مرور تاریخ؛ راهی برای عبور از مراحل دشوار
ولی‌الله شجاع پوریان (مدیرمسئول)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- سیاست

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- اقتصاد
۷- فرهنگ و هنر
۸- صفحه آخر

2147
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


آیا مارکسیسم خاک سپاری شده؟

جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)

آیا به راستی می‌توان مدعی شد که مارکس و مارکسیسم به خاک سپرده شده و با اطمینان گفت که مارکسیسم هم چون نظریات عهد باستان منسوخ شده است؟ آنچه مسلم است کسی نمی‌تواند ادعا کند مارکس هم چون پیامبری بود که هرگز در پیش‌بینی‌هایش اشتباهی مرتکب نشده است. اما می‌توان ادعا کرد که هیچ اندیشمندی همانند مارکس نتوانست بر جهان قرن نوزدهم و بیستم تاثیرگذار باشد. بیاییم به مارکس نه به عنوان یک ایدئولوگ بلکه بیشتر به عنوان یک اندیشمند دارای اصول تحقیق، تحلیل‌گر و نظریه‌پرداز اجتماعی بنگریم؛ آن وقت پی می‌بریم که هیچ اندیشمندی همانند مارکس فهم انسان از سیر تحول و تکامل، تاریخ، فلسفه و دیالکتیک را این‌گونه تغییر نداده و بر افراد از همه قاره‌ها و ملت‌ها و نژادها و حتی ادیان تاثیر نگذاشته است. 
مارکس معتقد است که زندگی و تحولات اجتماعی- تاریخی حاضر و آماده دراختیار انسان‌ها قرار نمی‌‌گیرد. می‌‌گوید: «انسان‌ها تاریخ را می‌سازند، تاریخ هیچ نمی‌‌کند و هیچ ثروت هنگفتی ندارد و هیچ جنگی به راه نمی‌اندازد. این انسان است، انسان زنده واقعی که دست به همه کارها می‌زند، دارایی جمع می‌‌کند و می‌جنگد. تاریخ شخص مجزایی نیست که آدمی‌ را وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف خویش گرداند. 
تاریخ هیچ نیست مگر فعالیت انسانی که اهداف خود را دنبال می‌‌کند.»
ماتریالیست مارکس به‌گونه‌ای نیست که جنبه معنوی و روحانی انسان را نادیده بگیرد، بلکه معتقد است که هستی حقیقی ساخته موهومات نیست. آدمیان مهره‌های بی‌اختیار تاریخ نیستند، موجودی جسمانی و مادی، فعال و عقلانی‌اند که سرنوشت‌شان حاصل کار و اندیشه خودشان است و خودشان سرنوشت خود را تغییر می‌‌دهند و رقم می‌‌زنند. انسان باید بداند که تاریخ و سرنوشتش حاصل کار و تعقل و تلاش خودش است در غیر این صورت دچار ازخود بیگانگی می‌شود. از نظر مارکس انسان برای ادامه حیات و برآوردن نیازهایش فعالیت می‌‌کند. گسترش این نیازها به مدد کارجمعی و ابزار تولید برآورده می‌‌شود. نیازهای جدیدی پدید می‌آید که وسائل تولید پیشرفته‌تری می‌طلبد. همین ابزارهای تولید ساخته خود انسان‌ها مناسبات وساختار اقتصادی - اجتماعی جدیدی را رقم می‌‌زند که افکار و مناسبات اجتماعی و ایده‌ها متناسب با آن را شکل می‌دهد اما این به هیچ وجه به این معنی نیست که انسان‌ها آلت فعل بی‌اراده این ساختارهای اقتصادی اجتماعی‌اند. همین مارکس که به ضدیت با سرمایه‌داری شهره آفاق است بیش از همه از سرمایه‌داری در مقابل فئودالیزم دفاع کرده و دستاوردهای مثبت آن را برشمرده است. اما نکته‌های منفی آن یعنی استثمار بی‌رحمانه و بی‌عدالتی اجتماعی و انباشت ثروت و مکنت در دست عده‌ای قلیل را هم برملا ساخته است. برملا ساختن استثمار و بی‌عدالتی در سرمایه‌داری باعث شد که موج عظیم دشمنی و تبلیغات را علیه خود به جان بخرد و سبب شد عده‌ای بدون اطلاع از کُنهِ نظریات مارکس، بدبینانه به مارکسیسم بنگرند و با آن سرشاخ شوند و کم‌تر به اصول تحقیق و روش دیالتیکی او پرداخته شود. کدام فیلسوف و اندیشمند، تمامی ‌نظریاتش بدون عیب و نقص بوده است؟ مگر همان نیچه و مردان قدرتمندش دستاویزی برای نازیسم و فاشیسم نبود؟ اما کل خدمت نیچه به بشریت در همین نکته منفی خلاصه نمی‌‌شود. آنچه دشمنی‌ها و تبلیغ‌های بی‌رحمانه را علیه مارکس رقم زد نه این یا آن اشتباهش بلکه همین برملا کردن استثمار بی‌رحمانه و انباشت ناعادلانه ثروت در دست عده قلیلی در سیستم سرمایه‌داری است که اکنون به مرحله‌ای رسیده که تجمع ثروت در دست چند مجتمع بزرگ انحصاری سرمایه‌داری است که برای منافع خود هزینه‌های نظامی ‌را به شکل سرسام‌آوری افزایش می‌‌دهند. همان هزینه‌هایی که باید صرف آموزش و بهداشت و رفاه انسان‌ها شود، ولی صرف تسلیحات نظامی‌ و جنگ‌افروزی‌ها و سلطه‌طلبی می‌‌شود. با دشمنان مارکسیت همراه می‌شوم ومی‌گویم کار مارکس تمام است اما کی؟ اختلاف برسر زمان همین«کی« است. برخلاف خیال دشمنانش که زمان خاک‌سپاری مارکسیسم را همین دوران حال می‌پندارند، اما باید به آن‌ها گفت دچار خوش خیالی نشوید، تا زمانی که  استثمار بی‌رحمانه و بهره‌کشی از دسترنج دیگران و نابرابری و بی‌عدالتی و انباشت ثروت در دست اقلیتی محدود و سلطه‌طلب وجود دارد خواه و ناخواه نام مارکس و مارکسیست پا برجاست و به خاک سپرده نمی‌‌شود و مطرح شدن دوباره مارکسیسم ناگزیر است. البته برخلاف برداشت کلیشه‌ای بعضی از پیروان مارکس، باید پیرامون راه‌کارهای جدید برای پایان دادن به این استثمار و بی‌عدالتی سرمایه‌داری اندیشید و نسخه یکنواخت و آماده‌ای هم وجود ندارد.
 اشتباه مارکسیست‌هایی که در بعضی ممالک قدرت را به دست گرفتند این بود که به مارکسیسم نه به عنوان یک اصول تحقیق و راه‌کاریابی بلکه به عنوان الگوی کلیشه‌ای نگریستند. به درستی درک نکردند که اول این‌که شرایط زمان مارکس متفاوت با شرایط نوین بود و زمانی که مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را مطرح کرد اروپا را انقلاب فرا گرفته بود. دوم این‌که منظور مارکس از پرولتاریا فقط کارگران یدی نبود. 
منظور حاکمیت اکثریت بر جامعه بود. سوم این‌که مارکس ماهیت هر سیستمی ‌حتی لیبرال‌ترین آن را دیکتاتوری طبقه حاکم و صاحب ابزار تولید بر جامعه می‌‌داند و این حتما به معنی ایجاد سیستم دیکتاتوری که مانع آزادی دمکراتیک وکثرت‌گرایی شود، نیست.