ارشد تهماسبی در گفتوگو با همدلی به بهانه زادروزش:
از موسیقیای که دلها را بلرزاند، خبری نیست
همدلی| علی نامجو: هرچند کفه ترازوی بزرگان موسیقی به سود رفتگان سنگینی میکند، اما هنوز هم موسیقیدانان برجستهای روی خاک و در هوای ایرانزمین نفس میکشند. ارشد تهماسبی، یکی از همان بزرگان است. شصتوسومین سال از زندگی را پشت سر گذاشته و انتظار لمس بهاری دیگر را میکشد. آهنگساز و نوازنده چیرهدست تار و سهتار از محضر استادان برجستهای بهره برده، اما یکی در میان همگان برای او متفاوت و متمایز بوده؛ محمدرضا لطفی، تا حدی که کتابی به نام «پهلوان تار» در معرفی هنر لطفی به رشته تحریر درآورده است. بیست و هشتم دیماه، زادروز ارشد تهماسبی؛ آهنگساز، نوازنده، آموزگار، محقق و مؤلف نامدار ایرانی است. به همین بهانه با او به گفتوگو نشستهایم تا برایمان از سالهای دور و درازی بگوید که دست سرنوشت، مسیرش را به جاده موسیقی کشاند و در این طریق ماندگارش کرد. نمیتوان با ارشد تهماسبی به گفتوگو نشست و از محمدرضا لطفی و تأثیرش روی او نپرسید. او از کودکی و رفتوآمد نامداران موسیقی را به خانه پدری خود دیده و به نقد موسیقی امروز رسیده. چندین جلد کتاب شاخص در عرصه موسیقی ایرانی به رشته تحریر درآورده و به قول خودش از دورهای به بعد، از فضای اجرایی موسیقی فاصله گرفته و سرگرم تحقیق و بررسی موسیقی شده است. او برایمان از درویشخان تا حسین علیزاده سخن گفت و دراینباره که فرقهای زیادی میان موسیقی امروز و موسیقی پیش از انقلاب وجود دارد، سخن به میان آورد. ماحصل گفتوگو با ارشد تهماسبی را در ادامه میخوانید:
چطور به موسیقی علاقهمند شدید؟ آیا خانواده تأثیری در گرایش شما به موسیقی داشت؟
بهنوعی میتوان گفت خانواده در علاقهمندی من به موسیقی، نقش ایفا کرد، اما نقش مستقیم و ملموسی نداشت. دوران کودکی من در سنندج گذشت. پدرم کارمند دولت بود و خانهای با محیط خوبی داشت. شبی یکی از اقوام همراه با شخصی که نمیشناختم، ولی بعداً ارادت زیادی به او پیدا کردم، وارد خانه ما شد. فرد ناشناس، جعبه سازی در دست داشت. او محمدرضا لطفی بود که در آن زمان، خدمت وظیفه خود را در قامت سپاهی دانش دریکی از روستاهای سنندج سپری میکرد. آمدن او به خانه ما سبب شد محافلی تشکیل شود. بیشتر شبهای جمعه در تراس بزرگ خانه ما جمع میشدند. فکر میکنم سالهای 1349 یا 1350 بود. لطفی مینشست و ساز میزد، چند نفر از اقوام نزدیک ما و چند تن از دوستان نیز پای ساز او جمع میشدند. شبهایی هم کامکارها میآمدند. کامکارها در سنندج بودند؛ هوشنگ و پشنگ میآمدند و مینشستند. در آن روزگار حدود 11سال سن داشتم. ازآنجا شیفته تار شدم و تصمیم گرفتم این رشته را دنبال کنم. در حقیقت باعثوبانی گرایش من به موسیقی، لطفی بود، اما این اتفاق در جمع خانوادگی ما صورت گرفت.
از چه سالی بهطور رسمی شروع به فراگیری تار نزد محمدرضا لطفی کردید؟
متأسفانه مدت زیادی از محضر استاد لطفی بهره نبردم. اساساً میتوان گفت شاگرد او نبودم، بلکه شاگرد مکتبش بودم. مقدمات را بعدها؛ سال 1351 در همدان نزد استادانی به نام کاظم لباسی و سیاوش دیهیمی آغاز کردم. خوشبختانه او که آموزگار بسیار مهربان و دوستداشتنی و خوبی است، الان هم هست. من نزد آنها کار کردم.
وقتی میخواستم دیپلم بگیرم به تهران آمدم تا نزد لطفی بروم. سال دوازدهم را در تهران خواندم. نزدیک پیچ شمیران، کوچهای هست؛ همان کوچهای که آیتالله طالقانی در آن منزل داشت، میرفتم تا از لطفی درس بگیرم. یکی، دو جلسه درس گرفتم، اما بعدها بهطور مرتب هرچه رفتم، نتوانستم او را بهواسطه مشغله زیادی که داشت، ببینم. آن زمان کارش در رادیو و تلویزیون بود، در جشن هنر شرکت میکرد و گروه نیز تأسیس کرده بود، چند باری پشت در ماندم. همسر استاد به من میگفت: «لطفی نیامده است یا ضبط دارد». دیدم چند ماهی که در تهران فرصت دارم، در حال از بین رفتن است. باید به همدان برمیگشتم، بنابراین به کلاس استاد هوشنگ ظریف رفتم. سه، چهار ماه از محضر او استفاده کردم. در آن دوران، دیپلمهها باید فرجه میداشتند تا درس بخوانند و چند ماه بعد امتحان بدهند. به همدان برگشتم. در ادامه به سربازی رفتم. بعد از سربازی، انقلاب شد و من وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم. درواقع تا سال 1358 فقط یکی، دو جلسه از لطفی، درس گرفتم. او دیگر رئیس دانشکده شده بود. دانشجویان سالهای اول و دوم نزد حسین علیزاده و سالهای سوم و چهارم پیش استاد لطفی کار میکردند. تا بیایم و به لطفی برسم، انقلاب فرهنگی رخ داد و دانشگاهها ازجمله رشته موسیقی بسته شد. به مدت یکی، دو ترم از علیزاده، درس گرفتم. بعدازآن، عضو گروه «چاووش» شدم و با گروههای «شیدا» و «عارف» همکاری کردم. زیر نظر حسین علیزاده و محمدرضا لطفی و در مکتب آنها شروع به کارآموزی کردم، اما بهصورت مستقیم و به مدت طولانی شاگردشان نبودم.در همان دوران، هنگامیکه عضو «چاووش» و همکار بودیم، استاد لطفی به من، آقای متبسم و چند تن از بچههای دیگر ازجمله مرحوم سینکی، آقایان بهروزینیا و درخشانی پیشنهادی کرد و گفت: «بیایید خانه تا یک ردیف با شما کار کنم». ما به منزل لطفی رفتیم و بهصورت خودجوش، نه به شکل کلاس مستمر دائم، یکی، دو ماه آنجا بودیم و ردیف بیات تُرک را با او زدیم، اما همانطور که گفتم من مستقیماً خیلی از لطفی، درس نگرفتم.
اما چرا بسیاری شما را جزو شاگردان ارشد محمدرضا لطفی میدانند و هر زمان میخواهند از او یاد کنند، معمولاً نام شما نیز برده میشود؟
خودم قائل به این موضوع هستم که شما میتوانید نزد هر استادی کار کنید و ساز بزنید، اما مهم این است که سلایقتان، طبعتان، خواستههایتان و نیازهایتان پیرو چه مکتب و چه اسلوبی باشد. چه شاگرد لطفی باشم، چه نباشم، چه پیش او کم و چه زیاد کار کرده باشم؛ لطفی استاد برجستهای است و این نکته را بارها در مقالاتی نوشته و گفتهام که کسی را ممتازتر از او در موسیقی نمیشناسم، بنابراین ذهن من، اندیشه من و هدف موسیقایی من، همیشه پیرو لطفی بوده و وامدار و وامگذار حرکات و نقش او در موسیقی هستم، به همین دلیل حتی اگر یک جلسه نیز از او درس نمیگرفتم، با این اوصاف، خودم را شاگرد لطفی میدانستم و میدانم.
اگر بخواهید زندهیاد محمدرضا لطفی را توصیف کنید، چه میگویید؟
به نظر من، پُررنگترین نقش را در تاریخ موسیقی معاصر، محمدرضا لطفی داشته است. این موضوع را از ابعاد مختلف شکافتهام و در مقالاتی درباره او نوشتهام.
شما به همکاری با حسین علیزاده نیز اشاره کردید. نظر شما درباره او چیست؟
علیزاده نیز سبک و سیاق خود را دارد و آهنگساز ممتاز و موسیقیدان برجستهای است. با او نیز همکاری داشتهام و در ضمن نزد او، بیشتر از لطفی آموختم. چند ماه در دانشکده از علیزاده، درس گرفتم و او را نیز در مرتبه بعدی، یکی از موسیقیدانان فعال، خوشنام و کاربلد میدانم. همهجا اگر کتابی به استادانم تقدیم کردهام، نوشتهام: «تقدیم به استادانم؛ به ترتیب زمانی که با آنها کار کردهام؛ هوشنگ ظریف، حسین علیزاده و محمدرضا لطفی»، بنابراین علیزاده را نیز استاد خودم میدانم.
شما درزمینه تحقیق و پژوهش نیز بسیار فعال بودهاید و مقالات و کتابهای متعددی نوشتهاید. کمی درباره تألیفاتی که داشتهاید هم بگویید...
از دورانی به بعد، موسیقی اجرایی چندان برای من جالب نبود و مقوله تحقیق و بررسی موسیقی برایم جذاب شد. بیشتر کارهای خود را کنار گذاشتم و وارد خط و وادی تألیف شدم. با آثار «درویشخان» شروع کردم. برای من مهم بود جامعه موسیقی بداند آهنگسازان پیشینِ آنها چه آثاری دارند، اما هیچوقت سابقهای از آنها نداشتیم. ما هیچگاه در پی ثبت و ضبط نبودیم، بنابراین مترصد بودم این اقدام را عملی کنم. «درویشخان» را بهعنوان اولین آهنگساز شناختهشده دارای کارهای متعدد برگزیدم و پیرو آن به معرفی همکار و همدوره او؛ [رکنالدین] مختاری پرداختم. آثار او را نیز جمعآوری و ضبط کردم. در ادامه ردیف آوازی برای ساز به نام «جواب آواز» نوشتم. اغلب این آثار همراه با اجرا بوده است، سپس آثار پیشینیان را بهطورکلی جمعآوری کردم. «رِنگ»های موسیقی را در کتابی به نام «صد رَنگ رِنگ» و همچنین پیشدرآمدهای موسیقی را در کتابی به اسم «صد و یک پیشدرآمد» جمع کرده و به مرحله انتشار رساندم. همه این آثار با اجرا نیز همراه است. فرهنگ گوشهها را در کتابی نوشتم. در بخشی نیز موسیقی تحلیلی کار کردم. آخرین کتابم «سیر در سیارهها» است. لابهلای این تألیفات، کتاب «تصنیفهای عارف قزوینی»، «سه چهارمضراب» و آثار خودم ازجمله 25قطعه از ارشد تهماسبی را ارائه دادم. مقالاتی نیز نوشتم که آنها را جمعآوری کردم، مواردی را افزودم و کتابی به نام «پهلوان تار» برای بزرگداشت، یادداشت و سپاس محمدرضا لطفی نوشتم. چند آلبوم نیز ساختم و اجرا کردم.
روی آثار سهضربی سرپاس مختاری، کار ویژهای انجام دادید اما بهزعم بسیاری، هر موزیسینی نمیتوانست روی آثار او کار کند...
به هر صورت کاری است که باید انجام میشد و خوشبختم که جوانانی بعد از من، پی کار را گرفتند و به انجام امور پرداختند. اقدام اولیه با من بود، سعی کردم دیگر کمی کارم را جدیتر کنم. خوشبختانه دوستانی بودند و این کار را ادامه دادند. اکنون میبینم چنین کتابهایی زیاد شده و آثار متعددی از موسیقیدانهای بسیاری نوشته و چاپ شده است. این آثار جزو میراث و فرهنگ ماست. باید آنها را ارج بنهیم و به آنها بها بدهیم. باید دلنگران باشیم که پیشینه ما چه بوده است. باید تاریخ خود را بدانیم؛ پیشینه و تاریخی که دغدغه من در روزگاران بسیار طولانی است. از زمانی که موسیقی اجرایی را کنار گذاشتم و فقط به آموزش و تألیف پرداختم، بزرگترین دغدغهام این بوده که بدانیم چه بودهایم و بدانیم چهکار میکنیم.
نظر شما درباره موسیقی پیش و پس از انقلاب چیست؟
بعد از انقلاب، آثار خوبی ساخته و منتشر شد، اما دورهای فترت و خاموشی داشتیم که همه میدانند به دلیل جریانات سیاسی روز رخ داد. میدانیم برخورد و نگرش آقایان دولتمردان در مواجهه با موسیقی چطور بوده است. به هر صورت در برآورد کیفی و کمی شاید بشود ادعا کرد درمجموع آثار موسیقایی پیش از انقلاب، خیلی بهتر، جوششیتر و برآمده از دل بودند. البته صحبت من بدین معنا نیست که پس از انقلاب چنین آثاری نداشتیم، اما به هر صورت آهنگسازان بزرگی که از آنها یاد شد مانند محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و البته پرویز مشکاتیان تا چند سال به کار اصلی خود نپرداختند. جو و فضای سیاسی و اجتماعی آن روزگار طوری بود که آنها به ساخت سرود روی آوردند. بعد از مدتی که تبوتاب فرونشست، این هنرمندان، آثار متعدد بسیار زیبایی به وجود آوردند، اما بهطورکلی به نظر من، جریان و بستر اصلی موسیقی پیش از انقلاب بسیار روانتر و موسیقاییتر بود.
با این توضیح که تعدادی از استادان، انتقاداتی به موسیقی امروز وارد میدانند، شما آثار کنونی را چگونه ارزیابی میکنید؟
هر دورهای، زبان موسیقایی خود را دارد. زمانی که نسل پس از «شهناز» و «کسایی» آمدند نیز انتقاداتی به آنها از سوی نوازندگان رادیو یا پیشکسوتانی مثل «کسایی» و «شهناز» وارد میشد، اما هر نسل، حرف خود را دارد و ما نباید انتظار داشته باشیم نسلهای بعد، همانگونه فکر و عمل کنند که ما فکر و عمل میکنیم. من قائل به این موضوع نیستم که نسل کنونی باید همانگونه حرف بزند که ما حرف میزدیم و همانطور که پدربزرگهای ما حرف میزدند، سخن بگوید، اما مطلبی مهم وجود دارد؛ این که متأسفانه فضای مجازی و روابط و ابزار امروز باعث شده ما از بستر اصلی موسیقی خودمان جدا شویم. بهزعم من پس از زندهیاد لطفی، بنبست و دیواری بین آن موسیقی که از «میرزا عبدالله» تا لطفی جریان داشت، به وجود آمده و خط بهطورکلی عوض شده است. غیر از نگاه امروزی جوانان باید به تأثیرات موسیقیهای همجوار، موسیقیهای تلفیقی و موسیقی غرب و البته پدیدهای اشاره کرد که بهاصطلاح در فضاهای امروزی به نام «سلبریتی» شناخته میشود؛ کسانی که تلاش میکنند مطرح و شناخته شوند. این اتفاق باعث شده اساساً شکل و جنس موسیقی عوض شود. اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم؛ از جوشش خبری نیست و همه کوشش است. متأسفانه در اغلب اوقات، این کوشش معطوف به زبانزد شدن، شهرتآوری و کسب مال است. نسلهای گذشته مینشستند، سالها ریاضت میکشیدند و تا از دلشان برنمیآمد به اجرای کنسرت نمیپرداختند یا اثری ضبط نمیکردند، اما متأسفانه امروز چنین رویکردی دیده نمیشود. شاهد این مدعا جنس تمریناتی است که انجام میدادیم. ما در «چاووش» برای تولید یک سیدی، 6 ماه شبانهروز کار میکردیم. اکنون چنین خبری نیست. شاید هم حرجی به موزیسینهای امروزی نباشد، چراکه اوضاع اقتصادی طوری است که جوانها به هر صورت باید بهگونهای خود را به جلو بکشانند. ما ازاینجهت راحتتر بودیم، چون نیازهای ما کمتر بود. نیازی به آپارتمانهای آنچنانی، ماشینهای آنچنانی و سفرهای آنچنانی نداشتیم. گویا روزگار امروز طوری شده که همه، همهچیز میخواهند و در سطح خیلی خوب نیز خواستار آن هستند، بنابراین در این قسمت میتوانم به آنها حق بدهم، اما متأسفانه بهطورکلی از صدای موسیقایی که دلها را بلرزاند و باعث شود مخاطبان موسیقی، ماهها آن اجرا یا تولید یا سیدی را گوش کنند و همچنان تا آخر عمر گوش کنند، خبری نیست.موسیقی، کمی حالت مُد پیدا کرده است. چند روزی مخاطبان با این موسیقی سروکار دارند و بعد از یادشان میرود و فراموش میکنند. آثار ماندگاری که بهوسیله محمدرضا شجریان و محمدرضا لطفی به وجود آمد، موسیقیهایی هستند که مثل شعر «حافظ»، زمان نمیشناسد و ابدی هستند. شما سالها و سالها میتوانید این آثار را گوش کنید و بهعنوان یک اثر بارها لذتهای جدیدی از آنها را کشف کنید. متأسفانه جای چنین آثاری در موسیقیهای امروز خالی است. هرچند که نوازندگانی بسیار توانا هستند که تکنیک دارند، اما به نظر من تفکر از این موسیقی دارد جدا میشود.بهطورکلی گویا تفکر از بستر اجتماعی ما در حال جدا شدن است، حتی اگر نگاهی به سیاستمداران در تمام دنیا، نهفقط ایران، بیندازیم، میبینیم سطح سیاستمداران و سطح گفتار و رفتارشان نازل شده و پایین آمده است. به نظر من میتوان گفت این مسئله فقط معضل موسیقی ما نیست، بلکه معضلی بشری است و ما تهی از تفکر و اندیشه شدهایم.