حقیقت خط فقر
رضا صادقیان (روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- سیاست

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- اقتصاد
۷- فرهنگ و هنر
۸- صفحه آخر

2187
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید





رضا براهنی هشتاد و پنج ساله شد

‌روشنفکر پر سروصدا

حامد داراب (روزنامه‌نگار)
صفتِ بزرگ برای رضا براهنی این کارآمدترین نویسنده و شاعرِ چند دهه‌ گذشته‌ ایران، بی‌راه نیست. چه اگر همین چندین دهه، کم‌کارترین بوده باشد. براهنی در شعر همچون ابراهیم گلستان در داستان، مروجِ چگونه فکر کردن است. او مروجِ چگونه دیدن نیز هست، چه آنکه در تجددِ ادبی ایران گزاره‌های محکمی را بنا نهاد؛ واقعیتِ نهفته در پشتِ شیادی‌های جعل شده به نامِ تجدد و پساتجدد ادبی را نمایاند و برایشان کتک هم خورد، اما دستکم نشان داد که مسیرِ اساسی این دو، در شعر و داستانِ فارسی چه می‌تواند باشد؟ باید تا می‌توان با تمرکز بر ‌آثار و مطالعه‌ مدامِ ‌آرای او در نقد ادبی، او را زنده‌ستایی کرد. بهگمانم براهنی واقعیتِ نمایان است از ‌آنچه ادبیاتِ مدرنِ فارسی در چنته دارد، فربه و پروار از توانایی‌ها و توان‌مندی‌های زبانی و کلامی، ‌آنچه دیگران با کج‌اندیشی اصرار به نادیده گرفتنش دارند. براهنی نقش صریحی در روشنفکری معاصر ایران دارد، او گفتمانی را پدید آورده و دامن زده است که بخشی از آن در کنش سیاسی، که به شبه‌روشنفکری‌‌اش انجامید و بخش دیگر آن در نظریه ادبی که وجهه روشنفکری‌اش است؛ قابل بررسی‌ست. یاد‌آوری اهمیتِ او در گستره‌ نقدِ ادبی؛ این روزها مهمتر از هر چیز دیگر است. چه ‌آنکه نقد، در میان ‌آدم‌های نقدگریز، اینگونه دست‌ به دهان و الکن نیز افتاده باشد. به گمانم او نخستین منتقدِ ‌آکادمیکِ شعر و داستان فارسی است و اغلب ‌آرای‌اش در این باره نه ادبیت که باید ‌آثاری تحقیقی و جزیی از جهانِ ‌آکادمیک محاسبه شود. این که چرا نقدِ ادبی پس از تجربه‌ داشتنِ چون اویی، به این نکبتِ هولآلود افتاده است؟ خود پرسشی‌ست ‌آشوبنده که باور دارم در پاسخ به ‌آن، ردِ سیاستِ ‌کلانِ فرهنگی حتماً پر رنگ خواهد بود. مطالعه‌ براهنیِ منتقد ادبی واجب می‌نمایاند، اگر چه جدا کردن براهنیِ منتقد ادبی از براهنی سیاسی در آثار او دشوار است، هم بدان جهت که او به خطا در آثارش سیاست را با ادبیات می‌آمیخت، و در این آمیزش نیز از روشی غلط پیروی می‌کرد؛ نه آنکه ادبیات را با سیاست سری نباشد، که صد البته ادبیات امری سیاسی است، بلکه بدان جهت که براهنی با فهم غلط از رابطه‌ این دو و هیجان دوره‌ای که در آن می‌زیست، رابطه‌ نادرستی را در این دو ترسیم کرده بود. نمونه‌اش «تاریخ مذکر» است که ژانر قهرمانی، ژانر عرفانی و علوم اجتماعی به هم می‌آمیزند. با این همه براهنی در جایگاه یک منتقد ادبی، حیرت‌انگیز است، نه تنها به ‌آن دلیل که جدیت تحلیلی در شعر را زمانی می‌شناساند که پرگوییِ گسیخته به جای نقد مرسوم شده، بلکه به این دلیل که نخستین کسی‌ست که مفاهیمِ سبک و فرم را در نقدِ فراساختارگرایانه‌اش تعریف می‌کند. اما براهنی روشنفکر، با تمرکز بر اجتماعیات، براهنی برآمده از تجدد دهه‌های چهل و پنجاه، همچون دیگر روشنفکران آن زمان، فریب خورده و فریب‌آور می‌نمایاند، او که منتقد ادبی تیزهوشی‌ست، در عیارشناسی وضعیت اجتماعی و رویکردهای سیاسی زمانه‌اش عقلی شکست خورده دارد و ناتوانی پر رنگِ تشخیص حقیقت از مجاز. شاعری که بارها فقر، خشونت، کار و جهل را محیطِ پرورشِ خود در کودکی معرفی کرده‌ و ایده‌آل‌های همه‌ عمرِ روشنفکری خود را با تکیه بر این مولفه‌ها ساخته، در جست‌وجوی نجاتِ دیگران از مداخله‌ فقر و جهل، مسیر مغلوط را انتخاب می‌کند. (هم چون دیگر همراهان زمانه‌اش) که تبعات آن تا امروز ادامه دارد؛ این نقد نه با تکیه بر شیفتگی او به آل‌احمد در همان دوره که «خسی در میقات» چاپ می‌کرد، یا کارهای سیاسی‌اش در سال‌های ۵۱ در قاهره و ۵۲ به بعد در آمریکا یا به قول خودش نوشتن آثاری که در جهت «کندن پوست دستگاه» بود، که حاصل شتابزدگی، عدم دانش صحیح سیاسی، عدم شناخت محیط اجتماعی بود؛ نتیجه‌ مخوف فکر غلط و تقویت ایده‌های بومی‌گرایانه بی‌پشتوانه‌ تاریخی، با گرته‌هایی از تجدد شهری غرب، و البته علیه سرمایه‌داری. براهنی چپ، دیر دریافت که مسیر‌ او و همراهانش منجر به ‌فرهنگ مغلوطی شده پر از بیابان حتا بی‌سراب، و هم البته باز هم دیر دریافت که نقدهای متاخرش بر آن نظام‌فرهنگی راه به جایی نمی‌برد. شاعر پر سر و صدا هم چون بسیاری همروزگارانش در کار اجتماعیات، بر خلاف کار ادبیات، زانو بر زمین انداخته، کشور را ترک کرد؛ تراژدی او و همراهانش این بود، این‌که همه؛ قربانی رفتاری شدند که خود روزی با دیگران به انجام رسانده بودند.