خوانش شعر «ابریست، ابریست...» فرهاد کریمپور
ابر بوی نگاه تو دارد
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات) «ابریست، ابریست، ابری/شکل از دهان تو ابریست/پیرهن نگاهت که ماه میپوشد ابریست/پشت هجوم خاکستر و خورشیدهای مه/در بندبند مفصل صدایم! ابریست/در لحظههای هنوز آفتاب و بازی بارانه شبنم با ساقههای علف!/نشستن در پرسش چراهای ايستاده/ايستاده به شکل اگر تکيه بر قامت اما ابریست/زیر وارونه تشدید چتر!/صدایی که ابر میگیرد/جرقه لبخندی مات پرتاب که میکند/رمان اسبانی دلسپرده به باد، رد شده از هنوز/در چکاوک الماس و بدل/دو عیار خفیه به پا بر تپههای سرد ابریست/آنجا که نخستین ترکش آرشانه آفتاب تاریک میرسد/چراغ و شمع شناور در وقفه نسیم ابری ست، ابری ست، ابری/نیلوفران گره پوش, زائران دعای رقص و پیچکی خزیده تا سمت شعور اضلاع خاک ابری ست/ چراغ و شمع شناور در وقفه نسیم ابری ست، ابری ست، ابری/عقربه نگاهی سبز پشت سراب شماطه ابری ست در ساعت کویر قحط!/و بر شده از نوبت باران هنگامی که میروی، «وقتی» که میگذری ابری ست، و ابر بوی نگاه تو دارد.»
نخست به چند ترکيب تشبیهی و استعاری در شعر«ابری» نگاهی بیندازیم: «پشت هجوم خاکستر، خورشیدهای مه، بندبند مفصل صدا، بازی بارانه شبنم، پرسش چراهای ايستاده، زیر وارونه تشدید چتر، جرقه لبخندی مات، چکاوک الماس و بدل، عیار خفیه، زائران دعای رقص، سمت شعور اضلاع خاک، وقفه نسيم، پشت سراب شماطه، بوی نگاه»نیمی از شعر در تسخیر ترکیبهای تصویری تازه و بکر شاعر قرار گرفته است. ترکیبهای تصویری حالتی دوگانه ايجاد ميکنند:«یکی از این دوگانهها آن است که ترکیبها، مفهوم شعر را فشرده میکنند و دوم آنکه توالی اضافهها، درحرکت شعر، وقفه ایجاد میکنند.این وقفهها با این ترکيبهای برساخته شاعر هوشمندانه صورت گرفته است. انگار بیابان را سراسر مه و فراگرفته است. شکل دهان، پیرهن نگاه یارهم ابریاند. به قول اخوان: «نفس کز گرمگاه سينه میآید برون ابری شود تاریک...» در این فضای مه گرفته و خفقانزده، خورشیدهای منجمد در بند بند مفصل صدای راوی، راه را بسته است. شاعر، زیر وارونه تشدید چتر، به شکل حرف ربط «اگر» دست در جیب ايستاده و بر قامت «اما» تکيه داده است. پیش از کریمپور، رودکی، مولوی و حافظ هم از این کار گرافیکی در شعر استفاده کردهاند: «زلف ترا جیم که کرد آن که او/خال ترا نقطه آن جیم کرد»رودکی گویا از نیم رخ، زلف یار را شکل (ح) ديده و خال معشوق را به نقطهای تشبيه کرده و (ج) را شکل داده است.شاعر با دو حرکت، در زیر ریزش بیوقفه باران با یک نگاه فلسفی به هستی مینگرد. فلاسفه پشت هر فلسفه و هر نظريه یک «چرا» و یک «اما» میگذارند. فلسفه هم پشت سرهم دیوار برمیدارد و باز به دیوار میرسد. راوی با یک صدای ابری گرفته «جرقه لبخندی مات، پرتاب میکند و به «اسبانی رمان دلسپرده به باد» که از «هنوز» رد شدهاند و بر تپههای سرد ابری که نخستین ترکش آرشانه آفتاب تاریک میرسد، میگذرند، مینگرد. در بالای تپه تاریک در وقفه نسیم، چراغ و شمعی شناور و روشناند. راوی دنبال مفری است تا خودش را ازین همه «چرا، اماواگر» برهاند. در ورای این حرفها، قیدها و پرسشها پاسخی نمیيابد، دستها میساید تا با نگاه راهی بگشاید اما چراغ و شمع را نسیمی خاموش میکند. شاعر باز با تکرار سه گانه (ابری است) پيش میرود و «پشت سراب شماطه عقربه نگاهی سبز» در ساعت کویر قحط مانده است. همه چیز در مسیر نگاه راوی گرهپوش شده و به پای او میپیچد: «نیلوفران گرهپوش، پیچک خزیده تا سمت شعور اضلاع خاک» ابریاند. شعر یک نمای بیرونی و یک نمای درونی دارد. در نمای بیرونی شاعر با تناسبهای «ابر، ماه، خورشید، باران، شبنم، باد، خاک، علف، نیلوفر، پیچک» از یکسو و از سوی دیگر با «نگاه، صدا، مفصل، قامت، لبخند، رقص، دعا، شعور و نگاه» و سویه سوم «چراغ و شمع» و سویه چهارم «الماس، بدل و عیار» شکل میکانیکی شعر را میبندد و با یک فضای سورئالیستی درونی، شکل اندامواری ایجاد میکند. وزن و موسیقی شعر هم در یک انتظام بیرونی و درونی هماهنگ شدهاند. شعر«ابری» شعری کامل، منسجم و بزرگ است. از نگاه این نگارنده این شعر در میان اشعار شکوهمند پس از انقلاب قرار میگیرد. شعری هنرمندانه و پر از پارادوکس، استعارههای حسآمیزانه و تشخیص، ایهام و ابهامهای زیبا است.