نمایشگاه سی و سوم کتاب تهران؛ ماه هیچ، ماه نگاه
فیض شریفی (داستان نویس)هرچه بود و هست میگذرد. هرچه باشد میگذرد.دوستان دیدیم و دیدار بودی و بوس و کنار هم پس از کرونا جولان دادیم و گفتیم و خندیدیم و برای هم کف زدیم و از دور و نزدیک همدیگر را بدرود گفتيم و جماعتی دیدیم که صف بسی بسته بودند برای کتاب و ترانه، کتابهای زرد و سرخ و سیاه و ما هيچ ما نگاه ...خیلی عالی بود، خوش گذشت و خوشیم که میگذرد که گذشت، حالا گیریم که ایام به کام بود و نبود که پزشکی از کناره ما با هراس و چشمهای ورقلمبیده گفت: «شهریور پیک دیگری میآید از میکرون و کرونا.» نا نداشتیم از بس ما را گفتند به ما هم سری بزن، ازبسکه از چپ و راست در خورجینمان کتاب چپاندند، ازبسکه شعر شنیدیم از قصيده و غزل و چهارگانه و سپيد: «ترا به خدا بگذار شعری برای تو بخوانم که ترا شعف بیفزاید» و عرق بود که از چهار ستون بدنت فرو میریخت و شعر از چهار ستون شاعرمان میچکید. راه گریز نیست/نبود جای ستیز نبود/نیست، باید که میشنیدی، باری هیچچیز در این ایام، عادلانه نبود. غرفههای در مسیر که مال از ما بهتران بود یا مال آنها بود که بر عرصه نشر ترکتازی میکنند و از آن آنها بود که تار و تنبک میزنند و غرفهشان خالی بود از خرید. کتابهای لوکس بود و ناشرانی از آنسو که خود مجوز صادر میکنند، ممیزی میکنند، میخرند و میفروشند و جماعتی که میآیند و میروند و بر ناشران مستقل و نیمهمستقل تسخر میزنند ... و جوانانی جویای نام و جام جهان نمای که در تصور آن هستند که با چند عنوان و دفترودستکی، بوعلی سینا شوند و بو محشری. هرچه بود گذشت/ میگذرد. ما هم دفاتر را رقم زدیم و به توقیع مؤکد کردیم و میکنیم، کوتاه نمیآییم و از رو نمیرویم ... و فیلم آقای هالو بود که پنجاه و اندی سال پیش هالو به تهران آمد، میخواست داد خود را از کهتر و مهتر بگیرد که جيبش را زدند و لخت و عریانش کردند آخرای کار، وقتی در مینیبوس نشست که به ولایتش برود گفت: «سفر، تجربه خوبی است، آدم را پخته میکند.»