میهمان ویژه
مهدی شمسایی (نویسنده و کارگردان تئاتر)خانم «ر- ن» بازیگر تئاتر و سینما، صرف نظر از حضور در چند برنامه نازل تلویزیونی و بازی در یکی دو سریال بیخاصیت، غنیمتی است در میان این همه سلبریتی بیمایه. افکار و دیدگاههای پویا و مدرن و نگرش ژرف و زیرلایهای ایشان به موقعیتها و شخصیتهای نمایشی همواره مورد ستایش بوده است. سالها پیش با همدیگر همکاری موفقی داشتیم در یکی از شرقیترین روستاهای مرز ایران و افغانستان. در پی آن همکاری اگرچه زمانی کوتاه رفاقت حرفهایمان ادامه داشت، اما دیگر کار مشترک با او نداشتیم، لذا سالها از ملاقات هم بیبهره و از هم بیخبر بودیم. چند سال قبل در اثنای اجرای یکی از نمایشهایم در تالار وحدت، تصمیم گرفتم او را برای تماشا دعوت کنم. صفحه وی را در فضای مجازی یافتم و پیام دعوت خود را ارسال کردم. یک روز بعد پاسخ آمد که با کمال میل دعوت را میپذیرد و پنجشنبه شب به تالار خواهد آمد. یک شب قبل از اجرا برای رزرو بلیت، بار دیگر پیام دادم و تعداد نفرات همراه وی را پرسیدم. پاسخ آمد سه نفر و قرار شد نیم ساعت قبل از شروع اجرا به گیشه مراجعه کند. در روز موعود سه بلیت میهمان ویژه توسط دستیارم تحویل گیشه شد. ساعتی بعد پشت صحنه به رتق و فتق امور قبل از اجرا مشغول بودم که بر روی صفحهام از سوی خانم «ر-ن» پیام آمد و ضمن تشکر اعلام کرد بلیتها را از گیشه دریافت کرده است. آن شب طبقه همکف و سه بالکن تالار وحدت مملو از تماشاچی بود. وقتی اجرا به اتمام رسید در میان تشویق حضار به صحنه آمدم و ضمن اینکه اجرای آن شب را مطابق رسمی دیرین به خانم «ر-ن» تقدیم کردم، در خصوص ذهن و اندیشه و شخصیت مقبول وی چند کلامی سخن گفتم و اعلام کردم او هم اکنون در میان ما و در سالن است. تماشاچی ناگهان از جای برخاست و با هورا و فریاد صدایش به آسمان رفت. از ایشان خواستم به روی صحنه بیاید و با طرفدارانش گپی کوتاه بگوید. اما...اما هرچه منتظر ماندم و اینسو و آنسو نگریستم وی در میان تماشاچیان نبود. گیج و منگ شدم. رنگ صورتم چون گچ سفید شد. نمیدانستم به تماشاچی چه بگویم.
خلاصه آن شب شرمنده و دلخور تالار را به سوی خانه ترک کردم بیآنکه بدانم موضوع چیست. همچنان که در راه خانه غرق افکار بههم ریخته خود بودم، بر صفحه موبایلم از سوی خانم «ر-ن» پیامی با این مضمون ثبت شد: «من مملی هستم. طرفدار خانم «ر-ن» که پیجی را به نام ایشان راهاندازی کردهام. از تماشای مجانی تئاتر شما لذت بردم. میبخشید که ضایع شدید.» یاد جمله دوستم کردم که میگفت:«آدم زیر چرخ قطار رود ولی ضایع نشود!»
خلاصه آن شب شرمنده و دلخور تالار را به سوی خانه ترک کردم بیآنکه بدانم موضوع چیست. همچنان که در راه خانه غرق افکار بههم ریخته خود بودم، بر صفحه موبایلم از سوی خانم «ر-ن» پیامی با این مضمون ثبت شد: «من مملی هستم. طرفدار خانم «ر-ن» که پیجی را به نام ایشان راهاندازی کردهام. از تماشای مجانی تئاتر شما لذت بردم. میبخشید که ضایع شدید.» یاد جمله دوستم کردم که میگفت:«آدم زیر چرخ قطار رود ولی ضایع نشود!»