مجموعه داستان یازدهگانه «رویای تو» از رامک تابنده
روایتهایی دوتایی و خطی
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)پیشازاین کتاب، رامک تابنده، مجموعه داستان «آبانسا» را بر بساط نشر نشانده بود. در این کتاب هم، نویسنده یک داستان به نام آبانسا دارد. داستانهای رامک تابنده آمیزهای از واقعگرایی و تخيل است که به لحاظ تئوری شناخت و زیباییشناسی، امری «ساخته» و پرداختهشده است. داستانهای رامک تابنده تقابل و تضاد میان خیر و شر، خشونت و مدارا، عشق و نفرت و شقاوت و انسانيت است. این تضاد و تقابل از ازل تا ابدیت ادامه مییابد و هماره وجود دارد و درنهایت امید و زندگی و عشق و مدارا هماره پیروز میشود. شکل داستانهای رامک تابنده، یا دو تایی و خطی است، یا مثلثی است و یا دایرهواراست. در شعرهای سعدی و حافظ هم همین ماجرا و شکل و فرم وجود دارد. یا دو نفر به هم عشق میورزند و تا آخر ادامه میدهند، مثل مسعود و رعنا در داستان «رعنا» اما در آينه قلب مسعود، رعنا هنوز همان رعنا بود، همان دختر طنازی که سالها پيش در وصف زیباییاش ترانه سروده بود. یادش به ترانه خاطراتشان افتاد، ترانهای که تنها برای او سرود و با خواندنش، دلنازک رعنا را به دست آورده بود: «تو چشمات، گيلاس فراوونه/تو موهات، جنگلای پنهونه/وقتی هستی هوا عجیب می شه/هم زمستونه، هم تابستونه/قلبش فشرده شد. نمیخواست با رعنا قهر باشد ...» داستان «تویی رؤیا» هم همین شکل را دارد: «کاتیا گفت: - کامیار بارون قشنگی میاد. بریم به یاد اون سالها قدم بزنیم ...»اغلب داستانهای تابنده بر محور عشقهای خطی- زمانی نوشتهشدهاند و اگر زمانی در داستان مثلثی شکلگرفته باشد، زنی از همسر طلاق گرفته و با دیگر عقد اخوت و دوستی بسته است. رامک تابنده عشق شکل دایرهوار ندارد، آنسان که حافظ میگوید: «غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن/اینهمه عربده با خلق جهان نتوان کرد.» در شکل دایرهوار، معشوق در مرکز نشسته و دیگران دور او حلقهزدهاند. باری رامک تابنده در مجموعه دوم خود نسبت به مجموعه داستان «آبانسا» در «رؤیای تو» گامی به جلو برداشته و بیشتر به جزئیات پرداخته و از توصیفات اضافی کاسته است.در رمان نو و رمان پسامدرنیستی معمولاً نویسنده خیلی به ترسیم و شکل شخصیتهای داستان نمیپردازد، داستاننویس به موهای بلند معشوق و پیشانیبلند او، و ابروان خنجری و چشمان مهوش و گردن بلوری و قد و قامت بلندش نمیپردازد، آن را به خواننده واگذار میکند که داستان خوان، خودش شخصیتش را شکل بدهد و نقاشی کند. مثلاً تابنده، «رعنا» را چنین نقش میزند: «پای چشمهای عسلی و خوشرنگش چینهای ظریفی افتاده و اندام ظریفش، کمی فربه شده بود؛ اما در آينه قلب مسعود، رعنا هنوز همان رعنا بود ...»رامک تابنده در داستان پایانی «پولک ستاره» کمتر به شکل و شمایل شخصیتها پرداخته و در همان اول وارد ماجرا شده: «شیما با دقت مشغول طراحی صحنه فیلم درامی بود که سناریوش را خیلی دوست داشت...» این داستان نسبت به داستانهای دیگر مدرنتر است. در داستان «آبانسا» با یکشکل مثلثی طرف میشویم: «حالا کیوان و شبنم هم متوجه حالت غیرعادی رفتارم شده بودند و با لبخند نگاهم میکردند ...»داستان «پرواز بر بال روشن رهایی» همشکلی مثلثی دارد. مرد هتاکی را سمانه رها میکند تا شانهبهشانه کسی در امتداد رودخانه دانوب گام بردارد. شخصیتهای داستانهای رامک تابنده، از دل جامعه متوسط و اوسط الناس برخاستهاند. جملگی انگار عشق افلاتونی دارند. عشق افلاتونی در این روزگار چگونه میتواند باشد؟ در عصر ما، عشق اروتیکی و معنوی «هماهنگی تن و جان» حرف اول را میزند. در چند جایی مرد عاشق بر موی همسر خود بوسه میزند، انگار بوسیدن چهره زن از نظر «ممیز» گناه کبیره است.بهتر است نویسنده، همین بوسه را به کناری بگذارد و بهجای تن بگوید مثلاً مسعود یکدل نه صد دل به رعنا عشق میورزید. در داستانهای رامک تابنده، عشق میچکد، بهتر است که تابنده انديشه را بر عشق بچرباند و یا کمی فضای داستانش را عوض کند و مثل صائب فکر نکند که: «یکعمر میتوان سخن از زلف یار گفت/در فکر این مباش که مضمون نمانده است.» مضمون زیاد هست و رامک تابنده میتواند و باید به شکار مضامین فراگیرتر و عمیقتر برود. از نگاه من، عنوان کتاب، نسبت به موضوعات عاشقانه داستان خوب است ولی این عناوین رمانتیکی بیشتر مربوط به قرن هیجدهم اروپا و دوران پس از مشروطیت ایران و زمان «مستعان» است. نویسنده باید این سیکل را بشکند.