آب، روشنایی و جنون این سیلابها
علی داریا (جستارنویس)- مگر آب آینه نبود، زندگی نبود، موج موجش موسیقی حیات، سرسبزی و آبادانی نبود، این سیلابها و این جنون غلطان ویرانگر حامل کدام پیام کدام افسانه کدام افسون و رازهاست؟! هرگز این گمان نبود که آب اینگونه ویرانگر اینگونه حامل بیداد!
- بود! آب هم درونش حیات و زندگی دارد و تم زاینده مرگ و غرق و گرداب و لای و مستعد کشاندن به غرقاب و مرگ و نیستی است لطفاً شعر و مرثیهاش نکن! چرا میخواهید افسون و افسانه بارش کنید، مگر آب زبان میفهمد، چرا میخواهید با آب هم دیالوگ و گفتگو برقرار کنید؟!
- آن قبلترها ف که میگفتی تا فرحزاد میرفتم حالا نمیشود ت تورم نمیگذارد، بی آر تی شلوغ است کارتهای مترو و اتوبوس هم که تند تند خالی میشود این سیل هم نمیدانم این وسط چه میخواهد شاید به کمک کرونای موذی آمده است تو میگویی این سیلابها چه چیز با خود میآورند و چه چیز را با خود میبرند؟!
- راست میگویید دیگر این کلمات را هم که بر زبان میآورید. نمیشود کنار هم چید و از آن مفهومی استخراج کرد مثل همین عکسهای یادگاری این روزهای برخی مسئولان که قابی برایش پیدا نمیشود یا مثل خاطرههای شما و عروسکهای بچههایی که در گلولای گم میشود مثل قصههای مادربزرگها که از غولها گفته بود اما از غول گرانی یک سرپناه کوچک برای در امان ماندن از این سیلابهای ناگهان هیچ نگفته بود.
- جانا سخن از زبان ما میگویی کلمات تو هم که دارد گیج میزند خودت هم که داری گیج میزنی جارویت تم که م معجزهای برایت نیاورد، همراه شدهای عزیز!
- نه! نه! این ابداً معنایش همراهی نیست کمی همدلی شاید اما من هرگز نمیتوانم صورتمسئله را پاک کنم تفاوت نسلها سر جای خودش باقی است.
- امان از غرور، غرور کاذب این نسل سرکش!
- نشد، نشد، دوباره شدید همان آدم دچار توهم دانایی همهچیزدان که مثل نقلونبات داوری هم میکند و ککش هم میگزد من فقط خواستم با همدلی با شما کمی از زهر تلخی این روزها را که سیل هم با سیل گرانی همراه شده و رنجتان میدهد کم کرده باشم و الا اجازه نمیدهم که شما بهصرف تعدد روزهای عمرتان و یا چند پیراهن که بیشتر پاره کردهاید و ببخشید چند تن کودی که بیشتر تولید کردهاید مرا داوری کنید و برایم بایدونباید تعریف کنید، مدیر صحنه! لطفاً جارو در مرکز صحنه! مدیر نور! لطفاً نور موضعی روی جارو ...
- اما نمایش هم مثل زندگی قواعد خودش را دارد حتی یک بازیگر هرچند خوب و محبوب نمیتواند حرمت کارگردان را زیر پا بگذارد و به عوامل صحنه دستور بدهد تا موارد موردنظر خودش را گو اینکه درست هم باشد اجرا کنند.
- باشد، باشد؛ هیجانات و احساسات گاه تند من تنها در برابر منطق گاه قدرتمند توست که گاه کم میآورد و تسلیم میشود.
- اما گاه این منطق بهزعم تو قدرتمند در برابر آنچه واقعیت جاری در صحنه که هیچ در خیابانهای زندگی هم کم میآورد من هم با پیشنهادهای تو در خصوص چیدمان صحنه و نور موافقم اگر کارگردان نظر دیگری نداشته باشد.
- این عقبنشینی آشکار را چگونه تفسیر کنم؟
- هر طور که میخواهی، من انسانی منعطف و یادگیرنده بودهام و تصورم این است که این شوق آموختن هنوز هم در جان من شعلهای اندک دارد.
- تحت تأثیر قرار گرفتم، میپذیرم که از میان نسل شما آموزگاران خوبی میتوان برگزید.
- ممکن است اما باید مراقب: خودبزرگبینی و خودباوری افراطی، روانپریشی، آلزایمر و مهمتر از همه اینها تعصبهایمان که گاه خیلی هم بدخیم هم میشود باشید.