برداشتی از کارهای غیرسینمایی عباس کیارستمی
سیراب از سراب
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)کیارستمی کم و بیش از دید عارفانه ایرانی برخوردار بود. هر ایرانی به شکلی عرفان در طبعش موکد شده و او نیز راه زندگی، باریکی، ظرافت و خاکساری و به قولی جلال، نامتناهی بودن و جاودانگی در وجودش جوانه زده بود. یعنی این سلوک در او درونی شده بود و برای رسیدن به آن شهود شفاف، بازگشتی به معصومیت دوران داشت. او هم تجربه زیستمانی درونی داشت و هم بیرونی. هم مراقبه داشت و هم مکاشفه. به قول سعدی هم سر به جیب مراقبت فرو برده بود و هم در بحر مکاشفت مستغرق شده بود. در عین حال با توجه به متون برجای مانده، مواظب بود که مکاشفهاش او را در عرفان مرید و مرادی مستغرق نکند: «دل/کندم از مراد/بریدم/از مرید/میروم/سبک». او مستی را درخاموشی میداند و به طنز مینویسد:«مستی خاموش/فقیهی/در فغان». در سرودههایش مهآلودگی اشراقی به تدریج محو میشود و به دنیای معمولی مردم رجعت میکند. به زندگی خاکی و شادخواری زودگذر دنیایی نظر میاندازد:«ماه نو/شرابی کهنه/دوستی تازه.» او به این شبه هایکوها رنگ و لعابی بومی یا تاسیانی(غم غربت یا نوستالوژیایی)میزند. حتا آثار و بقایای کلام پیشینیان در کلام او سایه میزند: «از قرار/آزادم/آزاد آزاد/تا کی در/قید این آزادی/خواهم ماند؟». آزادی عارفانه شاعرانی چون مولوی و سعدی را به سخره میگیرد: «من از آن روز که دربند توام آزادم...». از سویهای دیگر او مثل هایکوسرایان آزادی را پذیرفتن چیزها همان گونه که هستند، پذیرفته است: «پرواز پاداش کرمی ست/که به دور خود کشید/حصاری از ابریشم». مثل حسین منزوی این سرنوشت غمانگیز کرم ابریشم را میپذیرد و نمیپذیرد اسارت محتوم آدمیان را. شاید بخشی از نگاه او آزادی سیاسی باشد: «از هزار کرم ابریشم/تنها یکی نور میافشاند/در دل شب». شعر بالایی بیشباهت به شعر شاملو نیست:«... یک شاخه در سیاهی جنگل/به سوی نور فریاد میکشد». در هایکو ایده شاعرانهای وجود دارد به نام «سابی» به معنای انزوا و بیکسی است که به تقدیرگرایی راه میبرد. سابی مثل عرفان ایرانی زندگی مادی و این جهانی را شیطانی و پر از حرص و طمع میداند که آدمی را به ورطه پلیدی میبرد. حزن و اندوه او آن است که بشر امروزی در پی آرزوهای شخصی است و هیچ هراسی از پایمال کردن حق دیگران ندارد و به همین سبب راه گریزی از این اندوه برای خود متصور نیست. «باشو» برای نجات از این جابریت موضع منفعلانهای دارد و به کودک یتیمی که پدرش را از دست داده با خونسردی میگوید:«برای تقدیر ناساز خویش غمگین مباش، این تقدیر توست.» بخشی از هایکوگونهها و اشعار کیارستمی سرشار از سابی است: «چه کسی تعیین کرد/برگ سبز توت را/برای قوت کرم ابریشم؟» این نوع جبرگرایی، استغنا، تنهایی و تاسیان را شاعر در طبیعت و محیط پیرامونیاش به خوبی نشان میدهد:«درخت به/شکوفه کرده است/در خانهای متروک». این نوع شعف در تنهایی گاهی مجروح میشود: «اسبی مجروح/بیصاحب». اوج و عمق سابی را درکوته شعر بعدی میبینید:«یک پشه/با من/شب را به صبح میرساند/بی آزار/در پشه بند اتاق من».گاهی تنهایی بیشتر در کادر دوربین میافتد:«در نماز جماعت/نماز کسی دیده شد/که با جمع/همراه نبود». هایکووارههای کیارستمی مثل سایر هایکوسرایان ایرانی هفده هجایی نیست، ولی در آنها بیکسی یا سابی، آرامش یا «وابی»، انعطاف یا «شیوری» آغشته شده است. نوعی اشراق و مهآلودگی و سرانجام دنیای مادی و تصویر هم در آنها به دیده میآید. باشو هر هنگام که هایکویی گفت شرح مبسوطی از مکانی که رفته بود برجای گذاشت و کیارستمی هرجایی که رفت عکسی گرفت و فیلم مستندی ساخت از خطی سرخ بر سپیدی برف، از مترسکی بیبالاپوش در شب سرد زمستان، از دو برگ پاییزی که خود را در آستین پیرهنی مخفی کردهاند. از چتری شکسته بر سنگفرش خیابان در روز بارانی، از نامهای که با پست پیشتاز آمده بود، پر از نفرت، از پیراهنی بر بند رخت که از اسارت تن رها شده بود و سبک و رها در باد میرقصید. از درختی در حصار و جویباری در حصار، از تصویر سروی شکسته از باد در آبی امواج، از کتری جوشان چوپانی که گردباد بر فراز تپه آن را در هم میپیچد. از تندبادی که شمعهای امامزاده را خاموش میکند. از آخرین دونده دو ماراتن که به پشت سرش مینگرد. از مگسی که به جرم خوردن حلوا به قتل میرسد و از نوعروسی که با گریه در شبی توفانی مرد ماهیگیرش را بدرقه میکند.