نارضایتی شغلی
محمدرضا خسروی (فعال فرهنگی)همیشه گمان میکردم تنها در اداره و سازمان ما تعداد زیادی ناراضی وجود دارد، تا اینکه چند سال پیش در وقت استراحت کلاسهای زبان با همکاران و استادان موسسه برای فراغت و استراحت کوتاهی به زیرزمین موسسه که با طراحی زیبا و دلنشینی به دپارتمان موسیقی اختصاص داده شده بود رفتیم و من هم بر حسب اشتیاق همیشگی سهتاری برداشتم و با پنجه پر از ایرادم چند مضرابي را نواختم. این چند لحظه خوشبختانه موجبات انبساط روحی همکاران و تشویق از روي لطف و محبتشان را فراهم آورد. آنچه بعد از این خوشحالی و شادی شنیدم را بارها به انحای مختلف شنیده بودم که «بابا تدریسُ وِل کن و بچسب به ساز و موسیقی! والله! حوصله داری ساعتها سر کلاس حرف بزنی؟!» حال آنکه دوستان گروه موسیقی همیشه از روی دلسوزی نصیحت میفرمودند که: «حواست به شغل کارمندیت باشه، تو موسیقی هيچي نيست، وقتتُ تلف نکن!» و جالب اینکه وقتی در اداره وصف تدریسِ زبان میشد باز هم همکارانِ گرامی پدرانه توصیه میفرمودند که: «تو که توانایی تدریس داری پس چرا خودت را مقید به این شغلِ دست و پا گیر کردی؟ برو برای خودت کار کن و آموزشگاه تاسیس کن و آدم خودت باش!!» قصدم از بازگویی این خاطرهها بیان یک آسیب اجتماعی است: «نارضایتی شغلی» بارها دانشجویان و زبانآموزان در پایان کلاس دنبال یک اصطلاح انگلیسی برای بیان محبتآمیزِ «خسته نباشید» هستند، حال آنکه این اصطلاح معادل انگلیسی -حداقل به این مفهوم- ندارد. اما مگر کاری که از روی علاقه و رضایت انجام شود خستگی دارد؟! به راستی چرا این حجم از خستگی و خمودگی در بین مردم و شاغلین کشور ما وجود دارد؟ حتماً سرویسهای ترابری ادارات و سازمانها را در پایان وقت اداری ديدهايد یا خود از آنها استفاده میکنید؛ چند درصد از مسافران، چهره شاد و بانشاط دارند؟ حتماً با من موافقید که قریب به اتفاق همکاران ما خسته، بیحوصله، خوابآلود و بیانگیزه هستند.
شاید تبعیض و بیعدالتی، حقوق و درآمد کم، شأن اجتماعی شغلی، وضعیت نابسامانِ سیاسی و اجتماعی کشور و ... در خستگیهای روحی و جسمی ما نقش بهسزایی داشته باشند، اما باید به این نکته اساسی دقت کنیم که دلیل و علت اعظم این نارضایتیها، خمودگیها و خستگیها انتخابهای غلط است.
از انتخاب غلط رشته تحصیلی در اواسط تحصیلات گرفته تا انتخاب عجولانه، بيفکر و بهاجبارِ شغل و پیشه پس از فراغت تحصیل. انتخابهایی که اغلب متغیرهای بسیار و متفاوتی را در بر میگیرد غیر از «علاقه و توانایی شخصی»؛ وقتی به علاقه و توانایی خود بيتوجهيم، نباید انتظار چندانی از شغل و حرفه خود داشته باشیم و عدم موفقیتمان بسیار محتمل و قابل پیشبینی است. حتی اگر خستگی جسمی در کار نداشته باشیم، آنچنان روحمان خسته و بیرمق میشود که جسممان را از حرکت و ذهنمان را از نوآوری و ابتکار وامیدارد. هرچند حرکتها و تلاشهای نسبتاً مناسب و درخوری در نظام آموزشی ما برای انتخاب رشته دانشآموزان و دانشجویان انجام گرفته اما فشارهای بیجهت خانوادهها، حساب و کتابهای مالی، اقبال بیش از حد و دورهای جامعه به برخی مشاغل مثل پزشکی، مهندسی و حسابداری و ... سدي در برابر انتخاب صحيح شدهاند و تعداد كثيري از فرزندان این مرز و بوم بر اساس نظر اکثریت و غالب اجتماع تصمیم به ادامه تحصیل در رشته خاصی میگیرند و این انتخابهای غلط آینده و زندگی آنها و سلامت جامعه را تحت تاثیر منفی قرار میدهد. وقت آن است که فرزندان خود را بهتر و بیشتر بشناسیم و به تواناییها، علايق و انتخابهای آنها احترام بگذاریم، در تصمیمگیریها و انتخابهایشان بدون اعمال نظر و آرزوی خود در حد توان و از روي منطق و با چشم باز کمک کنیم. دور از ذهن نیست که اگر روزي در اين كشور هر کسی بنا بر استعداد و توانمندی، سرجای خود به كار گرفته شود «خسته نباشید» از دایره واژگانی ما هم خارج میشود و پس از پایان کار برای یکدیگر «اوقات خوش» را آرزو میکنیم. زمان برای زندگی تنگ است و چه زیبا گفت احمد شاملوي عزیز که:«میان ماندن و رفتن حکایتی کردم/که آشکارا در پرده كنایت رفت/مجال ما همه این تنگمايه بود و، دريغ/كه مايه خود همه در وجه این حکایت رفت».