رویافروشی «پشتِ صحنه»
- شناسه خبر: 2362
- بازدید : 166
- نویسنده: فاطمه فاضلی

مهدی فیضیصفت
دبیر تحریریه
وقتی با مریم کیا گفتوگو میکنی، انگار وارد اتاقی میشوی که دیوارهایش پُر از نقشهای رنگارنگ است؛ نقشی از یک دختر ۱۳ سالهی بیقرار، زن ۶۰ سالهی خسته یا جوان ۲۵ سالهای با نگاهی که هزار قصه در آن پنهان است. با تجربه، جسارت و نافرمانی از مسیرهای از پیش تعریفشده، بازیگر شد؛ صحنههای تئاترِ دانشجویی و مدرسههای بازیگری، بیشتر از هر دانشگاهی، او را ساختند. اصلا شاید خودش را بازی کرده، چون سن در نگاهش جا نمیشود.
او بازیگر تبریزیتبارِ قصههایی است که هر بار از نو تعریف میشوند؛ هم در نقشآفرینیهایش و هم در نگاههای اجتماعی و فلسفیاش به زندگی، عدالت، خشونت و ریشههای رفتار انسانها. با او نمیتوان فقط از بازیگری حرف زد؛ گفتوگو با او، ورود به جهان فکری زنی است که با صداقت و ذهنی تحلیلگر، مرز میان هنر، جامعه و انسانیت را میکاود.
مریم کیا، بازیگری است که زندگی را نه از صحنه، که از سایه آغاز کرده. نه نام دانشگاهی کنار نامش نشسته، نه رانت و رابطهای مسیرش را هموار کرده. رشتههای دانشگاهی را رها کرده، مثل فردی که میداند مسیرش از ابتدا روی کاغذهای رسمی نبوده. او بازیگر تئاتر است، اما صحنه برایش فقط یک سکو نیست؛ تجربهای است که از دل آن به نسلهای مختلف در یک اجرا، جان بخشیده.
با صدای آرام، اما جسورانهاش از مسائل اجتماعی حرف میزند؛ از تناقضهایی که هر روز انسانها را احاطه میکنند. حرفهایش، لابهلای خطوطِ زندگیِ یک زنِ ایرانی، پُر است از دغدغه و تحلیل، از تجربهی زیسته و نگاه تیزبین.
از آن دسته آدمهایی است که با همهی تعارضهای پیرامون، ساز خودش را میزند؛ سازی که از دلش برمیآید و بر جان تماشاگر مینشیند. حالا روی صندلی نشسته؛ نه فقط برای گفتوگو، که برای روایتی از خودش، از جهانش، از صحنههایی که در آنها، بارها متولد شده، مُرده و باز برخاسته است.
حالا گفتوگوی تفصیلی مریم کیا با مهدی فیضیصفت، دبیر تحریریه روزنامه «همدلی»، را بخوانید:
* گفتوگو را با نقبی به گذشته آغاز کنیم؛ از چه سالی وارد تئاتر شدید؟
ابتدا تأکید کنم که سن خودم را نمیگویم! دلیلش را هم میگویم؛ این دیدگاه جدیدی بود که اخیرا به من داده شد. مدتی است که در حال کار کردن هستیم. چند وقت پیش، یکی از دوستانم که با هم برای دیدن تئاتر رفته بودیم، در صحبتهایی درباره سن و سال، به من گفت: «سن خودت را نگو، چون بهت نمیآید، اما اگر عکس یا کاری از تو نبینند، وقتی بخواهند به عنوان بازیگر، به کارگردان یا تهیهکنندهای معرفیات کنند، آنها فکر میکنند یک فرد عادی هستی که سنت به چهرهات میخورد». من نمیگویم همه اینگونه هستند؛ برخی ممکن است خیلی شکستهتر به نظر برسند و برخی نه. چون چهرهام به سنم نمیآید، میتوانم نقشهای متنوعتری را بازی کنم، بنابراین دامنه و تعداد نقشهایی که میتوانم ایفا کنم، خیلی گستردهتر میشود؛ به همین دلیل میگویم که لازم نیست خود را محدود کنم.
من با اعتماد به نفس کامل در هر جایی سن واقعیام را میگویم، چون واقعا چهرهام به سنم نمیآید، اما وقتی دیگران مرا نبینند، ممکن است فکر کنند من فردی هستم که برای ایفای نقش یک شخصیت کمسنتر مناسب نیستم. همین حالا یک فیلم کوتاه به من پیشنهاد شده که آن را پذیرفتهام. نقش دختری را بازی میکنم که ۲۵ یا ۲۶ سال سن دارد.
همچنین در یک تئاتر، سه نقش متفاوت را همزمان بازی میکردم؛ یک دختر ۱۳ ساله، یک زن بیستوچند ساله و یک زن ۶۰ ساله. این سه شخصیت با هم در یک تئاتر بودند. البته همانطور که میدانید در تئاتر، تغییر چهره با گریم راحتتر قابل اجراست.
* به صورت آکادمیک وارد تئاتر شدید یا تجربی؟
ابتدا به صورت همزمان رشتههای کامپیوتر و نقاشی میخواندم، اما هر دوی آنها را رها کردم؛ یعنی من تحصیلات دانشگاهی ندارم، بهخصوص در زمینه بازیگری. زمانی که در حال تحصیل در رشته هنر بودم، با بچههای هنر ارتباط برقرار کردم. حدود دو سال بدون اینکه دوره آکادمیک ببینم، به شکل غیررسمی در پروژههای دانشجویی بازی میکردم. بعد از آن، در دورههای آکادمیک شرکت کردم؛ در مدرسه تئاتر «سهنقطه» زیر نظر دکتر دلخواه و سایر استادان آنجا، دورههایی مثل بدن، بیان و «متد اکتینگ» را گذراندم. از همانجا هم فعالیت حرفهایام آغاز شد؛ ابتدا با گروههای خودمان و سپس با گروههای دیگر. ورودم به بازیگری را میتوان غیررسمی دانست، چون نه تحصیلات مرتبط داشتم و نه آموزش اولیهای دیده بودم.
* کامپیوتر، نقاشی و بازیگری؛ چه دنیاهای دور از همی!
رشته کامپیوتر را صرفا برای راضی نگه داشتن پدرم انتخاب کردم، اما در نهایت هر دو رشته را رها کردم؛ سپس به طور جدی در مدرسه تئاتر، دورههای آموزشی را گذراندم و از آنجا فعالیتم را آغاز کردم.
* اهل کجا هستید؟
اصالتا تبریزی هستم، اما هم پدر و هم پدربزرگم در تهران به دنیا آمدهاند. اوایل پدرم فردی سنتی بود. شاید هم دلیلش این بود که خودش در اداره فرهنگ و ارشاد کار میکرد. در آن روزها نگاهِ بستهتر و بدتری نسبت به تئاتر داشت. البته در حال حاضر دید او کاملا نسبت به تئاتر و هنر تغییر کرده است. هرچند گاهی اوقات متوجه میشوم که این نگرش هنوز هم در برخی وجود دارد.
* پیوندی بین بحث و سریال «غربت» برقرار کنیم؛ این سریال خیلی مورد توجه قرار گرفت. شما هم در آن نقشآفرینی داشتید و بازی خوبی ارائه کردید. میتوان گفت یکی از دلایل دیده شدن «غربت»، توقیف آن بود؛ گفته شد به عربزبانان ایران توهین شده و به همین دلیل جلوی پخش سریال گرفته شد. خیلیها معتقدند این نوع توقیفها عمدی است برای اینکه نگاهها به اثر جلب شود. به طور کلی، داستان ورود شما به پروژه «غربت» چگونه رقم خورد و بازخورد مردم نسبت به آن چگونه بود؟
معرفی من به پروژه «غربت» از طریق یکی از دوستان تئاتریام بود که با همدیگر در یک پروژه همبازی بودیم. البته در نهایت من در «خانه برناردا آلبا» حضور نداشتم.
* «غربت» اولین کار غیرتئاتری شما محسوب میشد؟
نه، این اولین کار غیرتئاتری من نبود. پیشتر در یک فیلم سینمایی بازی کردم که در جزیره هرمز فیلمبرداری شد. این فیلم اصلا برای جشنوارههای ایرانی ساخته نشد و یک فیلم بلند بود. همچنین دو فیلم کوتاه هم پیش از آن بازی کرده بودم. ما رعایت کردیم و پروژه را طوری ساختیم که مناسب فضای ایران باشد، اما در نهایت، کارگردان ترجیح داد آن را برای جشنواره نروژ بفرستد.
تجربههای تصویری من در همین مسیر شکل گرفت. برای سریال «غربت» یکی از دوستانم از دنیای تئاتر، من را به این گروه معرفی کرد و از آنجا انتخاب شدم. البته میتوان گفت «غربت» اولین کار غیرتئاتری من بود که بخواهد میان مردم دیده شود.
* دوستتان با گروه کارگردانی در ارتباط بود یا تیم تهیهکننده؟
او با گروه تهیهکننده، دوست بود. به نوعی یک معرفی بود، چون گفته بودند: «داریم تست میگیریم».
* شما هم تست دادید؟
البته تست نبود. کارگردان با من صحبت کرد. بخشی از فیلم سینمایی که قبلا در آن بازی کرده بودم، به اسم «لوتیو»، برایش نمایش داده شد. همچنین فیلمی از یکی از اجراهای تئاترم که نقش یک پیرزن را بازی کرده بودم هم دید؛ چون آن اجرا فیلمبرداری شده و روی پرده پخش شده بود. صرفا یک گفتوگو انجام دادیم و کارگردان بر این اساس تصمیم گرفت. هدفش این بود که کاراکترها را از طریق رزومه بشناسد، نه با تست بازی. اعتقادش بر این بود که وقتی با آدمها صحبت میکند، کافی است تا بتواند تشخیص دهد بازیگر برای کدام شخصیت مناسب است.
در واقع، کل سیستم انتخاب بازیگر در این پروژه بر اساس رزومه بود، نه تست. همگی سابقه تئاتری داشتند. در نهایت سر این پروژه بدین شکل معرفی شدم.
* سریال «غربت» بازیگران شناختهشده زیادی داشت، اما از بازیگران تئاتری بسیاری هم بهره برد…
به طور کلی، تیم ترجیح داده بود از بازیگران تئاتری استفاده کند. به نظرم کیفیت بازی برایشان مهم بود. تقریبا همه ما، سابقه تئاتری داشتیم. یکی، دو نفر استثنا بودند ولی برایشان مهم بود که بازیگر، تئاتری باشد.
برای پروژه بعدیام با همین تیم – یعنی همان دفتر تهیهکنندگی – هم این روند تکرار شد. سریال «دیو و ماهپیشونی» را هم با همین گروه کار کردم؛ تهیهکنندگان «برادران یاری» بودند و کارگردان حسین قناعت. این تیم، نگاهی حمایتی به بازیگران تئاتری دارد. من واقعا بابتش از آنها سپاسگزارم که برای بچههای تئاتری اهمیت قائل هستند. این حمایتها در کار کودک هم اهمیت زیادی دارد و به نظرم باید دیده شود. سریال «غربت» هم از سوی همین دفتر تولید شد.
ابتدا باید انتخاب شوی تا به جایی برسی که انتخاب کنی
* طبیعی است که بازیگر در ابتدای مسیر، انتخابهای محدودی دارد، اما وقتی به جایی میرسد که خودش انتخاب میکند، مثل نوید محمدزاده، آنوقت ماجرا متفاوت میشود. به نظرم حتی وقتی «زودپز» در ژانر کمدی را انتخاب میکند، باز هم انتخابهایش حسابشده هستند. در این فضا، فردی مثل او میخواهد ژانر جدیدی را تجربه کند و فرصت انتخاب دارد. در کارنامهاش هم تقریبا فیلم ضعیفی دیده نمیشود و همه فیلمهایش قابل اعتنا هستند. شاید در تاریخ سینمای ما فقط عزتالله انتظامی باشد که کارنامهاش یکدست از شاهکارها تشکیل شده باشد…
هوتن شکیبا هم کار بد ندارد؛ او انتخاب میکند.
* اما او هم در آغاز کارش، انتخاب نمیکند، بلکه انتخاب میشود…
بله، شاید خیلی از بازیگران تراز اول هم برخی سبکها را دوست نداشتند، ولی بازی کردند و دیده شدند.
* حتی جواد عزتی که در حال حاضر یکی از برجستهترین بازیگران سینمای ایران محسوب میشود، در سالهای ابتدایی فعالیتش، نقشهای فرعی و کارهای ضعیف زیادی داشت…
چون بازیگر مجبور است. به عنوان یک هنرپیشه که میخواهی دیده شوی و لینک ایجاد کنی، مجبور هستی.
* میخواهم بدانم برای بازی در «غربت» به این موضوع فکر کردید که «حالا باید در این سریال بازی کنم تا بتوانم کارهای بعدی را بگیرم» یا «هیچوقت دوست نداشتم در ژانر کودک بازی کنم، ولی میروم که بازی کنم»؟
فضای «غربت» را دوست داشتم، به این خاطر که آدمها نمیخواهند آن فضا را – جدیدا بیشتر داریم نشان میدهیم – ببینند. یکسری از آدمهای بالاشهر فکر میکنند تو داری سیاهنمایی میکنی، در صورتی که اگر چند خیابان، یا بهتر بگویم، چند اتوبان پایین بیایی، میفهمی ما همان فضا را داریم. بغل لوکیشن «غربت»، همان آدمها داشتند زندگی میکردند. من آن فضا را دوست داشتم؛ آن داستانی که شکل گرفت و قرار بود روایت شود. البته خیلی تغییر کرده، چون ما در صحنههایی بداهه میرفتیم؛ یعنی کارگردان بداهه مینوشت، ولی کلیت مسیر داستان مشخص بود.
این نکته را هم اضافه کنم؛ این مسئله که بخواهم دیده شوم و الان وقت انتخاب کردن من نیست را در تئاتر ندارم؛ یعنی سالهاست در تئاتر، انتخاب میکنم که فلان کار را بازی نکنم یا یک بازی خاص انجام دهم، ولی در تصویر، چنین امکانی را نداشتم و این نگاه در وجودم بود که باید دیده شوم.
* با همین نگاه در «دیو و ماهپیشونی» نیز بازی کردید؟
«دیو و ماهپیشونی» برایم جذابیت متفاوتی داشت، به این خاطر که اولا خیلی بچه دوست دارم و دوما اینکه خودم، فصل اول «دیو و ماهپیشونی» را دو بار با بچههای دخترخالهام و بچهی دوستم دیدم. یک کار خیلی جالب و تأثیرگذار برای بچهها است؛ به این دلیل که دربارهی داستانهای اساطیری ایران صحبت میکند. وقتی میبینم بچهها دارند اینها را یاد میگیرند و چقدر دوست دارند و ذوق میکنند، برایم خیلی جالب است. هر دو را هم واقعا دوستداشتنی میدانم؛ هم فضایشان، هم اینکه الان هم زمان انتخاب من نیست. فعلا اینطور است. شانس من بود که این دو اثر، فضاهایی بودند که دوستشان داشتم.
فضای کاری «دیو و ماهپیشونی» دیگر صرفا کودکانه نیست، بلکه مخاطب نوجوانان و بزرگسال را هم هدف گرفته است. داستان «رستم و سهراب» را میگوید، «سمک عیار» را میگوید؛ چیزهایی که شاید در مدرسهها دیگر به آنها اشاره نمیشود و بچههای ما این شخصیتها را نمیشناسند. مثلا داستان عاشقانه «بیژن و منیژه» را نشان میدهد. برای خودم مهم بود که داستانهای اساطیری ایرانی را به تصویر میکشد. نقش من در آنجا اصلا کاراکتری فانتزی بود؛ من یک دیو بودم در شهر دیوها که همه چیز برعکس بود و شاههایشان هم برعکس حرف میزدند. نقش وزیر را داشتم و آدمی بسیار جنگی بودم.
قبل از آنکه با برادران یاری همکاری کنم، خودم این کار را دوست داشتم، چون با بچهها مینشستم و کار را میدیدم. نکتهای که برایم در «دیو و ماهپیشونی» اهمیت داشت، این بود که خیلی از داستانهایی که الان دیگر به آنها اشاره نمیشود، به این خاطر است که شاید خیلیها راغب نباشند ما بدانیم و بچههایمان هم بدانند؛ مثلا داستانهای مهم و جذاب «سمک عیار» را باز میکند، نشان میدهد و در ذهن بچهها میماند. در واقع شاهنامهخوانی دارد؛ اینها نکاتی بوده که برای من عزیز است و خودم هم حتی یاد گرفتهام.
* در تاریخ تلویزیون، سینما و شبکهی نمایش خانگی ایران، مثالهای متعددی وجود دارد که فیلمنامه تغییر کرده یا به تعهدات عمل نشده و به صورت مستقیم روی سرنوشت پروژه تأثیر گذاشته است. به طور مثال دستمزد بازیگران سریال «رقص روی شیشه» پرداخت نشد و ادامه داستان به صورت روایت برای مخاطب خوانده شد؛ اتفاقی که برای سریال معروف «در پناه تو» رخ داد و کارگردان، متنی غمانگیز در واکنش به سانسورهای شدید روی قسمت آخر گذاشت. پانتهآ بهرام در قسمت آخر «دلدادگان» بازی نکرد و سریال، لطمهی جدی خورد یا لیلا حاتمی در واکنش به سطحی بودن شخصیت «آناهیتا» به یکباره از سریال «نهنگ آبی» کنار رفت. همهی این مثالها را زدم تا بگویم در نهایت خروجیهای «غربت» و «دیو و ماهپیشونی» اینگونه بود که از ابتدا تا انتها رضایت داشته باشید؟
خروجی از اعتمادی که گروه به من داشت، حتی بهتر از آن چیزی بود که فکر میکردم؛ نقشی که من در «غربت» بازی کردم خیلی کوتاه بود؛ قرار نبود رئیس و کلیددار آنجا شود، جای نقش آناهیتا درگاهی (دایی خانم) در کار را بگیرد و شاخ و شونه بکشد؛ این اتفاقی بود که ناگهان پیش آمد. کارگردان تصمیم گرفت، تهیهکننده اطمینان کرد و این کار را انجام دادند که این قضیه عوض شود، چند وقتی این دختر جای مانور داشته باشد و رئیسبازی در بیاورد. قطعا از این موقعیت خیلی راضی بودم؛ اول از همه آن اعتمادی که تهیهکننده از همان ابتدا به من کرد. گفتم که کلا از بچههای تئاتر، خیلی حمایت میکنند؛ مخصوصا اگر ببینند که به نقششان میخورند. چه پسرها و چه دخترهای ما در آنجا تئاتری بودند. اعتمادی که آنها کردند و اتفاقی که افتاد، برای من بهتر شد، یعنی کمی بیشتر دیده شدم.
بعدها هم اتفاقاتی افتاد که در تدوین برخی قسمتها حذف شد. دلیلش را دیگر نپرسیدم، غر زدم، چون آن چیزی که در ذهنم ساخته بودم، توقعم خیلی بیشتر از سکانسهایی بود که گرفته بودیم، ولی در تدوین عوض شد. به هر حال آن اتفاق برای من افتاد، یعنی در کل راضی بودم. وقتی هم کار بیرون آمد، دیگر درباره سکانسهای حذفشده کاری از دستم بر نمیآمد. در موقعیتی هم نیستم که اعتراض کنم؛ فقط در نهایت دلشکستگی و ناراحتیام را ابراز کردم. گفتم که «اینهمه سکانس گرفتیم و قرار بود نشان بدهیم، روی کاراکتر هم کار کنیم که اتفاق نیفتاد. خودتان تصمیم گرفتید این کار را بکنید». حالا نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود، از پشت قضیه خبر ندارم، ولی در تدوین حذف شد.
* من «شمعی در باد» را در سینما دیدم؛ فیلمی که بهرام رادان برایش سیمرغ گرفت. نکته جالب این است سیروس ابراهیمزاده در این فیلم نقش یک فرد همجنسگرا را داشت. در نمایشهای بعدی، فقط نامش در تیتراژ بود و هیچ اثری از او در فیلم دیده نمیشد!
وقتی با کارگردانمان صحبت کردم، فحوای کلامش اینگونه بود که شاید کاری کردی یا عشوهای آمدی، ولی خودم میدانم آن سکانس چه بود. این حرفها مطرح نبود. میخواستند صحنهها را کم کنند.
* یعنی سانسور شده بود؟
فکر میکنم داستان موقع فیلمبرداری خیلی گستردهتر شده بود و داشتند آن را کوتاه میکردند. راحتتر از این کار نبود که از سکانسهای من یا امثال من حذف کنند.
* پس بداههنویسی، آسیبهایی هم داشت…
بله، نکته منفی برای ما این بود که یک صبح تا بعدازظهر سکانس گرفتیم، ولی در نهایت فکر کنم فقط پنج ثانیه در سریال معلوم است. وقتی نقشی را کلیددار میکنی، کاش صحنههایش را هم نشان بدهی. این بداههنویسی بود که باعث شد داستان به حدی پر و بال پیدا کند که در تدوین مشکلساز شود. اینقدر خردهداستان درست کردیم که نتوانستیم آنها را در سریال جا بدهیم.
* چندین سال است که در تئاتر کار میکنید و حتی خاکخوردهی صحنه محسوب میشوید، اما در قاب تصویر تازهکار هستید. یکی از نگاههایی که وجود دارد، این بوده که فضای تئاتر سالم است، ولی سینما و البته اکنون شبکه نمایش خانگی آلودگیهایی دارند. این موضوع در خصوص نحوه ورود بازیگران به سینما، بهویژه بازیگران زن، خیلی مطرح است. برخی هم صحبتهایی کردند مبنی بر اینکه سینما خیلی فاسد است؛ از صبا کمالی تا مرجان محتشم. نظر شما در این باره چیست؟
نه، در تئاتر هم این مسئله هست. به نظر من شاید به این دلیل که تئاتر به گستردگی سینما و شبکه نمایش خانگی نیست، فساد در آن خیلی کوچک دیده میشود. مردم مدیوم تصویر را خیلی بیشتر میبینند و بیشتر هم درباره آن صحبت میکنند. عین این اتفاقات در تئاتر میافتد و تو توقع هم نداری. روی صحنه شاید قلقلکت کمتر باشد که در یک نمایش بازی کنی. شاید اینطور بزرگمان کردهاند که آنجا میتوانی به راحتی بزنی تو دهن طرف – اگر تازهکار نباشی – ولی در مدیوم تصویر شاید آدمها کمی کوتاه میآیند؛ میدانید چه میگویم؟
* یعنی وسوسهاش بیشتر است؟
بله، در تئاتر هم بوده؛ هم من برخورد داشتهام و هم دیگران.
* پس به شما هم پیشنهاد دادهاند؟
بله، پیشنهاد کارگردانی که میخواست نقش بدهد؛ اوایل کارم بود. انگار از همان ابتدا آدمها میفهمند و دقیقا این پیشنهادها را به کسانی میدهند که تازهکار هستند. ذهنیتشان این بوده که «این مسیر همین است!»
* رویافروشی میکنند…
در مواجهه با این افراد، آدم آرامی نیستم؛ سریع وسایلم را جمع میکنم و میروم. خیلی موارد بوده، حتی زمانی که در تئاتر جا افتاده بودم باز هم این مسئله وجود داشت، ولی مدل و روش بیان کردنشان فرق میکند؛ روش پا پیش گذاشتنشان فرق میکند، مدل پیشنهاد دادنشان و نزدیک شدنشان به تو متفاوت است. وقتی تازهکار هستی، خیلی وقیحتر هستند، وگرنه در تئاتر هم عینا همین قضیه وجود دارد، به این دلیل که میدانند آن آدم عاشق این کار است؛ در نهایت، عشق به دیده شدن برای همه بازیگران وجود دارد و به قول شما، رویا فروشی میکنند. این اتفاق فقط در سینما نیست، تئاتر هم اینطور است.
* البته میتوان گفت در همه شغلها کم و بیش این موضوع وجود دارد؛ حتی در یک اداره معمولی. کارمند برای پیشرفت، نه فقط دیده شدن، ممکن است چنین پیشنهادی از سوی مدیر دریافت کند. نباید اینگونه تصویر کرد که سینما فضایی جداگانه سرشار از این آلودگیهاست و سایر محافل کاملا پاک هستند…
حتی در بیمارستانها هم چنین فضایی را میبینیم. نقاشی و موسیقی هم اینطور است. فارغ از هنر؛ در هر صنفی چنین پیشنهادهایی وجود دارد. همانطور که گفتید فقط فضای تئاتر و سینما اینگونه نیست، بلکه در همه کارها و صنفهای دیگر هم این اتفاق میافتد. با عبارت «اگر میخواهی پیشرفت کنی» این مسئله بیشتر رخ میدهد. من حالا اشاره میکنم؛ این فضا را در بیمارستانها، در کلینیکهای زیبایی و در ادارهها هم به شدت دیدهام. این فضا همهجا بوده، ولی فقط اسم سینما و تئاتر، بد دررفته است. کلیدواژه «پیشرفت» مطرح بوده و این پیشرفت در سینما و به طور کلی در هنر معادل «دیده شدن» است.
* البته این مسئله در همه جای دنیا وجود دارد. اصلا جنبش «می تو» در همین راستا شکل گرفت…
البته شکل مقابله با این پدیده در آنجا متفاوت است. اینجا هنوز با این آدمها مصاحبه میکنند، اما همانطور که گفتم نوع واکنش متفاوت است. بخشی از فرهنگ ما هم به نظرم تأثیرگذار است؛ انگار این موضوع همیشه در پستوها بوده، حتی در حدی که خانمها رغبت و جرئت جندانی ندارند دربارهاش صحبت کنند. در خارج از کشور، کمی عیانتر اتفاق میافتد. اینجا منتظر هستند که اتفاق بزرگی رخ بدهد، بعد هم یک نفر حرف بزند و بقیه پیرو او باشند. بهمانطور گه گفتم بعضیها معتقدند این موضوع فقط در سینما هست، نه؛ در تئاتر و بقیه صنفها هم وجود دارد، فقط اینجا به دلیل دیده شدن، این مسئله بیشتر نمایان میشود.
اجازه نمایشنامهنویسی هم نداشتم، چه برسد به بازیگری!
* گفتید با تحصیل دانشگاهی وارد این حوزه نشده و با پیشنهادهای بیشرمانه هم مواجه شدهاید. فارغ از جامعه، نگاهی از درون خانواده هم وجود دارد؛ خانوادهها معمولا با ورود دخترانشان به این عرصهها چندان موافق نیستند. شما نیز همین چالش را داشتید. نگاه خانواده چگونه بود؟
خانواده من هم فرهنگی و هم تحصیلکرده هستند، اما بخش سنتی ذهنشان تغییر نکرده بود. نگاه بدی که در جامعه برای همه وجود داشت، در ذهن پدر من هم بود. همه دوستان صمیمیام میدانند عاشق خسرو شکیبایی و سریال «خانه سبز» بودم و از همان موقع عاشق بازیگری شدم.
در سنی که میتوانستم به مدرسه تئاتر بروم، خانوادهام اجازه ندادند؛ حتی برای تعیین رشته هم همینطور بود؛ بازیگری، نمایشنامهنویسی و هر چیزی که به تئاتر و بازیگری مربوط میشد؛ نه! فقط برای ورود به رشته هنر و تحصیل در نقاشی یا عکاسی اجازه داشتم. پیگیری من در همان زمان که دانشجو بودم و با بچههای تئاتر همراه شدم، باعث شد راهم را ادامه بدهم؛ یعنی پایم را در یک کفش کردم تا کار خودم را انجام دهم، ولی تا آن زمان همه چیز یواشکی بود؛ یعنی رفتنم به تمرین تئاتر یواشکی بود، حتی برای اجرا کردن تئاتر هم یواشکی میرفتم.
در نهایت، استمرار من در این مسیر و اینکه بالاخره پدرم دید مدلی که من وارد شدم، مسیر متفاوتی بود؛ هر اتفاقی هم افتاد، من پس زده نشدم و مدل ورودم فرق داشت. شاید هم دید پدرم تغییر کرده بود؛ نمیدانم، هیچوقت نپرسیدم چه فکری میکرد، ولی آن استمرار باعث شد به چیزی که میخواستم برسم. بعدش هم اینطور نبود که پیگیریام صرفا از روی لجبازی باشد، بلکه عشق و علاقه هم بود؛ بعد از اینکه آنها پذیرفتند و حتی حمایتم کردند، من ادامه دادم.
* در انیمیشن تحسینشدهی «روح» وقتی «جو گاردنر» بعد از تلاش زیاد به زندگی برمیگردد و به رویای اجرا همراه با «دوروتی ویلیامز» میرسد، لحظهای مکث میکند و میگوید: «فکر میکردم احساس متفاوتی داشته باشم». این اتفاق برای شما افتاده یا نه؟ هنوز شور و اشتیاق روزهای نخست را دارید؟
هنوز هم شوق دارم. برای من به عنوان بازیگر شاید این باشد که جایزه بگیرم و بینالمللی کار کنم، اما فکر نمیکنم اینگونه باشد. احساس میکنم هر بار که یک کاراکتر را بازی میکنم، دنیای جدیدی به رویم باز میشود. بیشتر دوست دارم نقشهایی را بازی کنم که از خودم دور هستند و شخصیتشان برایم خیلی راحت نباشد. هر بار این چالش پیش میآید، به من خوش میگذرد؛ واقعا از آن لذت میبرم وقتی کاراکتری را بازی میکنم که شبیه «مریم» نیست. گاهی مینشینم و دربارهی آن فکر میکنم. کمی هم به این موضوع وسواس دارم؛ مدت زیادی به میدان شوش میرفتم تا شبها دختران معتاد را ببینم. دوستانم میگفتند دیوانه شدهام که به آنجا میروم؛ حتی پیاده هم نمیشدند. یک بار یکی از بچهها که او هم بازیگر بود را مجبور کردم پیاده شود و با من بیاید تا بتوانم آدمها را ببینم و با آنها حرف بزنم.
از طرف دیگر، به مراسم مذهبی میروم تا افرادی از جنس دیگر را ببینم. این کار را دوست دارم. وقتی یک کاراکتر جدید به وجود میآید، مثل یک زندگی جدید برای من است؛ مثل یک چالش جدید. واقعا از این کار لذت میبرم.
* در ابتدای صحبتهایتان به متد اکتینگ اشاره کردید؛ سبکی که «دنیل دی-لوئیس» سلطان بلامنازع آن محسوب میشود. تا چه حد به این سبک بهویژه در فضای هنری ایران اعتقاد دارید؟
شاید در ایران، این قضیه ساده به نظر برسد؛ مثلا یکبار شخصی که خیلی هم آدم خوبی بود، صحبتی کرد که از ناخودآگاهش میآمد. وقتی من لباس کاراکترم را پوشیدم، با خنده گفت: «تا این لباس را پوشیدی، لات شدی». واقعا هم لات شدم و دختر فراری به نظر آمدم. این موضوع در ایران جا نیفتاده است که بخواهی در نقش فرو بروی.
در تمام لحظاتی که فیلمبرداری میکنیم یا حتی پشت صحنه هستیم، من با همان نقش قرار است با شما صحبت کرده و ارتباط برقرار کنم. این موضوع در ایران دلخواه نیست، آنها دوستش ندارند و آن را نمیپذیرند، اما مدلی که «دنیل دی-لوئیس» ارائه میدهد را خیلی دوست دارم. اگر روزی قرار باشد نقشی را بازی کنم که از من خیلی دور است، قطعا یک ماه وقت میگذارم و میروم ویژگیهایش را میبینم؛ در واقع با کاراکتر زندگی میکنم.
* عمده بازیگران، بازی در دو نقش را خیلی دوست دارند؛ یکی معتاد و دیگری ناتوان، چون کاراکترهای بسیار سختی هستند…
و خیلی کلیشهای! این نقشها در نگاه اول، کلیشهای از تیپسازی را به ذهن بازیگر متبادر میکنند که باعث میشود بازی کردن در آنها سخت شود. به نظر من، همه بازیگران دوست دارند خودشان را در این نقشها محک بزنند. وقتی دانشجو بودم در یک فیلم کوتاه، نقش معتادی را بازی کردم که از کمپ فرار کرده بود. آن را یک بار تجربه کردهام، اما باز هم دوست دارم مدلهای مختلفی از اعتیاد را ارائه دهم؛ چون آن زمانی که مدلهای مختلف معتادان را دیدم، برایم جذاب بود. آدمهایی را دیدم که اصلا فکر نمیکردم معتاد باشند، ولی معتاد بودند. بازی کردن در این نقشها برای من جذاب است، ولی چگونه میخواهی در سینما این موضوع را منتقل کنی؟ باید کاراکتر به گونهای بازی شود که کاملا مشخص باشد.
«آدم دیدن» را هم سر کلاس از استادم یاد گرفتهام. او میگفت: «آدم، زیاد ببینید». کنارش کتابهای روانشناسی هم خواندم. ابتدا فقط به خاطر کارم چنین کتابهایی میخواندم، اما بعدها روانشناسی برایم جذاب شد، چون باعث میشد زوایای کاراکتر را بهتر تشخیص دهم یا اصلا آن کاراکتری که به من میدهند را تحلیل کنم.
* اینجا بحثی به نام تیپسازی هم مطرح میشود. ما بازیگران مشهور زیادی داریم که بسیار هم خوب بازی میکنند، اما در همهی نقشها تقریبا یک شکل هستند. پیش از انقلاب، بهروز وثوقی را با نقشهایی متنوع و متفاوت داشتیم و در حال حاضر از مهدی حسینینیا میتوان به عنوان بازیگری موفق در تیپسازی نام برد. فکر میکنید تا چه حد توانایی انجام چنین کاری را دارید؟
میخواهم کاراکتری که بازی میکنم را کاملا زندگی کنم. البته به خاطر میمیک صورتم، عمدتا نقشهای خشن و قدرتمند به من میدهند. اگر زمانی برسد که من انتخاب کنم، نقشی را انتخاب میکنم که با خودم فرق داشته باشد؛ مثلا نقش دختر معصوم.
حتی اگر روی یک نفر تأثیر بگذارم برایم کافی است
* سوال آخرم را میپرسم؛ اگر بخواهید با زنانی صحبت کنید که میخواهند وارد عرصهی بازیگری شوند، به عنوان فردی که این مسیر را تا حدی طی کرده، چه میگویید؟ چگونه میتوانند در عین حال هم از آسیبهای ممکن مصون بمانند و هم به نقطهای که مد نظرشان است، نزدیک شوند؟
نسل جدید جسور است و کمتر میشود به آنها گفت چه کار کنند و چه کار نکنند. خیلی بیشتر از سنشان میفهمند، ولی باز هم برای تعدادی، که خودم هم گاهی میبینم، اینگونه است؛ اول اینکه حتما باید دورهی آکادمیک بگذرانند تا حرفی برای گفتن داشته باشند. بازیگر نباید صرفا تجربی وارد شود، چون در آن صورت خیلیها با حرفهای غلنبه سلنبه میخواهند زنان را تحت تأثیر قرار بدهند.
دوم اینکه برای خود من استمرار جواب داد. روزهایی ابتدایی در تئاتر برای من اینطور بود که نقشهای کوچک بازی کردم، منشی صحنه بودم، دستیار کارگردانی هم کردم و بعد برای نقشهای بزرگتر انتخاب شدم. فضا را شناختم تا حرف برای گفتن داشته باشم. استمرار برای من مهم بود و کنار آن خیلی از آدمها را دیدم. من با این روش بیشتر به نتیجه رسیدم. زنان علاقهمند به بازیگری ببینند، بخوانند و استمرار داشته باشند تا افراد نتوانند حرفهای بیمعنی بزنند.
* اگر نکته پایانی دارید، بفرمایید…
همانطور که گفتم، میل به دیده شدن یک غریزه است که در انسانها وجود دارد و قطعا برای من هم هست. روزی به کلاس مرحوم استاد حمید سمندریان رفتم. آن روز فقط از بچهها تست میگرفت. دوستم آنجا کلاس میرفت. استاد به حالت مصاحبه از تک تک بچهها میپرسید: «چرا میخواهی بازیگر شوی؟» یکی گفت: «رسالت من، این است»، دیگری گفت: «میخواهم فلان کار را انجام دهم». هر کسی حرفی زد. در نهایت استاد سمندریان گفت: «مزخرف نگید، تهش همهتون میخواید معروف شید!» این موضوع را کاملا قبول دارم؛ حتی اگر یک نقش من روی یک نفر تأثیر بگذارد، برایم کافی است.
مثلا فیلم «بیبدن» درباره اعدام روی من تأثیر زیادی گذاشت. پیشتر آدمی بودم که تحت شرایط خاصی با اعدام موافق بودم، اما پس از دیدن چند فیلم، نظرم دربارهی اعدام و مسائل دیگری از جمله حقوق کودکان تغییر کرد؛ یکی از آنها فیلم کرهای «ساکتشده» بود…
* فیلمی تأثیرگذار که منجر به تغییر قانون مصونیت قضایی معلمان در کره جنوبی شد…
بله، این فیلم درباره بچهها بود. البته پیشتر هم توجه زیادی به بچهها داشتم. چند فیلم ایرانی دیگر هم دیدهام که در انتهای آنها اعدام، چیزی را عوض نمیکند و خانواده آن فرد هم خیلی اذیت میشوند؛ این فیلمها تأثیرگذار بود و باعث شد که من با اعدام مخالف شوم.
فیلم «ساکتشده» هم خیلی تأثیرگذار بود و کاری کرد خیلی حواسم به بچهها باشد. البته الان آگاهی زیادی به بچهها و خانوادهها داده میشود، ولی چون ما هم در کودکی چیزهایی شنیدهایم؛ اگر جلوی آن اتفاقات و اختلالات گرفته نشود، بچه در آینده به فردی سرخورده یا آسیبدیده تبدیل میشود. دوست دارم فیلمهایی که بازی میکنم و نقشهایی که ایفا میکنم، حتی فقط روی یک نفر تأثیر بگذارد؛ همین برایم کافی است. شاید بشود و شاید نشود، اما اگر بتوانم کمک کنم، برایم خیلی خوشایند خواهد بود.