شعر و ترجمه
تورگوت اویار* - ترجمه: مریم قربان زادهمثل کاروان حج،
آرام آرام در حال عبورند
ابرهای بزرگ خسته،
از روی پردهها.
عطری به جا مانده از معشوق
– از روز خداحافظی-
در این گوشه،
تنها بهار توی اتاقم.
کش میدهد خودش را توی تختخوابم
آهسته آهسته، تنهایی.
ردی از موهای قهوهای معشوق روی بالش.
تنهایی،
دوستی که رؤیاها را قسمت میکنم با او.
ساعت،
شبهای دراز را متوقف میکند.
روشنایی است اتاقم، به اندازۀ جنگلی استوایی.
مهتاب،
چراغی که روغنش تمام شده، روی پردههایم.
نقاشیهایم،
آدمهایی که روی دیوار خمیازه میکشند.
شب،
دستمال سیاهی که
اشکهایم را با آن پاک میکنم.