تأملی بر درگیری‌های ایران و اسرائیل
علی کامرانی (فعال سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2404
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


گفت‌وگوی همدلی با كامبيز درمبخش به بهانه سالگرد برگزاری نمايشگاه «لطفا لبخند بزنيد!»

هنر اصلاح‌طلب واصول‌گرا نمی‌شناسد

همدلی| رضا نامجو: این طراح،کاریکاتوریست و گرافیست ایرانی تا امروز برنده چندین جایزه بزرگ معتبر جهانی شده و به‌دفعات نمایشگاه‌های مستقل آثارش را در کشورهای مختلف جهان پیش چشم علاقه‌مندان قرار داده است. علاوه بر فعالیت جدی در عرصه کارتون و گرافیک کامبیز درمبخش را باید یک عکاس حرفه‌ای نیز بدانیم که عکس‌هایش اتفاقاً مورد استقبال اهالی فن نیز قرار گرفته است. درست 6 سال پیش بود که جمعه 27 شهریورماه سال 1394 نمایشگاه عکس و کاریکاتور‌های او با نام «لطفاً لبخند بزنید» در گالری «راه ابریشم» به نمایش گذاشته شد. بسیاری از آثار درمبخش به موزه‌های معتبر دنیا مانند موزه هنرهای معاصر تهران، موزه کاریکاتور بازل سوئیس، موزه کاریکاتور گابروو بلغارستان، موزه هیروشیما ژاپن، موزه ضد جنگ یوگسلاوی، موزه کاریکاتور اسلامبول در ترکیه، موزه کاریکاتور ورشو لهستان و مجموعه شهرداری شهر فرانکفورت آلمان راه پیدا کرده است. حالا در سالگرد برگزاری آن نمایشگاه و در دورانی که کرونا بسیاری از مجامع و محافل هنری را به تعطیلی کشانده با این هنرمند شیرازی به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا برایمان از روزهای برگزاری «لطفاً لبخند بزنید» و نگاهش به روزگار کنونی بگوید.

 در نمایشگاه «لطفاً لبخند بزنید» با بعضی کارها در فضای مینیاتور مواجه بودیم که با چیزی شبیه حجاب یا پرده، به‌صورت تک‌به‌تک گرفته شده‌اند که درعین‌حال زیبا هم بودند. حکایت این پرده‌ها چیست؟

حکایت پرده‌ها این است که به‌هرحال، آن‌ها یک اوراق کهنه‌شده تاریخی فراموش‌شده هستند. من با این کارم یک هویت جدید به آن‌ها دادم. یعنی من خواستم این اوراق را دوباره مطرح کنم چون این‌ها واقعاً زیبا هستند و خواستم به‌نوعی آن شرم و حجب و حیای زن شرقی را برسانم. چون این زنان نقطه مقابل زن‌های خارجی هستند. با وجود این‌که زن‌های غربی زیاد برهنه نیستند ولی پوششی که زنان شرقی دارند باعث نشده از زیبایی آن‌ها کم شود حتی شاید زیباتر از زنان غربی باشند. این‌که به یک‌چیز کهنه و قدیمی، هویتی نو بدهید چیزی است که در هنر وجود دارد. مثلاً نمایش «هملت» را بارها با اجراهای جدید روی صحنه می‌برند. در موسیقی نیز به همین‌گونه است. مثلاً موسیقی «بتهوون» را با انواع و اقسام سازها و تنظیم‌های جدید اجرا می‌کنند. حتی با چیزی که به آلمانی «پارودی» می‌گویند، از یک موضوع خیلی جدی کارهای کمدی و طنزآمیز درست می‌کنند. در مورد «هملت» و کارهای دیگر هم این اتفاق افتاده است. تقریباً می‌شود گفت من چنین کاری کردم و آمدم با یک سری چیزهای قدیمی، کارهایی جدید کردم که برحسب‌تصادف خیلی زیباتر از اصلش شده است. با وجود این‌که، قدیمی‌ها خیلی زیبا هستند ولی ما تصویرهای خیلی زیباتری ارائه دادیم. بیننده در اثر اصلی، همه را می‌بیند ولی من روی جزئیات تمرکز کردم. مثلاً اگر چشم یک زن، خیلی زیبا بوده، من فقط روی چشم او کار کردم و مهم‌تر از آن‌که این آثار یک هویت شرقی و ایرانی دارند که جذاب و زیبا هستند و آدم می‌تواند این کارها را به‌عنوان یک تابلو به دیوار خانه‌اش بزند. بعد این‌که وقتی شما یک نقاشی را تبدیل به عکس کنید و درعین‌حال کیفیت نقاشی آن حفظ شود، خودش یک هنر است. نکته دیگر این است که من برای اولین بار است این کار را انجام می‌دهم. یعنی کسی یک دوربین معمولی به دست می‌گیرد و برای اولین بار عکاسی می‌کند. نتیجه هم خوب بوده و هرکسی که من را می‌بیند، می‌گوید «دوربینت چه مارکی بوده است؟» من می‌گویم «آقاجان، دوربین مهم نیست؛ مهم آن آدمی است که پشت دوربین ایستاده؛ دید، بینش و خلاقیت او است که اهمیت دارد.»
 بخش دیگری که جدا از کاریکاتورها در آن نمایشگاه وجود داشت، نقاشی‌هایی بود که با پردازش جدید شما به عکس تبدیل شدند و جالب این‌که اصلاً چیز اضافه‌ای نیست و یک کل جدید مستحکم و درعین‌حال زیبا را تشکیل داند که روی چشم زن شرقی هم زوم کرده...
چشم و ابروی زن ایرانی واقعاً زیباست. این حرف را البته خودم نمی‌گویم. من در خارج از کشور بودم، همه از این چشم و ابروها صحبت می‌کردند و می‌گفتند «چشم و ابروی زن ایرانی خیلی زیباست.» مخصوصاً در کشور ترکیه، این حرف را به من می‌زدند. اصلاً دوست داشتم یک نمایشگاه داشتم که فقط شامل کارهایی از چشم و ابرو بود.
می‌شود داشت؟

 بله، چراکه نه. چشم و ابرو که آزاد است!

 به بخش سوم برسیم که اتفاقاً بیشتر زن‌هایش به نظر غربی بودند...این‌ها درواقع مجسمه‌ها و مانکن‌هایی هستند که در «جمعه‌بازار» پاریس بودند و من خیلی زود و سریع، شاید در یک ساعت، مقدار زیادی از این‌ها عکس گرفتم. این‌ها ازجمله مانکن‌هایی هستند که حدود صدسال پیش ساخته شدند ولی چنان طراوت و تازگی دارند که آدم فکر می‌کند همین حالا ساخته شده‌اند. جذابیت ساخت این‌ها، من را تحت تأثیر قرار داد؛ این‌که چه قدر قدیم‌ها بهتر کار می‌کردند ولی در عصر حاضر، شما یک صندلی را که برای امروز است و یک صندلی که در صدسال پیش ساخته شده است، مقایسه کنید. صندلی صدسال پیش را می‌بینید که چه قدر زیباست و لطافت دارد و تا چه اندازه باحوصله بر روی آن کار شده است. یک‌چیزهایی هستند که به گذشته تعلق دارند و فراموش شده‌اند ولی این‌ها بی‌خود به موزه‌ها راه پیدا نمی‌کنند. این‌ها آثار باارزشی هستند. هرچند که چیزی نباشند. شاید تنها یک مانکن لباس باشند ولی وقتی‌که قدیمی هستند ارزش پیدا می‌کنند. مثلاً من در موزه‌ای در کشور ترکیه، یک سری تراکتور دیدم که برای 150 سال پیش بودند. با این که تراکتور است و زمین را شخم می‌زند بسیار زیبا بود یا جرثقیل را در نظر بگیرید ولی این‌ها به‌قدری زیبا و لطیف بودند و این‌قدر رنگ در خود داشتند که من دوست داشتم آن تراکتور را بخرم و داشته باشم. این‌ها چیزهایی هستند که من به دنبالشان می‌روم یعنی فرقی نمی‌کند که تراکتور یا مثلاً یک تابلوی زیبا باشد. بنابراین این حس زیباشناسی و این‌که آدم دنبال چیزهایی باشد که کمیاب و زیبا هستند، خیلی حس خوبی است. آدم باید ببیند، توجه کند و دیگران را هم متوجه کند. در مورد این عکس‌ها نیز همین بوده است.

آیا معمولاً ترکیبی هم از آن‌ها وجود دارد؟ گویا صدف در همه عکس‌ها تقریباً تکرار می‌شد...

بله، البته من آن‌ها را آنجا گذاشتم که خودش خیلی جذاب است و نشان می‌دهد من با کمترین امکانات کارکردم. یعنی این عکس‌ها روی میز مطالعه‌ خودم که روی آن نقاشی می‌کنم با یک چراغ معمولی مطالعه، کشیده شده است یا این‌هایی که می‌دیدید شفاف هستند را روی «میز نور» گذاشتم. آن فتوکپی‌ها هم 5، 6 عدد بودند که من از روی یک کتاب قاجاری به‌صورت رنگی گرفتم. فکرش را بکنید که از داخل آن‌ها، این تابلوهای زیبا را درآوردم. این خودش یک هنر است که از یک‌چیز خیلی پیش‌پاافتاده و معمولی، یک‌چیز زیبا درست کنید.

 کلاً حالتان خوب است؟

نه، خسته‌ام.

 هنرمندان دیگری ازجمله نقاشان و عکاسان در خصوص نمایشگاه شما نظر دادند. یکی از عکاسان گفت «با توجه به شناختی که من از کامبیز درمبخش و تاریخ هنرهای ایران دارم، او را در‌ آینده نه به‌عنوان یک کاریکاتوریست بلکه به‌عنوان یک هنرمند خواهند شناخت اما من را به‌عنوان یک عکاس؛ سوژه موردتوجه آقای درمبخش و نوع پردازش سوژه‌ها خیلی برایم جذاب بود.» این اتفاق که ما در بخشی از نمایشگاه کارهای شما، عکس‌هایی که توسط کامبیز درمبخش گرفته شده‌اند را ببینیم یک علاقه شخصی بود یا این‌که بازهم باید مثل همیشه فکر بیشتری کنیم و به دنبال منظور کامبیز درمبخش بگردیم؟

من معتقدم هنر اصولاً یک شوک است. همین‌که مردم به نمایشگاه کامبیز درمبخش می‌روند و عکس‌های گرفته شده از او را می‌بینند، خودش یک شوک است. ریشه همه هنرهای تجسمی، خلاقیت و طراحی است. نوع ابزارش ممکن است متفاوت باشد ولی درواقع همان است. چون من همیشه تصویری فکر کردم، تصویری می‌کشم و از کلمات دوری می‌کنم، سعی می‌کنم که به دنبال تصویر بروم. تصویر فقط منحصر به طرح و طراحی نمی‌شود. نقاشی را هم شامل می‌شود، حتی مجسمه‌سازی، پایه‌اش تصویر است. ما می‌خواهیم تصویری که در ذهن ما شکل می‌گیرد را به مخاطب منتقل کنیم و فقط نوع ارائه‌اش متفاوت است. بنابراین من علاوه بر این‌که کاریکاتوریست محسوب می‌شوم، به قول امروزی‌ها یک آرتیست هستم. البته این حرف را خودم نمی‌زنم و مردم به من می‌گویند که «شما آرتیست و هنرمند هستی.» چون معتقدم هنر، پایانی ندارد و من حالا حالاها کار دارم. آدم می‌تواند خیلی بهتر شود و این موضوع ادامه‌دار است. در ضمن من یک پژوهشگر هم هستم و فقط یک کاریکاتوریست، طراح یا یک هنرمند معمولی نیستم. بر روی کارهای خوب دیگران از هر نوعی، پژوهش زیادی انجام می‌دهم بنابراین ذهن من، تکامل‌یافته از ایده‌ها و سوژه‌های دیگران است. به همه توصیه می‌کنم کار دیگران را هم ببینند. این کار هم به آن‌ها ایده می‌دهد و هم باعث پویایی کارشان می‌شود. چون بعضی‌ها فکر می‌کنند فقط خودشان هستند که می‌توانند کار خوب انجام دهند. درحالی‌که در دنیا هنرمندان زیادی وجود دارند و نیازی نیست که آدم کپی‌برداری کند یا چیزی را بدزدد. کارهای دیگران می‌تواند به ما ایده و فکر بدهد و درواقع مانند یک باتری است که به ما انرژی می‌دهد. کسی که چیزی نمی‌بیند ذهن تکامل‌یافته‌ای ندارد. تصویر قبل از کلمه به وجود می‌آید. این نظر من نیست و یک واقعیت است. مثلاً شما در کودکی، می‌توانید نقاشی کنید اما نمی‌توانید بنویسید. بنابراین تصویر در مقام برتری قرار دارد یا این‌که وقتی به تاریخ گذشته هنر نگاه می‌کنید، زبان‌های مختلفی وجود دارد که ما هیچ‌یک از آن‌ها را نمی‌فهمیم، به‌عنوان‌مثال شما نقاشی‌هایی که در آمریکا کشیده شده و در آن زمان اصلاً حروفی وجود نداشته را می‌بینید و می‌فهمید که آن‌ها چه می‌گفتند. این‌که مثلاً شکار می‌کنیم و غذا می‌خوریم چون کار دیگری نداشتند. شاید اگر لپ‌تاپ داشتند، عکس آن را هم می‌کشیدند. بنابراین همان اتفاقاتی که در آن زمان رخ می‌داده مانند این‌که یک حیوان را بکُشند، بخورند و سیر شوند را تصویر می‌کردند. به نظر من اگر چیزهای دیگری هم رخ داده بود، ما تصویر آن‌ها را روی دیوارها می‌دیدیم. یعنی تصویر، یکی از اصول مهم هنر است. به نظر من تصویر واقعاً بین‌المللی است. به همین دلیل سعی من همیشه بر این بوده که بدون کلام، تصویر کنم و تصویرم، چیزهایی را که می‌خواهم به مردم بگوید تا آن کسی که در قطب شمال، آفریقا یا هند حضور دارد، زبان من را بفهمد. چون اگر قرار بود چیزی را به زبان فارسی بکشم، هیچ‌وقت معروف نمی‌شدم و هیچ‌کس هم من را نمی‌شناخت اما در حال حاضر همه مردم دنیا، من را با این طرح‌ها می‌شناسند به این خاطر که با زبان تصویر که یک زبان بین‌المللی است، صحبت می‌کنم. 

 این مسئله در کاراکترهای شما هم وجود دارد...

من نقشی دارم که یک انسان است و موقعیت‌های جغرافیایی، اقلیمی و پوششی در آن دیده نمی‌شود تا اگر آن‌طرف دنیا هم کسی آن را دید، با خود بگوید «این خود ما هستیم و آدم‌ها خود ما هستند.» به‌این‌ترتیب بهتر می‌شود صحبت کرد. نکته جالب دیگر این آدم‌ها این است که از اول به این شکل نبودند و تکامل پیدا کردند و در آینده هم باز تکامل پیدا خواهند کرد. در ابتدا خیلی خط و خطوط داشتند که حالا زدوده شده است. مثل یک الماس که صیقل داده شده و این آدم‌ها به‌سادگی، پاکی و تمیزی رسیده‌اند. سال‌ها برای آن‌ها زحمت کشیده و خس و خاشاک آن‌ها از بین رفته و یک‌چیز تمیزی باقی مانده که می‌توان با آن‌ها ارتباط برقرار کرد. نکته دیگری که وجود دارد این است که این آدم‌ها درعین‌حال که ثابت هستند، حرکت دارند و شما حرکات و حالات آن‌ها را حس می‌کنید. این‌ها میمیک ندارند. آدم وقتی کسی را می‌بیند از میمیک چهره و حالت لب و دهن او متوجه می‌شود که این آدم، خوشحال، غمگین یا خسته است اما این‌ها هیچ‌کدام میمیک ندارند اما وقتی‌که این‌ها را می‌بینید متوجه ‌شوید خوشحال یا خسته هستند یا لذت می‌برند یا رنج می‌کشند. این کار بسیار مشکل است چون این مسئله را با حرکات بدنشان نشان می‌دهند. مثلاً آدمی که افسرده و غمگین است، همیشه سری رو به پایین دارد یا وقتی‌که خوشحال است، از روی زمین پرواز می‌کند یا به هوا می‌پرد یا حرکت دست‌هایش گویای حال او است. وقتی هم که فکر می‌کند دستش زیر چانه‌اش می‌رود. زمانی هم که تعجب می‌کند، دستش زیر بینی‌اش قرار می‌گیرد. حرکت سرش که چه طور نگاه می‌کند یا برمی‌گردد، همگی حساب‌شده هستند. اینجا دفتری وجود دارد که من در آن نوشتم «پشت‌صحنه». از لحظه‌ای که فکر اولیه به وجود می‌آید را در اینجا قرار دادم که خودش یک «وُرک شاپ» است. کسی این کار را در نمایشگاه خود انجام نمی‌دهد ولی من هم در مورد عکاسی و هم در مورد طراحی، این کار را کردم تا مردم در جریان روال کار قرار بگیرند که این آثار چگونه تهیه می‌شوند. بعضی‌ها فکر می‌کنند که «طراحی و نقاشی، کاری ندارد و تنها چند خط است که من هم می‌توانم بکشم.» اما وقتی این دفتر را ببینند متوجه می‌شوند که این‌طور نیست و زحمت زیادی کشیده شده تا آن حالتی که من می‌خواستم برای بیان آن موضوع به کار ببرم، به وجود بیاید. در بعضی از موارد هم کار در همان مرحله اول به وجود می‌آید و برخی کمتر و بعضی بیشتر به کار و زحمت نیاز دارند. بستگی به حالت، موضوع و حتی روحیات خودم دارد. ممکن است خودم خسته باشم و احتمال خراب شدن کار وجود داشته باشد که در این صورت معمولاً، کار را کنار می‌گذارم. در ضمن آدمی تمیز و وسواسی هستم. همه از من می‌پرسند «چرا این‌قدر کارهایت تمیز هستند؟» می‌گویم «برای این‌که خودم هم آدم تمیزی هستم.» اگر یک نقطه زیادی روی اثر باشد یا یکجا خط، کلفت شود، کار را کنار می‌گذارم. چون هماهنگی و یکدست بودن اثر را دوست دارم. یکی از دوستان من می‌گفت «وقتی آدم به نمایشگاه می‌آید و کارها را می‌بیند، گویا همه آثار از یک کارخانه بیرون آمده است.» زیرا یک‌شکل هستند. این تعریف بسیار زیبایی بود چون همه می‌فهمند صاحب آن کارخانه کیست. این یک خلاقیت و آفرینش است. یک طرحی را که من کشیدم و آدمکی که در کار است می‌گوید «خدای من کامبیز است که من را خلق کرده است!» البته من کارهای مختلفی می‌کنم و به همه‌جا سر می‌زنم. به نقاشی‌ها، طرح‌ها و مینیاتورها سرک می‌کشم و مطالعه هم می‌کنم. همه را دوست دارم و برای‌شان وقت زیادی می‌گذارم. از قدیم تابه‌حال، من همه‌چیز را دنبال می‌کردم و حتی سلایق مردم را می‌شناسم. با مجلات مختلف کار می‌کردم. به همین دلیل وقتی به‌طور مثال روزنامه همدلی از من طرح می‌خواهد، می‌دانم که چه می‌خواهد. درواقع یک حرفه‌ای کامل شدم چون 50 سال کار مطبوعاتی کردم. زمانی که این کار را انجام می‌دادم، یک بچه 14 ساله بودم و تمام بزرگان مانند احمد شاملو و دیگرانی که پیر شدند یا فوت کردند در کنار من در تحریریه‌ها نشسته بودند. من آدمی هستم که از رو نرفتم! بااینکه در حال حاضر 79 ساله شدم و همکاران و دوستان من این کار را کنار گذاشتند ولی من معتقدم استمرار در کار باعث می‌شود آدم هم لذت ببرد و هم جوان‌تر بماند و جوان‌تر فکر کند. این است که زیباست. اولین کسی که لذت می‌برد، خودم هستم. آن لذتی که آدم نمی‌تواند بیانش کند که چه گونه است ولی لذت خاصی است که به نظر من حتی از عشق هم زیباتر است زیرا این لذت ادامه دارد و می‌ماند و تازه نباید آن را با کسی قسمتش کنی!

 می‌توان آن را میل به جاودانگی انسان تعبیر کرد، وقتی‌که از او کاری به‌جا می‌ماند. به‌طور مثال ما، پادشاهان سلجوقی را نمی‌شناسیم اما از هنرمندان آن دوره اطلاعات دقیقی داریم...

اتفاقاً روزی به یکی از دوستان گفتم «کارهای قدیمی را که می‌بینیم، رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر را به یاد نداریم اما هنر از آن سلسله‌ها در خاطر مانده است.» اصلاح‌طلب و اصولگرا بودن تفاوتی ندارد و تنها هنر است که نه‌تنها در ایران بلکه در دنیا باقی مانده است. اینجاست که ارزش هنر مشخص می‌شود. البته من اصلاً کسی نیستم که درباره این‌ها صحبت کنم اما تا جایی که در توانم هست، انجامش می‌دهم. ایده‌های خوبی که دارم و خودم از آن لذت می‌برم را دوست دارم با دیگران قسمت کنم. اگر این اتفاق رخ نمی‌داد، هیچ‌کدام از آثار من مطرح نمی‌شدند. حیف است که آدم، فکر زیبایی داشته باشد و برای دیگری بیانش نکند و او را در لذت خود شریک نکند. وقتی با او تقسیمش کنی و لذت او را ببینی، با خود می‌گویی «کار خوب و درستی کردم.» مثل یک باتری به شما انرژی می‌دهد و باعث می‌شود که کارت را ادامه دهی اما اگر کسی بگویت «کارت مزخرف است»، دیگر شما بدت می‌آید که آن کار را انجام دهی. بنابراین تشویق‌ها، دست روی شانه زدن‌ها و به قول امروزی‌ها عکس سلفی گرفتن‌ها، هنرمند را تشویق می‌کند و به او تأییدیه می‌دهد وگرنه نمی‌توانست کار کند.