دو سر قطب باطری مثبت و منفی است. موتور شعر با این قطبها به حرکت در میآید. به کلمه «نزدیک» هم در این بین سعدی نگاه کنیم: «اگر نظر کنی از دور کن که نزدیک است/که سر ببازی اگر پیشتر نهی پایی». همین کلمه «نزدیک» ما را از شعر دور کرده است. بهار در بند فتوحات بزرگ و تازه نیست. او بیشتر توان خود را صرف قلمرو محدود خود کرده است. او بیشتر هم و تلاش خود را صرف بدلکاری و تقلید و هماوردی با شاعران کهن کرده است. وقتی هم به علت تبدیل و تبدلات عینی و اجتماعی و به تبع آن تغییر و تطور ذهنی به صورت و معنایی تازه میرسد، در صدد تحکیم و تثبیت آن نیست.
بهار میتوانست بعد از قصیده زیبای «دماوند» و چهارپاره «کبوتران من» به زبانی سخته و از آب درآمده و مستقل دست یابد، ولی او در این معامله تقصیر کرد و به اصل خود برگشت. بهار در غزلها و قصایدی که میگوید، هم گاهی مطلع شعر را به زیبایی آغاز میکند ولی در پایان کم میآورد. مثال: «جز روی تو کافروخته گردد ز می ناب/آتش که شنیده است که روشن شود از آب...»
این مطلع درخشان، با بیت زیر قطع میشود: «عناب لبت بیمزه گردد ز خط سبز/اینست بلی خاصیت سبزه عناب».
بیت نخست لف و نشر و تشبیه و استعاره و ایهام و متناقض نمای زیبایی دارد.
ساخت شعر هم قوی و استوار است. به جز کلمه «آب» که میتواند به چهره شفاف معشوق تشبیه شده باشد، «آب» خود استعارهای از آتشزنه و کبریت است. معنی «آبرو» هم از آن استنباط میشود. در کلمه «آتش» هم که استعاره از «شراب» است یا به شراب تشبیه شده، سرخی صورت معشوق و شاعر نمایان است. «روشن شدن آتش از آب» هم پارادوکس است که بسیار زیباست. این نوع ابیات تغزلی گاهی در اشعار شاعر دیده میشود.