پوپولیسم و استبداد
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)حکومت خودکامگان مستبد برحسب ساختار اقتصادی– تولیدی و فرهنگی در قالبهای مختلفی نظیر سلطانی، پادشاهی، خلافت، تک حزبی، نظامی و... شکل میگیرد که علاوه بر حربه اصلی، ترس و ارعاب از عوامل گوناگون دیگری نظیر تبعیض، عوامفریبی و سوءاستفاده از باورها، تبلیغات دروغین برای اهداف شوم استثماری، استبدادی خود بهره میبرد. هیتلر گرچه دارای شخصیتی خشن و مستبد بود، اما این زمینه و ساختار روانی و ایدئولوژی برتری نژادی و توهمآمیز بخش وسیعی از جمعیت جامعه آلمان بود که وی را به قدرت رساند و خودکامگی و استبداد را بر جامعه حاکم ساخت. حکومت هیتلری گروههای سرکوبگر و افراطی وابسته به حزب نازی را گسترش و مخالفان سیاسی و همچنین غیرآلمانیها را تحت پیگرد قرار داد و اکثر مخالفان سیاسی را ترور کرد، به وسیله گروهها و سازمانهای سرکوبگر و چماقداران سازماندهی شده نازی، احزاب و سازمانهای سیاسی مخالف خود را به طرق مختلف نظیر درگیری و به هم زدن متینگها و سخنرانیها از عرصه خارج کرد. هیتلر به تدریج قوانین دلخواه خود را به تصویب رساند، قدرت را از مجلس گرفت، دست پلیس مخفیاش (گشتاپو)را در هر گونه سرکوب و ترور و پیگرد مخالفان آزاد گذاشت. او در واقع جامعه آلمان را به دو دسته، یکی طرفداران حکومت نازی و نژاد برتر آلمان و دیگری مخالفان سیاسی و نژاد غیر آلمانی - آریایی تقسیم کرد که برای دسته دوم هیچ گونه حق شهروندی قائل نبود و آنها را از اشتغال در مشاغل مهم محروم کرد. در صحنه جهانی هم سیاست جنگافروزی را در پیش گرفت و بعد از قتل و نابودی مخالفان داخلی با سوءاستفاده از باورها و تعصبات نژادی و توهم و روانپریشی و ناسیونالیستی افراطی– نژادی دامن زده شده در جامعه آلمان جنگ دوم جهانی را رقم زد که نتیجهاش کشتار میلیونها نفر و ... بود. در این طرف عالم هم در جنگ ایران و روس قوای روس تبریز را اشغال کرده و به سمت دیگر شهرهای آذربایجان پیشروی میکردند، اما فتحعلیشاه - این حرمسرادار کبیر که نه سپاهیانش مجهز بودند و نه تدبیر و اندیشهای داشت- دست به عوامفریبی و تبلیغات دروغین زد و درباریان و اقشار مردم را بار عام داد و در ساعت مقرر با کبکبه و دبدبه بر تخت سلطنتی جلوس کرد و طبق سناریوی از پیش تهیه شده چنین فرمود: «اگر امر کنیم که ایالات جنوب و شمال با هم همراهی کنند و بر روس منحوس بتازند، دمار از روزگار این قوم بیایمان در بیاورند چه پیش خواهد آمد؟» مخاطبین هم تعظیمکنان طبق قرار ودمدار قبلی گفتند «بدا به حال روس، بدا به حال روس». ذات اقدس دوباره گفت:«اگر توپچیهای خمسه را به کمک توپچیهای مراغه بفرستیم تا دار و ندار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» جملگی متملقان عرض کردند «بدا به حال روس،بدا به حال روس». این سناریوی دروغین کماکان ادامه داشت. ناگهان این شیر حرمسرا به خروش آمد و شمشیر از غلاف بیرون کشید و با صدای بلند این شعر را خواند: «کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد/زنم بر فرق پاسکویج که دود از پطر برخیزد». عدهای از درباریان به پای قبله عالم افتادند و گفتند «قربان مکش مکش که عالم زیر و رو خواهد شد» فتحعلیشاه هم فرمود حالا که شما چنین صلاح میدانید دستور میدهیم با این قوم کافر کار را با مسالمت ختم کنند. وقتی عباس میرزا، ولیعهد دلیر و وطنپرست با اکراه و چشمی گریان به روسیه رفت و قرارداد ننگین تسلیم هفده شهر از شهرهای ایران به روسیه را امضا کرد، در برگشت میپنداشت چگونه خجالتزده و شرمنده با مردم ایران روبهرو شود، ولی به تهران که رسید دید چنین نیست؛ شهر را چراغانی و پر از جشن و سرور کردهاند و چنین وانمودهاند که شاه فتحی شاهانه کرده و صلح را به ارمغان آورده و مردم هم شکرگزار تدبیر شاهانهاند!