به یاد شیده لالمی
باید بلند شوم و برای زمستان پیراهنی مشکی بیاورم
رضا نامجو-روزنامهنگار: کافی است پنج سال به عقب برگردیم؛ بهروزهایی که روزنامهنگاری دغدغه اول من و خیلی از ما بود. خیابان طاهریان؛ ساختمان روزنامه شهروند. ما ساکنان طبقه دوم بودیم. در طبقه اول اما بیش از بقیه نقاط آن ساختمان شور و غوغایی برپا بود؛ آنقدر که گاهی ما را عاصی میکرد، اما انگار روح روزنامهنگاری آنجا زنده بود؛ آنجایی که افشین امیرشاهی با گروه اجتماعی روزنامه شهروند مشغول کار بودند؛ شناختهشدهترینشان شیده لالمی بود؛ روزنامهنگاری کاردرست و عاشق این حرفه. برای ما روزنامهنگاران یا دستکم خیلی از ما درآمد بهغلط یا به درست اولویت اولمان نبوده؛ لااقل در شهروندی که من به خاطر دارم اینگونه بود. لالمی و همکارانش میرفتند فرسنگها آنطرفتر از پایتخت و مینشستند پای حرف دل گورخوابها، دختران شینآبادی و هزاران آسیبدیده در این سرزمین که خیلیها سالها بود فراموششان کرده بودند. گزارشنویسی تراز اول بود. مدتها بود ندیده بودمش تا امروز؛ تصویر خندانش را خیلی از رسانهها قاب کرده بودند همراه با توضیحی تلخ و بهغایت باورنکردنی؛ آنقدر که همکار و دوست و همراه همه این سالهای من و خیلی از دوستانم؛ علی دهقان برایش سرود: «نامت شده است باران چون گریستمت. اندوه تو را چگونه باور کنم باران! هنوز رد سادگیهایت به خاطرات من لبخند میزنند. چقدر سخت است که باید بلند شوم و برای زمستان پیراهنی مشکی بیاورم.» نفس شیده لالمی؛ روزنامهنگار نیکوی این سالها و دبیر گروه جامعه روزنامه همشهری حالا برای همیشه از شماره افتاده و خیلی از دوستانش و آنان که او را میشناختند در بهتی سهمگین فرورفتهاند. روحش شاد و یادش مانا!