همدلی: آریوبرزن تلکاچالی- سعدی که روانش شاد باد، در حکایت چهل و چهارم گلستان «باب دوم در اخلاق درویشان» مینویسد:
دیدم گل تازه چند دسته/بر گنبدی از گیاه رسته
گفتم: چه بود گیاه ناچیز/تا در صف گل نشیند او نیز؟
بگریست گیاه و گفت خاموش/صحبت نکند کرم فراموش
گر نیست جمال و رنگ و بویم/آخر نه گیاه باغ اوییم؟
من بنده حضرت کریمم/پرورده نعمت قدیمم
گر بی هنرم و گر هنرمند/لطف است امیدم از خداوند
با آن که بضاعتی ندارم/سر مایه طاعتی ندارم
او چاره کار بنده داند/چون هیچ وسیلتش نماند
رسم است که مالکان تحریر/آزاد کنند بنده پیر
ای بار خدای عالم آرای/بر بنده پیر خود ببخشای
سعدی ره کعبه رضا گیر/ای مرد خدا، در خدا گیر
بدبخت کسی که سر بتابد/زین در که دری دگر بیابد»
تفسیر حکایت:در شمارههای گذشته نوشتم که سعدی در گلستان خود بیشتر سعی کرده است که حکایتهایش را به صورت نثر و آن هم نثری که سجع پی و پایه آن است، بنویسد. حدود 6 حکایت او منظوم است که 4مورد آن فقط در باب دوم او قرار دارد. از این 4 مورد، دو مورد آن، زبان حال انسانها نیستند. یعنی در این دو مورد که یکی تفاخر و خودنمایی پرده و پرچم را بازگو میکند و دیگری از زبان گیاه است. به شخصی که شان گیاه را پایین میآورد، اعتراض میکند. هم حکایت پرده و پرچم و هم این حکایت، با محوریت کشف حقیقتی به نام «شان» اجتماعی نوشته میشوند. شانی که پرده برای خود قائل است و از آن سوی پرچم جایگاه خود را رفیعتر از آن میداند، میتواند نماد و نمودی کاملا زمینی داشته باشد. حال در این حکایت هم سعدی گوشه چشمی به شان گیاه و جایگاهی که گیاه به نظرش در میان خالق دارد، میاندازد. سعدی اساسا نگاهی فردگرایانه یا نژادگرایانه به افراد یا هستی ندارد. وی همان شاعری است که معتقد است بنی آدم اعضای یک پیکرند. و در این شعر هم اتفاقا وجهی دیگر از وجود و داشتن یک پیکره مشخص به تصویر کشیده میشود. سعدی در این حکایت انگار میخواهد بگوید که او شاعر همه موجودات است. برای او گل و گیاه هر دو شان خود را دارند و هر دو از نظر او «بنده حضرت کریم» هستند. او در غزلش هم بر این اصل تاکید میکند و هر ورق از برگ درختان سبز را در نظر هوشیار- هوشیار یعنی خودش، یعنی کسی که فهم هستی را تمام دریافته است- دفتری از معرفت کردگار میداند. باور جدی به خدا و این که همه چیز حول محور او میگردند، وجه ثابت دیدگاه سعدی است. در این حکایت هم از زبان گیاه میگوید اگر بویی و رنگی و زیباییای ندارد، ولی اصل این است که «پرورده نعمت قدیم» است و در عین حال «به لطف خدا امید بسته است». گیاه وقتی نوع برخورد راوی با خودش را میبیند، با منطق صریح و ساده سعدی دیدگاه تبعیضآمیز او را رد میکند و جالب اینجاست که خود پند و موعظهای به راوی میدهد که او چارهای ندارد، مگر اینکه از تفکر خود دست بشوید. این راوی گرچه به ظاهر شاعر است و نام سعدی هم در پایان ذکر میشود، اما این سعدی میتواند اشاره به همه آدمهایی باشد که بین مخلوقات خداوند تفاوت قائل میشوند. گیاه به سعدی توصیه میکند تا جایی که ممکن است، رضایت خدا را جلب کند، زیرا که به جز این در، در دیگری که بتواند کسی را نجات دهد نیست. اشارهای که در این حکایت مثنوی به «در» میشود، شباهتی شکلی و معنایی با یکی از مناجاتهای پیرهرات عبدالله انصاری دارد که میگوید:«باز کن در/که جز این خانه مرا نیست،پناهی» حال در بیت آخر سعدی هم میگوید:«بدبخت کسی که سر بتابد/زین در که دری دگر بیابد.»
استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع میباشد. طراحی و اجرا توسط:
هنر رسانه