ماجرای تندیسهایی که برای همیشه بیصاحب ماند
همدلی| عباس یاری؛ منتقد سینما و از بنیانگذاران مجلههای «فیلم» و «فیلم امروز» در دومین سال درگذشت برادرش کاوه یاری، هنرمند نقاشی که به خلق آثار نقاشی شهرت داشت، سوگنامهای نوشت که در زیر میخوانید: با دل ما چه کردی...؟ دهم آذر دو سال پیش، ساعت حدود یازده صبح خانم درخشنده، مدیر هنردوستِ گالریِ میکا در کیش، با من تماس میگیرد: «آقای یاری، بخشی از تندیسهای باقیمانده از نمایشگاه برادرتان را با هواپیما به تهران ارسال کردهام اما هرچه به تلفنشان زنگ میزنم، جواب نمیدهند...» من در آن لحظه، فقط آرام و بیصدا اشک میریزم و نمیتوانم چیزی بگویم؛ زانوهایم خم شده و تلفن در دستانم میلرزد.
میپرسد: «صدای من را دارید؟»
آرام میگویم: «بله...»
- جلسهای یا جایی هستید؟
- نه...
تکرار میکند: «چندین بار تماس گرفتهام که بگویم آثارشان را ارسال کردهام، اما جواب نمیدهند...» میگویم: «دیگر هرگز جواب نمیدهند، امروز شمع زندگیشان خاموش شد، دیگر صدای چکشهای او در هیچ شهر و دیاری به صدا در نخواهد آمد.» صدای جیغ خانم درخشنده را میشنوم: «وای خدا نه...» و تلفن قطع میشود.
در دومین سال رفتنِ کاوه بارها به تصویرش خیره شدم و در دلم گفتم: «کاوه جان، ای همه صفا، مهربانی و عشق، چقدر راحت، آرام و بیصدا چشمهایت را بستی و بدون خداحافظی، ترکمان کردی...؟»
بعد به این واقعیت میرسم که کاوه در زمان حیاتش، با ابداعِ هنر «چقاشی»، نهتنها آثاری بسیار خلاقانه و ماندگار از خود به یادگار گذاشت، بلکه هنرش پیامی بسیار تکاندهنده و نگاهی تازه به زندگی و مرگ داشت. کاوه میگفت اشیایی که در زندگی و خاطرات ما حضور داشتهاند و بخشی از حافظههای ماندگار و نوستالژیهای ما را تشکیل دادهاند هرگز از بین نمیروند. یک نگاه هنرمندانه و دلسوزانه میتواند یادگارها و خاطرههای ما را با همان طراوت زنده نگه دارد و این اشیا دورریختنی را به آثار باارزشتری تبدیل کند. مثل تندیسهایی که او با دستان هنرمندش خلق میکرد. پس تو با چقاشیهایت همیشه در کنارمان هستی...»